گنجور

 
۱۶۶۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۲

 

... جام مل باید در این وشاخ گل باید در آن

برگ گل بر شاخ گل گویی برون آورده بار

گوهر کوه بدخش ازگوهر کوه بشان ...

... گر نه باد از مشک و ابر از در توانگر گشته اند

باد چون شد مشکبار و ابر چون شد درفشان

گر نه بیدل گشت بلبل چون کند چندین خروش ...

... دولت و عمر تو چون رفتار گردون بی کران

جشن نوروزت مبارک بخت پیروزت دلیل

مجلس تو بزم خرم همچنین تا جاودان ...

امیر معزی
 
۱۶۶۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۳

 

... کجا دست و دلش باشد بود خورشید گردون دون

خدای ما به قرآن د ر مبارک خواند زیتون را

زجود او نشان آمد یکی پروانه زیتون ...

... منظم کرده هر شعری زگوهر خانه قارون

الا تا در مه نیسان به بار آید همی بستان

الا تا در مه کانون به کار آید همی کانون ...

امیر معزی
 
۱۶۶۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۶

 

... به عشق و حسن کنون داستان و قصه ما

سمر شدست چو اخبار خسرو و شیرین

وگرچه بر رخ شیرین و در دل خسرو ...

... شکسته گردد میزان چرخ را شاهین

عجب زباره شبرنگ او که گر خواهد

به نیمشب ز فلسطین رود به قسطنطین ...

... که در مدیح تو شعری دگر کند تضمین

ز حاجیان تو بر درگه تو خواهد بار

چو اعتصام بود بنده را به حبل متین ...

امیر معزی
 
۱۶۶۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۹

 

... بود در حال بیماری علاجم زان لب شیرین

گه اندر عشق او بارم زدیده قطره باران

گه اندر هجر او بفر وزم از دل آذر برزین ...

... فغان زان نرگس و سنبل که از بی دادی هر دو

بلا بارید بر عشاق خاصه بر من مسکین

نگارین نو آیینم به حورالعین همی ماند ...

... شدندی بر سپهر و بر زمین از بهر تبجیلش

ستاره جمله گوهر بار و مردم جمله گوهرچین

زمام عالم توسن همی دردست او زیبد ...

امیر معزی
 
۱۶۶۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۳

 

... توراست پروین زیر دو دانه یاقوت

مراست دیده یاقوت بار بر پروین

توراست زر طرازنده بر میان دو سیم ...

... مراست پر تف و نم بی تو بستر و بالین

تو راست پرخم و چین جعد زلف غالیه بار

مراست قامت و روی از غم تو پر خم و چین ...

... اگر سحاب بیاموزدی سخاوت او

به جای قطره همه بدره باردی بر طین

علی العموم بیارایدی جهان خرداد ...

... در آن مقام تو گفتی که بر سر اعدا

همی حجاره سجیل بارد از سجین

هنوز ناشده از مغزشان بخار شراب ...

امیر معزی
 
۱۶۶۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۵

 

... به شکل و طرف کمر زان قبل بود پروین

از آن خمیده شود مه دو بار در یک ماه

که تا ز بهر ستورانش نعل باشد وزین ...

امیر معزی
 
۱۶۶۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۲۰

 

... ز دولت تو به آذار و فرودین شده اند

سرشک بار و شجرپرور آسمان و زمین

نقاب کحلی و ادکن بر او فرو بندند ...

امیر معزی
 
۱۶۶۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۲۶

 

... خلق زمین به عدل تو در زینهار تو

صا حبقران ملک تویی در تبار خویش

داود همچنان بود اندر تبار تو

سعد ین را مقابله بوده است بر فلک ...

... گر بگذری به جانب دریا شهنشها

دریا خجل شود زکف بدره بار تو

در ملت و شریعت پیغمبر خدای ...

امیر معزی
 
۱۶۶۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳۲

 

... به آفرین خداوند باز یابد راه

بزرگ بار خدای جهان موید ملک

شهاب دین سرآزادگان عبیدالله ...

... زشیر شرزه خورد شیر بچه روباه

بزرگ بار خدایا گناه من منگر

نگاه کن کرم خویش و درگذر ز گناه ...

امیر معزی
 
۱۶۷۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳۹

 

... کرد معطر نگارخانه مانی

شکر خداوند را که بار غم او

بر دل بدگوی هست و بر دل ما نی

دل نکشد بار غم چو باز ببیند

بارگه مجد ملک سید دنیی

بدر زمین شمس دین موید دولت

صدر زمان اسعد محمد موسی

بار خدایی که از سعادت او یافت

هرچه همی از زمانه کرد تمنی ...

... کز تو شناسند بر زمین خط اجری

بار خدایا پس از مدایح سلطان

هست همه مدح ها به نام تو اولی ...

... هست تمسک همه به عروه وثقی

تاکه بود در زمین به قدرت باری

آب و هوا را همیشه منفذ و مجری ...

... حاجب درگاه تو به حشمت کسری

آمده شادی به بارگاه تو هر روز

چون به منی حاجیان به موسم اضحی

امیر معزی
 
۱۶۷۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۴۰

 

هست گویی به حکم بار خدای

آفتاب اندر این خجسته سرای ...

... نه عجب گر به فر دولت شاه

این مبارک وزیر عالی رای

بگشاید به قصد خانه خان ...

... شاد باش ای بزرگوار ملک

شاد زی ای بزرگ بار خدای

تا بماند جهان تو نیز بمان ...

امیر معزی
 
۱۶۷۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۴۹

 

... راست پنداری که جنبان شد زمین از زلزله

پاره شد از جنبش او باره اسکندری

کس ندید این حادثه کز روز یکساعت شده ...

... کس نکردست ای عجب زین طرفه تر بازیگری

ای نظام الدین همی خواهم که یک بار دگر

چشم بگشایی و درکار خلایق بنگری ...

امیر معزی
 
۱۶۷۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵۳

 

ایا شاهی که عالم را همی زیر علم داری

به دولت فرق جباران همی زیر قدم داری

عرب را با عجم فخرست تا محشر به اقبالت ...

... مجسم تیغ گوهر دار از فتح و ظفر داری

مصور دست گوهر بار از جود و کرم داری

ز نعمت نیکخواهان را حریفان طرب داری ...

امیر معزی
 
۱۶۷۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵۸

 

... زهی سعادت و تأیید و فر یزدانی

غبار موکب او را همی برند نماز

بر آسمان بلند اختران نورانی ...

... نهال کین تو در هر دلی که کشته شود

به عاقبت ندهد بار جز پشیمانی

دلیل نصر تو بس بر شکستن سه مصاف ...

امیر معزی
 
۱۶۷۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶۰

 

... که بر زمین چو تو هرگز نبود سلطانی

اگر به روم بخوانند نامه ات یک بار

صلیب را نبرد سجده هیچ رهبانی ...

امیر معزی
 
۱۶۷۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶۲

 

... به بالا و رخسار هست آن سمنبر

چو سروی که بار آورد گلستانی

چو تیر است و من در غمش چون کمانم ...

... یکی مرغ زرین که بر لوح سیمین

بود مشکباری و عنبر فشانی

خمیده چو تیری جز او را ندیدم ...

امیر معزی
 
۱۶۷۷

امیر معزی » ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

... شد آفتاب دولت او خالی از کسوف

شد آسمان حشمت او صافی از غبار

بادش به هر چه روی کند کردگار پشت ...

... فرخنده روز عیدش و فرخنده روزگار

فرخنده فخر ملک و مبارک نظام دین

تاج تبار و سید آل قوام دین

گر یار من ستمگر و عیار نیستی

اندر زمانه یار مرا بار نیستی

کر نیستی شکفته رخش چون گل بهار ...

... رویم چو پود و پشت کمان وار نیستی

باری نداردی دلم از تیر او نشان

تا زان نشان نشانه تیمار نیستی ...

... ترسم که رایگان برود دل زدست من

زیراکه بار عشق همی رایگان کشم

مور ضعیف بارگران چون کشد به جهد

من بار عشق دوست به دل همچنان کشم

بار گران زمانه کند بر دلم سبک

گر من به یاد خواجه شراب گران کشم ...

... برسر ز عشق آن بت دلبر همی زنم

هر بار سهل بود که برتر زدم ز عشق

این بار مشکل است که بر سر همی زنم

معشوق من چو هست سرایش چو بتکده ...

... راضی است جان ز رسم تو در روضه جنان

آن خواجه مبارک و صدر یگانه را

هرچند فارغی و به شادی نشسته ای ...

... زانجا که جاه توست بود دون قدر تو

گر بارگاه تو فلک هشتمین کنند

آیند روز و شب ز پس یکدگر مدام ...

... لختی بنه ز نعمت و لختی بده به خلق

لختی بخور که بار خدایان چنین کنند

در مدحت تو کار رهی با جلال شد ...

امیر معزی
 
۱۶۷۸

امیر معزی » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

... جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش

همه آفاق را روزی است از دست گهربارش

همانا اختر سعدست دیدار همایونش ...

... نبیند دیده دولت نزاید گردش گردون

چو تو شاهی مبارک روی و سلطانی معظم بر

چنان سازند هفت اختر همی بر عالم علوی ...

... چو باشد زحمت حجاج هر سالی به زمزم بر

یکی آب است آتش بار مینا رنگ شمشیرت

که افتاد ست عکس آن به هند و ترک و د یلم بر ...

... به دست اندر قضا بادت به تیغ اندر قدر بادت

همی تا خلق نشناسد شمار قطره باران

فزون از قطره باران به گنج اندرگهر بادت

همی تا از درختان برگ هر سالی برون آید ...

امیر معزی
 
۱۶۷۹

امیر معزی » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

... در دولت او هرکه نصیرست شجاع است

گر عارض تو چون گل پربار نبودی

از عشق گلت در دل من خار نبودی ...

... گر بسته آن نرگس خونخوار نبودی

چشمم نشدی بر سمن زرد گهربار

گر فتنه آن لعل شکربار نبودی

عالم همه تاریک شدی از شب زلفت ...

... تا چرخ در غیب به او بازگشادست

ای بار خدای همه اعیان زمانه

ای نادره و معجز دوران زمانه ...

امیر معزی
 
۱۶۸۰

امیر معزی » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

... صعب است کار چاره این کار چون کنم

در عمر خویش باخته ام عشق چند بار

هر بار صبر داشتم این بار چون کنم

دل را به بند عشق گرفتار کرده ام ...

... گر گیرم آن دو زلف و بگیرم مکابره

تدبیر آن عقیق شکربار چون کنم

جان است و دیده آن بت خورشید رخ مرا ...

... آن بت که بر دلم در شادی فرازکرد

یک باره بر دلم دری ز مهر باز کرد

زلف جو سام بر دل مسکین من فکند ...

امیر معزی
 
 
۱
۸۲
۸۳
۸۴
۸۵
۸۶
۶۵۵