گنجور

 
۱۷۶۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

نشد جز درد و داغ عشق حاصل در سفر ما را

که از هر شهر و یاری ماند داغی در جگر ما را ...

بابافغانی
 
۱۷۶۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

... نیم جانی بدر آورده ام از دیر مغان

اینقدر زین سفر دور ره آورد بسست

مرشد راه فنا تجربه ی زنده دلانست ...

بابافغانی
 
۱۷۶۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

دلم روانشد و جان هم ره سفر گیرد

که از مسافر ره دور من خبر گیرد ...

بابافغانی
 
۱۷۶۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

... آن ترک مست بین که چه با خود خیال کرد

حسنش یکی هزار شد و آمد از سفر

خوش آن هوا که پرورش این نهال کرد ...

بابافغانی
 
۱۷۶۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

نوروز علم برزد و گل در چمن آمد

خورشید سفر کرده ی من در وطن آمد

مرغی که ز هجران گلی داشت ملالی

در باغ بنظاره سرو چمن آمد

گل باز رسید از سفر و سرو ز گلگشت

پیمانه بیارید که پیمان شکن آمد ...

بابافغانی
 
۱۷۶۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

 

... که یا رب آن جوان یکشب چراغ محفل من کن

بکار مشکل عشق از جهان بار سفر بستم

خدا را چاره یی در کار و بار مشکل من کن ...

بابافغانی
 
۱۷۶۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶

 

... چو تو صبح و شام خوانی بحریم وصل ما را

چه ضرورتست ازین در سفر حجاز کردن

تو گلی و من زبویت چو نسیم صبحگاهی ...

بابافغانی
 
۱۷۶۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

 

رسید از سفر آن ماه و چهره تاب گرفته

چو برگ لاله رخش رنگ آفتاب گرفته ...

... که سر و قامتش از دست خضر آب گرفته

خوش آنکه یار سفر کرده آمدست بشبگیر

هنوز بند قبا وا نکرده خواب گرفته ...

بابافغانی
 
۱۷۶۹

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در مدح شاه تاج الدین حسن

 

... همچنین تا ذات واجب تابع شرع و سنن

نوک کلکش رهروانرا مقسم زاد سفر

دست جودش ساکنانرا شامل ساز وطن ...

بابافغانی
 
۱۷۷۰

بابافغانی » دیوان اشعار » ترکیبات » در منقبت حضرت امام حسین و ائمه اطهار علیهم السلام

 

... دامن بعزم ملک ابد بر میان زدی

آه از هوای این سفر و راه دور تو

حاشا که جمع خورده شراب جهنمی ...

بابافغانی
 
۱۷۷۱

بابافغانی » دیوان اشعار » ترکیبات » ترکیب بند در رثاء سلطان یعقوب

 

... کجایی ای فدای جان شیرین جرعه خوارانت

رفیق این سفر ورد و دعای هوشیارانت

کجایی ای چو آب زندگانی از میان رفته ...

بابافغانی
 
۱۷۷۲

بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات مستزاد » شمارهٔ ۱

 

پیوسته مرا فلک جگر خون دارد

در سیر و سفر

گفتن نتوان که طالعم چون دارد ...

بابافغانی
 
۱۷۷۳

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

... دل و جان را بفرستیم به استقبالش

چون مه چارده ما ز سفر باز آید

دیده روشن شود از رایحه پیرهنش ...

شاهدی
 
۱۷۷۴

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۲ - در صفت خزان و وفات کردن خسرو

 

... خسر از عرصه ممالک خویش

سفر آخرت گرفت به پیش

گاه در تاب بود و گه در تب ...

هلالی جغتایی
 
۱۷۷۵

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

... خریداران یوسف برطرف کردند سودا را

شنیدم این که فردا ماه من عزم سفر دارد

بمیرم کاش امروزت نبینم روی فردا را ...

هلالی جغتایی
 
۱۷۷۶

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

... امروز درین شهر مرا حال غریبست

نی رای سفر کردن و نی روی اقامت

شد سیل سرشکم سبب طعنه مردم ...

هلالی جغتایی
 
۱۷۷۷

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

آه و صد آه که آن مه ز سفر دیر آمد

شمع خورشید جمالش بنظر دیر آمد ...

هلالی جغتایی
 
۱۷۷۸

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

... ز آسمان و زمین فارغیم در ره عشق

درین سفر چه تفاوت کند نشیب و فراز

بروی زرد هلالی ز روی ناز مبین ...

هلالی جغتایی
 
۱۷۷۹

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

آه از آن ماه مسافر که نیامد خبرش

او سفر کرده و ما در خطریم از سفرش

رفتم و گریه کنان روز وداعش دیدم ...

هلالی جغتایی
 
۱۷۸۰

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

... هر که گرفتار تست کی شود آسان خلاص

عاشق محروم تو بار سفر بست و رفت

شکر که یک بارگی گشت ز حرمان خلاص ...

هلالی جغتایی
 
 
۱
۸۷
۸۸
۸۹
۹۰
۹۱
۱۸۱