بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
نشد جز درد و داغ عشق حاصل در سفر ما را
که از هر شهر و یاری ماند داغی در جگر ما را ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
... نیم جانی بدر آورده ام از دیر مغان
اینقدر زین سفر دور ره آورد بسست
مرشد راه فنا تجربه ی زنده دلانست ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴
دلم روانشد و جان هم ره سفر گیرد
که از مسافر ره دور من خبر گیرد ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶
... آن ترک مست بین که چه با خود خیال کرد
حسنش یکی هزار شد و آمد از سفر
خوش آن هوا که پرورش این نهال کرد ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳
نوروز علم برزد و گل در چمن آمد
خورشید سفر کرده ی من در وطن آمد
مرغی که ز هجران گلی داشت ملالی
در باغ بنظاره سرو چمن آمد
گل باز رسید از سفر و سرو ز گلگشت
پیمانه بیارید که پیمان شکن آمد ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴
... که یا رب آن جوان یکشب چراغ محفل من کن
بکار مشکل عشق از جهان بار سفر بستم
خدا را چاره یی در کار و بار مشکل من کن ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶
... چو تو صبح و شام خوانی بحریم وصل ما را
چه ضرورتست ازین در سفر حجاز کردن
تو گلی و من زبویت چو نسیم صبحگاهی ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸
رسید از سفر آن ماه و چهره تاب گرفته
چو برگ لاله رخش رنگ آفتاب گرفته ...
... که سر و قامتش از دست خضر آب گرفته
خوش آنکه یار سفر کرده آمدست بشبگیر
هنوز بند قبا وا نکرده خواب گرفته ...
بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در مدح شاه تاج الدین حسن
... همچنین تا ذات واجب تابع شرع و سنن
نوک کلکش رهروانرا مقسم زاد سفر
دست جودش ساکنانرا شامل ساز وطن ...
بابافغانی » دیوان اشعار » ترکیبات » در منقبت حضرت امام حسین و ائمه اطهار علیهم السلام
... دامن بعزم ملک ابد بر میان زدی
آه از هوای این سفر و راه دور تو
حاشا که جمع خورده شراب جهنمی ...
بابافغانی » دیوان اشعار » ترکیبات » ترکیب بند در رثاء سلطان یعقوب
... کجایی ای فدای جان شیرین جرعه خوارانت
رفیق این سفر ورد و دعای هوشیارانت
کجایی ای چو آب زندگانی از میان رفته ...
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات مستزاد » شمارهٔ ۱
پیوسته مرا فلک جگر خون دارد
در سیر و سفر
گفتن نتوان که طالعم چون دارد ...
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
... دل و جان را بفرستیم به استقبالش
چون مه چارده ما ز سفر باز آید
دیده روشن شود از رایحه پیرهنش ...
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۲ - در صفت خزان و وفات کردن خسرو
... خسر از عرصه ممالک خویش
سفر آخرت گرفت به پیش
گاه در تاب بود و گه در تب ...
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵
... خریداران یوسف برطرف کردند سودا را
شنیدم این که فردا ماه من عزم سفر دارد
بمیرم کاش امروزت نبینم روی فردا را ...
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
... امروز درین شهر مرا حال غریبست
نی رای سفر کردن و نی روی اقامت
شد سیل سرشکم سبب طعنه مردم ...
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
آه و صد آه که آن مه ز سفر دیر آمد
شمع خورشید جمالش بنظر دیر آمد ...
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
... ز آسمان و زمین فارغیم در ره عشق
درین سفر چه تفاوت کند نشیب و فراز
بروی زرد هلالی ز روی ناز مبین ...
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱
آه از آن ماه مسافر که نیامد خبرش
او سفر کرده و ما در خطریم از سفرش
رفتم و گریه کنان روز وداعش دیدم ...
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰
... هر که گرفتار تست کی شود آسان خلاص
عاشق محروم تو بار سفر بست و رفت
شکر که یک بارگی گشت ز حرمان خلاص ...