گنجور

 
۱۶۶۱

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳ - درمدح خواجه امام مروانی گوید

 

... هست خورشید در گریبانش

زانکه دریا در آستین دارد

به خدا ارچه طالع سعدش ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۶۲

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲ - در مدح امام برهان الدین گفته در بغداد

 

... چو در نیافت اگر بیشتر مقام کند

چو اهل دریا باشد که زرد و زار شود

تو آفتابی و سیاره محترق گردد ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۶۳

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۰ - در ترجیع بند در مدح مجدالملک گوید

 

... ای صلا در داده جود عام تو

ابر دریا غرقه انعام تو

چشمهای آسمان خوش شنو ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۶۴

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۳

 

... مه بسی بینیم چون بر اوج گردون برشویم

در بسی چینیم چون در قعر دریا آمدیم

از رخ جوزا گل افشانها کند روح الامین ...

... چون مه نخشب سوی چاه آمدی هر نیم روز

چشمه خورشید اگر دریافتی جاه ترا

غرفهای خلد دهلیزی است ایوان ترا ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۶۵

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۵ - در مدح دولت و اقبال دولتشاه بن بهرام شاه

 

... چشم بد دور است نیکو صورتی کان آمده است

هست چون کشتی و گردد آتشین دریا سراب

آیت است این خود که آتش اصل طوفان آمده است ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۶۶

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

ای مردم چشم ملک بینا از تو

آموخته جود ابرو دریا از تو

ای نور خدای گشته پیدا از تو ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۶۷

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

ای در طلب لطف تو دریا تشنه

بر آب حیاتت گل رعنا تشنه ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۶۸

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

در خواب ندید چرخ اعلا چو منی

در جوف صدف نیافت دریا چو منی

وانگه چو تویی جفا کند با چو منی ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۶۹

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰

 

... غصه ای باشد که چون تو گوهری

آید از دریا برون بیرون میا

سرنگون غواص خود پیش آیدت ...

عطار
 
۱۶۷۰

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱

 

... زین عجب تر کار نبود در جهان

بر لب دریا بمانده خشک لب

اینت کاری مشکل و راهی دراز ...

عطار
 
۱۶۷۱

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸

 

... همچو غواصان دم اندر سینه کش

گر چو دریا همدمی می بایدت

از عبادت غم کشی و صد شفیع ...

... عالمی در عالمی می بایدت

تا که این یک قطره صد دریا شود

صبر صد عالم همی می بایدت ...

عطار
 
۱۶۷۲

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

... چون بمردم ز اشتیاقت مرده را ماتم رواست

من کیم یک شبنم از دریای بی پایان تو

گر رسد بویی از آن دریا به یک شبنم رواست

گر رسانی ذره ای شادی به جانم بی جگر ...

عطار
 
۱۶۷۳

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

... هر چه در هر دو جهان شد از تو راست

در چنین دریا که عالم ذره ای است

ذره ای هست آمدن یارا کراست

گر ازین دریا بگیری قطره ای

زیر او پوشیده صد دریا بلاست

برنیاری جان و ایمان گم کنی

گر درین دریا بری یک ذره خواست

گرد این دریا مگرد و لب بدوز

کین نه کار ما و نه کار شماست ...

عطار
 
۱۶۷۴

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

... بیشتر خلق غافل افتادست

قعر دریا چگونه داند باز

آن کسی کو به ساحل افتادست ...

... هر که را این مسایل افتادست

خاک آنم که او درین دریا

ترک جان گفته کامل افتادست ...

... قطره ای خرد مدخل افتادست

جان عطار را درین دریا

نفس تاریک حایل افتادست

عطار
 
۱۶۷۵

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴

 

... شدست آبی و همچون یخ فسردست

بسا دریا کش پاکیزه گوهر

که اینجا قطره ای آبش ببردست ...

عطار
 
۱۶۷۶

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲

 

... دایم هم ازین صفت نفور است

همچون دریا بود که پیوست

لب خشک بماند از قصور است ...

عطار
 
۱۶۷۷

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

... چون آتش پاره ای آن پیر در جست

درآشامید دریاهای اسرار

ز جام نیستی در صورت هست ...

... ندانم تا کجا شد در که پیوست

ازین دریا که کس با سر نیامد

اگر خونین شود جان جای آن هست ...

عطار
 
۱۶۷۸

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱

 

... دی اگر چون قطره ای بودم ضعیف

این زمان دریا شدم دریا خوش است

وای عجب تا غرق این دریا شدم

بانگ می دارم که استسقا خوش است

غرق دریا تشنه می میرم مدام

این چه سودایی است این سودا خوش است ...

عطار
 
۱۶۷۹

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲

 

... در عشق درد خود را هرگز کران نبینی

زیرا که عشق جانان دریای بی کران است

تا چند جویی آخر از جان نشان جانان ...

... اندیشه کن تو با خود تا در دو کون هرگز

یک قطره آب تیره دریا کجا بدان است

رند شراب خواره چون مست مست گردد ...

عطار
 
۱۶۸۰

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴

 

... که درد عشق را هرگز دوا نیست

درین دریای بی پایان کسی را

سر مویی امید آشنا نیست

تو از دریا جدایی و عجب این

که این دریا ز تو یکدم جدا نیست

تو او را حاصلی و او تورا گم ...

عطار
 
 
۱
۸۲
۸۳
۸۴
۸۵
۸۶
۳۷۳