گنجور

 
سید حسن غزنوی

ای که گل جامه ز رنگ رخ تو چاک زده است

جان به بوی تو نواهای طربناک زده است

نرگس از جزع تو مخمور چرا گشت که گل

جام یاقوت من از لعل تو در خاک زده است

ای برانگیخته از آینه دریا گرد

خاک یکران تو در دیده افلاک زده است

گرچه بر اسب جفا نیک سواری تو متاز

که دلم چنگ در آن گوشه فتراک زده است

خون مشکین شده از ناوک چشم تو دلم

این چه زخم است که آن غمزه چالاک زده است

گر به وصل تو امید است مرا طعنه مزن

که مرا خود غم هجران تو خاشاک زده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode