هست گویی به حکم بار خدای
آفتاب اندر این خجسته سرای
آفتابی که دید در گیتی
بر نهاده کلاه و بسته قبای
سایهٔ ایزدست شاه جهان
آفتابی که هست ملک آرای
سیّد خُسروان مَلِک سلطان
شاه مکار بند کار گشای
شهریاری که رای روشن او
چون یکی آینه است عدل نُمای
هرگز آن آینه نگیرد زنگ
کس نگوید که آینه بزدای
خشم و تیغ شه خدای پرست
گر بیند حسود یاوه سرای
مختصر چند بیت خواهم گفت
اندر این بزمگاه روح افزای
میهمانان و میزبانان را
دیدهاند و شنیده در همه جای
دیدهای یا شنیدهای هرگز
ای جهان دیدهٔ زمین پیمای
میهمان چون خدایگان جهان
میزبان چون قوام دین خدای
آن وزیری که دولت او را گفت
هم همی بخش و هم همی بخشای
آنکه از مذهبش درست شدست
قول صاحب حدیث و صاحب رای
نه عجب گر به فَرّ دولت شاه
این مبارک وزیر عالی رای
بگشاید به قصد خانهٔ خان
بستاند به قهر رایت رای
دیر زی ای شهنشه عالم
ای ولی پرور عدو فرسای
بر سعادات تو که ساید دست
با مباهات تو که دارد پای
تا که اندر لغت همی خوانند
ماه را در زبان ترکی آی
شاد باش ای بزرگوار مَلِک
شاد زی ای بزرگ بار خدای
تا بماند جهان تو نیز بمان
تا بپاید زمین تو نیز بپای
هوش تو سوی شادی و رامش
گوش تو سوی چنگ و بربط و نای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خداوند عید روزه گشای
بر تو فرخنده شد چو فر همای
مژده ها داردت ز نصرت و فتح
شاد باش و به عز و ناز گرای
ای بر اطراف مملکت برده
[...]
ای همایون بنای آهو پای
آهویی نانهاده در تو خدای
ایمن از مکر و قصد یکدیگر
در تو شیران و آهوان سرای
سقف تو چون فلک نگارپذیر
[...]
بیش از این در میان چاه مپای
دست بر حبل زن، زچاه برآی
بس مبارک بود چو فر همای
اول کارها به نام خدای
ذوالجلالی که پیک درگهش اند
ماه و خورشید آسمان فرسای
آنکه اندر خزان قدرت اوست
[...]
زردرویم ز چرخِ دندانخای
تیرهرایم ز عمرِ محنتزای
نه امیدی که سرخ دارم روی
نه نویدی که تازه دارم رای
با که گویم که حقِ من بشناس
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.