گنجور

 
۱۶۱

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۴ - فی الصّدر رشید الدّین

 

... بریشم از مه نو کاسه از قمر دیدم

از آن شدست مرا طبع همچو دریایی

که ان سفینۀ شعر توش زبر دیدم ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۱۶۲

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - وقال ایضاً فی الموعظة والنصیحة

 

... بسلک حادثه ات درکشند سفته جگر

وگر تو خود چو گهر در پناه دریایی

نه همچو قطره بخاکست بازگشت ترا ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۱۶۳

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۹۱ - وله فی مدیحه و یصف الرّمد

 

... این مردم چشم من که بدطبعش

بر علم نظر چو ژرف دریایی

از خاطر نیز نکته اندیشی ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۱۶۴

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳۴۷ - ایضا له

 

ز ابر چون برف سیم باریدی

گر بدی چون دل تو دریایی

باشد اومید با کفت گستاخ ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۱۶۵

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب دوم » داستان غلام بازرگان

 

... سودای هزار کیقباد اندر سر

هر یک را به کاری منصوب کرد و به خدمتی منسوب گردانید و به ترتیب خیل و خدم و سپاه و حشم مشغول گشت و یکی را از نزدیکان که آثار حسن حفاظ و امارات سیر حمیده در صورت او می دید و مخایل رشد از شمایل او مشاهده می کرد او را برگزید و پایه او از اکفا و ابناء جنس بگذرانید و محسود و مغبوط همگنان شد روزی او را پیش خواند و بنشاند و جای از اغیار خالی کرد و گفت اکنون که رسوخ قدم تو بر طریق صدق و اخلاص بدانستم و شمول شفقت تو بر احوال خویش بشناختم و در حفظ مناظم حال و ضبط مصالح مآل بر قول و فعل تو مرا اعتماد حاصل آمد و اعتضاد افزود می خواهم که مرا از حقیقت کار آگاه کنی تا بدانم که صورت حال چیست و بی هیچ واسطه وسیلتی و رابطه ذریعتی اهل این ولایت زمام انقیاد خویش بدست فرمان من چرا دادند و دست استیلا و استعلاء من بر مملکتی که به شمشیر آبدار و سنان آتش بار و لشکرهای جرار طرفی از آن نتوان گشود چگونه گشادند و موجب این اختیار و ایثار چه تواند بود گفت ای خداوند سقطت علی الخبیر بدانک هر سال این هنگام یکی ازین جانب پدید آید که تو آمدی او را به همین صفت بیارند و درین چهار بالش دولت بنشانند و چون یک سال نوبت پادشاهی بدارد او را پالهنگ اکراه در گردن نهند و شاء ام ابی به کنار این شهر دریایی ست هایل میان شهر و بیابان حایل آنجا برند و او را سر در آن بیابان دهند تا بهایم صفت سرگشته و هایم می گردد و در قلق و اضطراب سر و پای می زند

خلعوا علیه و زینو ه و مر فی عز و رفعه ...

سعدالدین وراوینی
 
۱۶۶

خواجه نصیرالدین طوسی » اخلاق ناصری » مقالت اول در تهذیب اخلاق » قسم دوم در مقاصد » فصل هفتم

 

... و چون قبح تقصیر در مکافات حقوق ملوک و رؤسا به بذل طاعت و شکر و محبت و سعی صالح تا این غایت معلوم است بنگر که در قیام به حقوق مالک الملک بحقیقت که هر ساعت بل هر لحظه چندان نعم و ایادی نامتناهی از فیض جود او به نفوس و اجسام ما می رسد که در حد عد و حیز حصر نتوان آورد اهمال و تقاعد تا چه غایت مذموم و منکر تواند بود

اگر از نعمت اول گوییم که وجود است آن را بدلی در تصور نمی آید و اگر از ترکیب بنیت و تهذیب صورت گوییم مصنف کتاب تشریح و مؤلف کتاب منافع اعضا زیادت از یک هزار ورق در احصای آنچه وهم ضعیف بشری بدان تواند رسید سیاه کرده اند و هنوز از دریایی قطره ای در معرض تعریف نیاورده و از عهده معرفت یک نکته چنانکه باید بیرون نیامده و به کنه حقیقت یک دقیقه نرسیده و اگر از نفوس و قوی و ملکات و ارواح گوییم و خواهیم که شرح دهیم مددی که از فیض عقل و نور و بها و مجد و سنا و برکات و خیرات او به نفس می رسد عبارت و اشارت را در آن باب مجال نیابیم و زبان و بیان و فهم و وهم را از تصرف در حقایق و دقایق آن عاجز و قاصر شمردیم و اگر از نعمت بقای ابدی و ملک سرمدی و جوار حضرت احدی گوییم که ما را در معرض تحصیل و اقتنای استعداد و استیجاب آن آورده است جز عجز و حیرت و قصور و دهشت حاصلی نیابیم لا لعمری ما یجهل هذه النعم الا النعم و اگر باری عز و علا از مساعی ما بی نیاز است سخت فاحش و شنیع بود که ما التزام ادای حقی و بذل جهدی که به وسیلت آن وصمت جور و سمت خروج از شریطت عدل از خود محو کنیم نکنیم

حکیم ارسطاطالیس در بیان عبادتی که بندگان را بدان قیام باید نمود چنین گفته است که مردمان را خلاف است در آنچه مخلوق را بدان قیام باید کرد از جهت خالق تعالی بعضی گفته اند ادای صیام و صلوات و خدمت هیاکل و مصلیات و تقرب به قربانها به تقدیم باید رسانید و قومی گفته اند بر اقرار به ربوبیت او و اعتراف به احسان و تمجید او بر حسب استطاعت اقتصار باید کرد و طایفه ای گفته اند تقرب به حضرت او به احسان باید نمود اما با نفس خود به تزکیت و حسن سیاست و اما با اهل نوع خود به مواسات و حکمت و موعظت و جماعتی گفته اند حرص باید نمود بر تفکر و تدبر درالهیات و تصرف در محاولاتی که موجب مزید معرفت باری سبحانه بود تا به واسطه آن معرفت او به کمال رسد و توحید او به حد تحقیق انجامد و گروهی گفته اند آنچه خدای را جل و عز بر خلق واجب است یک چیز معین نیست که آن را ملتزم شوند و بر یک نوع و مثال نیست بلکه به حسب طبقات و مراتب مردمان درعلوم مختلف است این سخن تا اینجا حکایت الفاظ اوست که نقل کرده اند و ازو در ترجیح بعضی از این اقوال بر بعضی اشارتی منقول نیست ...

خواجه نصیرالدین طوسی
 
۱۶۷

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح فخرالملک

 

... زورق زرین شتابان گشت در دریای قیر

زورقی از نور و دریایی ز ظلمت همچنانک

رای دستور آورد بدخواه جاهش در ضمیر ...

... آنکه تا پروانه ی روزیست دستش خلق را

کان و دریایی نماید از نظر خوار و حقیر

و آنکه تا نصرت ز کلک اوست تیغ شاه را ...

امامی هروی
 
۱۶۸

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳

 

... تو جانی و چنان دانی که جسمی

تو دریایی و پنداری که جویی

تویی در جمله عالم آشکارا ...

عراقی
 
۱۶۹

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در نعت رسول اکرم (ص)

 

... جذبه ای تا بر کشم جان را ز قعر چاه تن

جرعه ای تا افگنم خود را به دریایی قعیر

چند آخر بر لب دریا نشینم خشک لب ...

عراقی
 
۱۷۰

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - ایضاله

 

... مانده ام از تشنگی بر لب زبان انداخته

تهمت دریا کشم خواهم که دریایی شوم

کاندرو موجی نباشد هر زمان انداخته ...

عراقی
 
۱۷۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴

 

... پر گردن کشان غل می توان کرد

تو دریایی و من یک قطره ای جان

ولیکن جزو را کل می توان کرد ...

مولانا
 
۱۷۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۰

 

... برآور سر ز جود من که لاتأسوا نمودستم

اگر فانی شود عالم ز دریایی بود شبنم

گر افتاده ست او از خود نیفتاده ست از دستم ...

مولانا
 
۱۷۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲۶

 

... از آن بی جا نمی دانم کجایم

زمانی قعر دریایی درافتم

دمی دیگر چو خورشیدی برآیم ...

مولانا
 
۱۷۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۳

 

... به جانی ما جهانی را بگیریم

سبو بدهیم و دریایی ستانیم

چرا ما از چنین سودی نفیریم ...

مولانا
 
۱۷۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۴

 

... می نداند آسمان از ریسمان ای عاشقان

طرفه دریایی معلق آمد این دریای عشق

نی به زیر و نی به بالا نی میان ای عاشقان ...

مولانا
 
۱۷۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۹

 

... هر که صحرایی بود ایمن بود از زلزله

هر که دریایی بود کی غم خورد از جامه کن

کی سلیمان را زیان شد گر شد او ماهی فروش ...

مولانا
 
۱۷۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷۵

 

... بسیار بگردیده احوال سفر برگو

در کشتی و دریایی خوش موج و مصفایی

زیری گه و بالایی ای زیر و زبر برگو ...

مولانا
 
۱۷۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۴

 

... به غیر دل مبر آن جا که آن جا هست دل پاره

زهی دربخش دریایی برای جان بینایی

شمار ریگ هر جایی ز عشقش هست آواره ...

مولانا
 
۱۷۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۰

 

... به سوی طاق و رواقش مرو به شب جفته

بدانک خلوت شب بر مثال دریایی است

به قعر بحر بود درهای ناسفته ...

مولانا
 
۱۸۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۸

 

... ایا ماهی یقین گشتت ز دریای پس پشتت

بگردان روی و واپس رو چو تو از اهل دریایی

ندای ارجعی بشنو به آب زندگی بگرو ...

مولانا
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۲۵