گنجور

 
عطار

طریق عشق جانا بی بلا نیست

زمانی بی بلا بودن روا نیست

اگر صد تیر بر جان تو آید

چو تیر از شست او باشد خطا نیست

از آنجا هرچه آید راست آید

تو کژمنگر که کژ دیدن روا نیست

سر مویی نمی‌دانی ازین سر

تو را گر در سر مویی رضا نیست

بلاکش، تا لقای دوست بینی

که مرد بی بلا مرد لقا نیست

میان صد بلا خوش باش با او

خود آنجا کو بود هرگز بلا نیست

کسی کو روز و شب خوش نیست با او

شبش خوش باد کانکس مرد ما نیست

که باشی تو که او خون تو ریزد

وگر ریزد جز اینت خون‌بها نیست

دوای جان مجوی و تن فرو ده

که درد عشق را هرگز دوا نیست

درین دریای بی پایان کسی را

سر مویی امید آشنا نیست

تو از دریا جدایی و عجب این

که این دریا ز تو یکدم جدا نیست

تو او را حاصلی و او تورا گم

تو او را هستی اما او تورا نیست

خیال کژ مبر اینجا و بشناس

که هر کو در خدا گم شد خدا نیست

ولی روی بقا هرگز نبینی

که تا ز اول نگردی از فنا نیست

چو تو در وی فنا گردی به کلی

تو را دایم ورای این بقا نیست

ز حیرت چون دل عطار امروز

درین گرداب خون یک مبتلا نیست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۰۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
وطواط

جمال‌الملک شمس‌الدین جهانیست

که از هر نعمتی او را نشانیست

جهانی گفتم او راوین غلط بود

که هر مویی ز شخص او جهانیست

کفش و زجود بحری وین چه بحریست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

بخوبی هیچکس چون یار ما نیست

ولیکن در دلش بوی وفا نیست

چه سود ار تنک شکر شد دهانش

که یک شکر ازان روزی ما نیست

نخواهم بست دل در وصلت ایماه

[...]

خاقانی

خطی مجهول دیدم در مدینه

بدانستم که آن خط آشنا نیست

بر آن خط اولین سطری نبشته

که جوزا نزد خورشید سما نیست

به جان پادشا سوگند خوردم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه