گنجور

 
هلالی جغتایی

در کوی تو آمد بسرم سنگ ملامت

مشکل که ازین کوی برم جان بسلامت

نتوان گله از جور و جفایی که تو کردی

جور تو کرم بود و جفای تو کرامت

امروز درین شهر مرا حال غریبست

نی رای سفر کردن و نی روی اقامت

شد سیل سرشکم سبب طعنه مردم

توفان بلا دارم و دریای ملامت

«قد قامت » و فریاد مؤذن نکند گوش

آن کس که بفریاد بود زان قد و قامت

ای دل، که تو امروز گرفتار فراقی

امروز تو کم نیست ز فردای قیامت

بی روی تو یک چند اگر زیست هلالی

جان میدهد اینک بصد اندوه و ندامت

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
شمارهٔ ۸۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

ای ماه عذار من و ای خوش قد و قامت

برخیز که برخاست ز عشق تو قیامت

کمال خجندی

صوفی که ز چشم تو برد جان به سلامت

سر بر نکند تا به قیامت ز غرامت

امروز گر آن لب نگرد زاهد خود کام

بسیار به دندان گزد انگشت ندامت

در دیده خیال قد تو روز جدائی

[...]

جلال عضد

ماییم و غم عشق و سر کوی ملامت

گم کرده ز بی خویشتنی راه سلامت

شهری ست پر از فتنه و راهی ست پرآشوب

نه روی سفر کردن و نه رای اقامت

رفتی و مپندار که دست از تو بدارم

[...]

جهان ملک خاتون

تا کی کشم ای دوست ز خود کرده ندامت

تا چند کشد دل ز غم عشق ملامت

مستغرق غم گشته به دریای تحیر

باشد که از این ورطه درآیم به سلامت

درده به من تشنه لب آبی که ازین بیش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
حافظ

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت

بازآید و بِرهانَدَم از بندِ مَلامت

خاکِ رهِ آن یارِ سفرکرده بیارید

تا چشمِ جهان بین کُنَمَش جایِ اقامت

فریاد که از شش جهتم راه بِبَستند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه