گنجور

 
۱۶۴۱

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در مدح احمد عمر فرماید

 

... تویی که گفت ترا خلق معتبر یابد

سپهر اگر چه صدف پیکر است و دریا رنگ

به پاکی تو بتا کیست اگر گهر یابد ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۴۲

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در مدح بهرام شاه و فرزند او خسرو شاه گوید

 

... هلال ملک ترا همچو بدر تابان کرد

در جلالت رونق ز آب دریا یافت

گل سعادت منزل بصحن بستان کرد ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۴۳

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در این قصیده بهرام شاه را ستاید

 

... این همه سیلند و تندی می کند از تیرگی

کو یکی دریا که زین سان در مکنون پرورد

کافر هردو گواهی می دهد بر ساحری ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۴۴

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح بهرام شاه هست

 

باد آتش بار چون از روی دریا در شود

خاک پژمرده ز آب زندگانی تر شود ...

... وز فروغ تیغشان یاقوت خاکستر شود

گم شود از تیرشان پروین به دریای فلک

فی المثل گر همچو ماهی ماه جوشن ور شود ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۴۵

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح سلطان سنجر گوید

 

... مبارک روی او از خلق کار بسته بگشاید

چو دریا طبع او رادی کند دایم غنی ماند

چو گردون کار او گردان بود لیکن نفرساید ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۴۶

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در مدح و ستایش بهرام شاه و تهنیت پیروزی او بر سوری گوید

 

... ز کانها گوهران زر و ز گردون اختران نقره

ز صحرا آهوان مشک و ز دریا ماهیان عنبر

طبقهای فلک از زهره و برجیس و مهر و مه ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۴۷

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در مدح بهرام شاه در جواب رشید وطواط گوید

 

... که زد ز روی تو در خویش بوستان آتش

نمود عرصه صحرا ز سبزه چون دریا

گرفت خطه بستان ز ارغوان آتش ...

... مضاء عزم ترا باد همعنان آتش

یکی حباب ز جود تو موج زن دریا

یکی شرار ز خشم تو کامران آتش

سید حسن غزنوی
 
۱۶۴۸

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶

 

... شایسته میوه دل زهرا و حیدرم

دریا چو ابر بار دگر آب شد ز شرم

چون گشت روشنش که چه پاکیزه گوهرم

دری پر از عجایب دریا شود به حکم

هر قطره ای که در صدف دل بپرورم ...

... نثر دروغ بر چو منی افترا کنند

کز نظم راست گرد ز دریا برآورم

سر شستنی دهم همه را زآتش ضمیر ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۴۹

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - در مدح نظام الملک محمد گوید

 

... یگانه صاحب عادل محمد آنکه بود

به نزد جودش دریا بخیل و ابر لییم

زحل محلی و برجیس منظری که سزد ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۵۰

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

... مهر برجیس اقتدار و ماه خورشید اشتهار

ابر دریا آستین و سعد گردون آستان

آفتاب دین و دولت ظل حق بهرام شاه ...

... میپرند از فر عدلش در هوا مرغان ستان

خسروا هر که این سفر دریافت شد سیاره ای

منت ایزد را که هستی خسرو سیارگان ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۵۱

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹

 

... هزار طوبی پر طوطی شکر دستان

اگر نه غزنین دریاست چون از او برخاست

پر از عجایب دریا هزار فتنه جان

معز دولت و دین و مغیث ملک و ملک ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۵۲

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - در مدح قوام الملک احمد عمر گفته به بدیهه

 

... از آن هر صوت را دارد چو آبی در صدا موزون

چو چرخی پر هلال است و چو دریایی پر از زورق

چو ابروی کمان رستم و نخلی پر از عرجون

صدفها در هوا برد ابر گویی حامل از دریا

صدفها ماند بر بالا و درپاشید بر هامون ...

... خداوندی که پیش دست و طبع و رای قدر او

جهان تنگ است و دریا زفت و مه تاریک و گردون دون

دل پر آتش ما از نسیم عدل او ساکن ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۵۳

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - این فتح نامه در نیشابور گفته

 

... گذرگاه شاهین کبوتر گرفته

شمر راه دریای اعظم ببسته

سها جای خورشید انور گرفته ...

... بسی شهد شاهان دیگر گرفته

بغزنین تو موجی زده همچو دریا

خراسان ز مدح تو گوهر گرفته ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۵۴

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - در مدح بهرام شاه غزنوی است

 

... مشتری از طالع مسعود اونیک اختری

ای امل با کف دربارش چو دریا قادری

وی اجل با تیغ خون خوارش چو حلقه بر دری ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۵۵

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷

 

... احرام درد گیر و در این کعبه رجا

گویند پشه بر لب دریا نشسته بود

در فکر سر فکنده به صد عجز و صد عنا

گفتند چیست حاجتت ای پشه فقیر

گفت آنکه آب این همه دریا بود مرا

گفتند حوصله چو نداری مگوی این ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۵۶

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

... جام یاقوت من از لعل تو در خاک زده است

ای برانگیخته از آینه دریا گرد

خاک یکران تو در دیده افلاک زده است ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۵۷

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

... چون هست شحنه عشقت بیم عسس ندارم

گاه از نفس بسوزم دریا و کوه گاهی

گردم چنانکه گویی درخود نفس ندارم ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۵۸

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

... بر امید نور دولت سوی گردون تاختیم

وز برای در نعمت سوی دریا آمدیم

تو چو خورشید و این جای چو جوزا اوج تست ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۵۹

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

... باری یکی بگوی که آنجا چگونه ای

در است صورت تو و دریاست چشم من

ای در دور مانده ز دریا چگونه ای

دل هدیه تو کردم آن را نخواستی ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۶۰

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

... زان خوشه انگور ندارد که تو داری

مندیش و گهر پاش ز یاقوت که دریا

آن لؤلؤ منثور ندارد که تو داری ...

سید حسن غزنوی
 
 
۱
۸۱
۸۲
۸۳
۸۴
۸۵
۳۷۳