گنجور

 
۱۸۰۸۱

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۹

 

... چاهی است هرقدم که درافتم به سر در او

راهی که از قفای تو با فرق نسپرم

حاشا که سر ز کوی تو تابم به اختیار ...

... بردارد ار ز تربت این آستان سرم

رفتم کجا ولی من و این راه دیر پای

وان ره چسان روم که نباشی تو رهبرم ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۸۲

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۲

 

... آیا چه رفت برسر کلثوم دخترم

قهر تو بهر چیست که با قرب راه نیز

یک ره قدم نمی نهی از مهر در برم ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۸۳

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۸

 

... ما را چو زخم سینه خود خون جگر ببین

پویم به پای خوف و خورم خون دل به راه

اسباب زاد و راحله ام زین سفر ببین ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۸۴

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۹

 

... هر روز و شب به منزل و ره این سفر مرا

از ریگ راه و اشک روان خواب و خور ببین

بنیان عیش و مرگ مرا در حضر بپای ...

... دل همنشین و ناله ندیم اشکم آشنا

رهزن رفیق و سلسله ام راهبر ببین

بعد از تو ای پدر به جهان سینه ی مرا ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۸۵

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۵۰

 

... کشتی شکست و رفت به پا لنگرم دریغ

پس گفت چون روان شد و رو سوی راه کرد

وز دود آه روی ملک را سیاه کرد

صفایی جندقی
 
۱۸۰۸۶

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۵۱

 

... اعضای ما یکی نشد آن را سپر دریغ

همراهی خود این ره دور و دراز را

کردی چرا خود از من خونین جگر دریغ ...

... با خصم سوی کوفه شدم همسفر دریغ

پیکی نبرد زودتر این راه دیرپای

از حال ما به حضرت زهرا خبر دریغ ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۸۷

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۵۳

 

... هرجا که باشد از پی اظهار می رویم

هان ساربان به پای و میفکن ز دست راه

کاین کاروان بی سر و سالار می رویم ...

... اقبال ما تویی و قصورت ز همرهی است

زان راه بی تو با همه ادبار می رویم

چون نی نوا فکند به ارکان نینوا ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۸۸

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۶۰

 

... او تشنه کام گشته و ما زنده وا دریغ

در راه شام قافله ی اهل بیت را

سرهای کشتگان ستم رهنما دریغ ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۸۹

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۶۲

 

... چشم یکی ز سوز غضب سرخ چون بقم

ز اندوه خویش و شادی دشمن به راه شام

بر بی کسان گذشت دو محشر بهر قدم ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۹۰

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۷۵

 

... اسناد کفر و جهل و جنون بروی از چه وجه

گیرم حسین قاید راه هدا نبود

خوار اینقدر عزیز خدا در میان خلق ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۹۱

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۷۸

 

... شمعی که کرد روح قدس اخذ نور از او

افکند دست حادثه در راه صرصرش

روشن شد آتشی به بلایای او که سوخت ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۹۲

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۸۹

 

طی کن دلا به پای رجا راه کربلا

بسپار سر به تربت فرگاه کربلا ...

... انبوه این مصایبش از مرگ و زندگی

یکسان نموده رغبت و اکراه کربلا

پیراهنش به چنگ سگان درنده ماند

این یوسف افتاده چو در چاه کربلا ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۹۳

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۱۰۰

 

... محض رضای دوست فکندی به پا ز دست

در راه دوستان زن و فرزند و جان و مال

یابند هر دم از تن و جانی تمام خلق ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۹۴

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۱۰۳

 

... نز زخم نای و آبله پای و طعن نی

نز رنج راه و سختی و طول سفر گریست

نه چشم آب و نان نه تمنای برگ و ساز ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۹۵

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رقیه‌نامه » بخش ۲

 

... از نوای ناله ی بیگاه و گاه

شد درای کاروان در عرض راه

عمر بس کوتاه و اندوهش دراز ...

... طفل نارد مرده از زنده شناخت

شایدش زین راه دردی چاره خاست

برد باید تا فرا پیشش نهند ...

... چون سری خون سود و خاک آلود دید

جامه ی جان جای پیراهن درید

چشم افکندش به چشم و روبه رو ...

... زین خبر مریم ز سر معجز کشید

آسیه پیراهن اندر تن درید

ماه شاماخ ملمع چاک زد ...

... فصل دی بیرون برد برگ سمن

کرد چون پیراهنش از تن برون

پای تا سر دیدش از خون لاله گون ...

... ترجمان حالت آن بی کسان

از جروح یثرب و آسیب راه

تا ورود کربلا در خیمه گاه ...

... صابری رخت از جهان بیرون کشید

ایمنی پیراهن اندر خون کشید

از نوا شد نینوا آن غم سرا ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۹۶

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۴

 

... صرصر کین برد خاکستر مرا داد ای فلک

اینک از کویت گرفتم راه شام داد ای فلک

قید و چنبر قاید و رهبر مرا داد ای فلک ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۹۷

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۵

 

... از کین زمین آه و ز بی مهری افلاک

تا هوش همی راه سپارد سر بی تن

تا دیده همی کار کند پیکر صد چاک ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۹۸

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۷

 

... تا به کی ستمکاری شرمی ای فلک

او شهید و ما اسیر اینک به راه

خود چه بود این حسرت افزا منزلم ...

... گلعذاران را که بستر خون و خاک

پایی اندر راه و پایی در گلم

چون دل از تن های بی سر برکنم ...

صفایی جندقی
 
۱۸۰۹۹

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۸

 

... با صد جفا و دشنام

در راه کوفه و شام

سیلی نخورم چه خورم چه خورم ...

صفایی جندقی
 
۱۸۱۰۰

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۲

 

... دست گیرد تا مگر دریای رحمت را به جامی

داوری را دیده در راه تو داریم ای قیامت

لنگ لنگان پویه تا کی شل نه ای برادر گامی ...

صفایی جندقی
 
 
۱
۹۰۳
۹۰۴
۹۰۵
۹۰۶
۹۰۷
۱۰۱۶