گنجور

 
هلالی جغتایی

در کوی تو آمد بسرم سنگ ملامت

مشکل که ازین کوی برم جان بسلامت

نتوان گله از جور و جفایی که تو کردی

جور تو کرم بود و جفای تو کرامت

امروز درین شهر مرا حال غریبست

نی رای سفر کردن و نی روی اقامت

شد سیل سرشکم سبب طعنه مردم

توفان بلا دارم و دریای ملامت

«قد قامت » و فریاد مؤذن نکند گوش

آن کس که بفریاد بود زان قد و قامت

ای دل، که تو امروز گرفتار فراقی

امروز تو کم نیست ز فردای قیامت

بی روی تو یک چند اگر زیست هلالی

جان میدهد اینک بصد اندوه و ندامت