گنجور

 
۱۴۶۱

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۴

 

... گلزار امامت

خواهر نه برادر نه در آن دشت بلاخیز

مادر نه پدر نیز ...

یغمای جندقی
 
۱۴۶۲

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۶

 

... چه کشم گر نکشم

گریه در سوک برادر چه کنم گر نکنم

چکنم گر نکنم ...

یغمای جندقی
 
۱۴۶۳

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۳

 

... پسر در خون طپان دختر عزادار

برادر کشته و خواهر اسیره

به کام مادران لخت جگر خون ...

... سخن ناگفته معنی دستگیره

برادر در بقیع آسوده در خاک

پدر در خاکدان کوفه گیره ...

یغمای جندقی
 
۱۴۶۴

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۷۸

 

... در فرقت خود جان من زار مسوزان

دور فلک از مرگ برادر جگرم سوخت

دیگر تو مسوزان دلم از آتش هجران ...

یغمای جندقی
 
۱۴۶۵

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

... بسکهگهر بر ز پی گادن مام

راست چون آب رزان خون برادر بخورند

من چنین پروز ندیدم به خدای ...

یغمای جندقی
 
۱۴۶۶

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۱ - به محمد علی خطر فرزند خود نگاشته

 

خطر امسال از این مرگ های بی هنگام و کارهای نافرجام رنج فرسود تیماری های جانکاه آمدی و بار اندیش بارهای نادلخواه خسته مشو و دل شکسته مزی فرزندی اسمعیل که امروز شما را پدر است و پیدا و پنهان زن و مرد بارکش و بی درد را روزبین و کارنگر از کارگزاری ها و بردباری های تو کما بیش آگاهی یافت و نزد یاران و پیش من بر گوهر دانایی تو و خرسندی خویش گواهی داد بارها نوشت خطر را ستایش سرایی و دلجویی باید سزاوار اسب و شال است و شایسته پر و بال در کارش نظری خوشتر از این باید کرد و بدین رود خجسته که نرم و درشت نیازموده و تلخ و شیرین نچشیده بی پایمرد و دستیار کار پیران دانا کند و بار جوانان توانا کشد بار خدا را سپاس ها سزد در اندیشه نواختی شایان و در خور و فزایشی روشن و پیدا باش در طهران تفنگی به هزار کوشش و جویایی و جوشش و پویایی جست و بر هنجاری که زی و آیین ماست ساز و برگی برآن آراست

شنیدم می خواهد آرایش دوش تو سازد کدام مهربانی و نوازش برتر از این تواند بود که مرد دلخواه و ستوده خویشتن از خود جدا خواهد و بر دیگری اگر همه خود برادر باشد روا بیند اکنون که او تا این پایه و مایه با تو مهربان است و پدرسار خواسته بر دست و آفرین بر زبان مراهم در نوازش و دلجویی تو از هیچ در دریغی نخواهد خاست و بهر چه باید و شاید افسوسی نخواهد رفت هان تا در کار زندگی و چاره پراکندگی ساز تن آسایی نیاری و سپاس این بخشش که مایه سرافرازی و گشایش کارهاست فرونگذاری پس از بار خدای پاس او دار و سپاس او گذار شعر

مبادا آنکه او کس را کند خوار ...

یغمای جندقی
 
۱۴۶۷

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۷ - به یکی از دوستان نوشته

 

... چو راز از دل دگرگون گوش و دیگرگون دهن باید

باری کارهای کشور و اندیشه های دیگر از رهگذار دیگرگون سگالش های نخستین دستور و پیشکام دویم همچنان درهم و برهم است و انجامش از شمار انباشتن چاه به شبنم هر چه بود و هست نه گشاده تر افتاد نه بسته تر نه درست تر آمد نه شکسته تر آسیمه سر راهی می رویم و بر بوک و مگر هفته و ماهی می بریم تا سرانجام چیست و آلوده ننگ و آموده نام کدام سرکار خان زاده آزاده را از خوار به کاری که فرمایش رفته بود خواسته ام و نوشته های درنگ سوز شتاب انگیز آراسته اگر بندگان خداوندی نیز وی را پیک و پیامی دوانند و از گوشه کاخ به کوهه راه انجام خوانند بی هیچ پوزش و بهانه ساز شتاب می ساخت و بی آنکه چشمداشت و دل نگرانی دیر و دراز افتد دل از اندیشه این خاک و آب که مرا مایه پرداز خورد و خواب است می آسود داستان گرامی برادر محمد قلی بیک بر همان هنجار پیشین است و مهر و پیوند ما نیز با وی بر همان دستور و آیین هنوز از ایشان جنبش و گفتی مغز آغال و دل آشوب ندیده ام و نشنیده من هم از در راستی و درستی گامی فراتر نگشاده ام و یک پی پس و پیش ننهاده خاکش به درستی سرشته اند و در گلش تخم راستی کشته جز آنکه در نگش سبک سنگ است و تاب و توانش بی آب و رنگ هیچ خرده بر وی نشاید راند و جز از جرگه نزدیکان و نیکانش نباید خواند به خواست بار خدای دیر یا زود پیروزی و به افتاد ما راست و این دو روزه دلخواه سرکاری که مایه خشنودی پاک یزدان و آبادی بیچاره مردم و خرسندی سرکار والاست به فر بخشایش خدایی و یاری اختر و گردون به خوشتر دیداری از پرده پدیدار و بی پرده دوست و دشمن را آشکار خواهد گشت با سر کار والا و خواجه تاشان در کاهش پست و بالا گرم و گیرا نغز و پذیرا راهی دارم و بر پیدا و نهفته و بیدار و خفته کارها از در دید و دانش دل و نگاهی مصرع تا ببینیم سرانجام چه خواهد بودن

از نگارش و گزارش رنگین نامه های مهر آویزم بی بهره و بخش نمانند که جز بدان دل تیمار خیزم خوش نیارد زیست و هیچ چیز جز این خجسته دست آویز از چنگ کشاکش باز نیارد جست

یغمای جندقی
 
۱۴۶۸

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۲۰ - به ملا غلامحسین نام خوری نگاشته

 

گرامی سرورا هنگامی که این بخت برگشته در آن درگشته بود و به کار خود یاران گم کرده پی و سرگشته روزی دومین جفت مرتضی در کار خورد و خفت باشوی خویش پیدا و نهفت چالشی تنگ و گشاده و کاوشی باریک وکلفت داشت از آنجا که به آب درافتادگان چنگ در گیاه زنند و فروماندگان از گران سنگی های کوه اندوه در کاه گریزند ناله های سوز و تب و گل های روز و شب بمن آورد که با تو در این کار داوری و از خدا یاوری و از مرتضی شوهری خواهم مصرعدریاب که آب تابم از سر بگذشت

پس نوشته چند از مرده ریگ پدر و مادر و پس افکند خواهر و برادر و دیگر چیزها و دست آویزها از جام و طشت و باغ و دشت و کالا و رخت و جویباران و درخت که مراو را رسیده بود از آستین بیرون کرده بی کاست و فزود کمترین را سپرد که زنهار این سپرده ها را از دستبرد نخستین یار شوهر ناسازگارم پاسداری کن و همچنین از آن نامهربان که روزها بر شاخ من چسبد و شب ها درکاخ وی خسبد تیاق گذاری که این دو انباز ناساز در تاخت و تاز ساز و برگ و اندیشه جان و مرگ من همدست دزد و موشند و آماده خرید و فروش چندان لابه کرد و خونابه ریخت که توشم از تاب و مغزم از هوش کرانه گزید با آنکه مرا بدین گونه روش ها شماری و بر هنجار این مایه منش ها گذاری نیست کارش تباه دیدم و نافرمانی انجام در خواهش گناه بی بهانه گرفتم و بردم و تا خواهش وی بی کاهش انجام گیرد آنجا که جز بار خدا و من بنده هیچ آفریده و آفریننده ای نبود به سرکار سپردم از آن پس بپایمردی دانش و دستیاری بینش گسسته پیوند شوی سرکش و جفت مهوش را پیوستگی دادیم و راه آمد و رفت و خورد و خواب و آنچه باید و شاید بر روی ایشان گشادیم آن دو و خاکسار را هر سه به راهی از آن اندیشه های دل آشوب و پیشه های روان کوب که پاس دزد و موش و تلواس خرید و فروش و تا سه کنار و آغوش باشد رستگی رست مگر سر کار که همچنان به تیاق داری گرفتار است و پاس اندیشی آن سپرده ها را بی امید مزد و سگال پاداش و بویه بهشت که کار شیرمردان است روز گذار

ناگزر این نامه نگارش و در پایان سفارش میرود که بی هیچ کوتاهی گماشته ای از خود راهی و نهان از خویش و بیگانه ماه خرگاهی را که برده خداست و در پرده مرتضی به خود خوان و آن نوشته ها را با آگاهی حاجی میر کاظم و حاجی عبدالرضا و بنده زاده صفایی بی کاست و فزود و گفت و شنود بدو بازده نوشته رسید به نگارش احمد ونگین هر سه و هر که دانی بستان و نگاهدار تا اگر روزی نزد مردم یا پیش خدای سخنی زاید و خرده ای فزاید بد اندیش را همان نوشته بند زبان ومشت دهان آید پیداست که در خواه خاکسار بر این هنجار که نوشتم و سرشتم انجام پذیر و هر که سامان ری سپارد رهی را آگهی خواهند داداگر درین سامان نیز فرمایشی باشد گزارش فرمایند که از دربندگی به پایان خواهد رفت زندگانی را فزایش و چهر روزگار سرکاری را به زیور آرامش آرایش باد

یغمای جندقی
 
۱۴۶۹

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۳۵ - به یکی از دوستان نگاشته

 

... ولی چون دشت شوخ چشمی فراخ است و شبرنگ خامه در تکاپوی ناهنجاری گستاخ لگامی خواهم داد و دو سه گامی خواهم سپرد درنگ سهلان سنگ سرکاری در سامان سیاه کوه سخت دراز افتاد و فرسوده جان جداماندگان بر گذرگاه چشمداشت و دل نگرانی بااندوهی گران انباز ماند

دل دور از آن فرگاه مرغی گم کرده آشیان است و تن در طوفان سرشک گسسته لنگر کشتی بی بادبان رهی را اگر آگهی بود که رنج جدایی و شکنج تنهایی بدین دست کارگر است و جان شکر چار اسبه پیاده از پی تاختمی امید گاهی آقا سید جعفر گستاخی می ورزد که خرمای نیازی را برادر مهربان آقا حسین بی کم و کاست باز سپرد کام جان شیرین و سپاس راه آورد سرکاری انجام یافت پنج ابره چادری کار جندق که همراه بار خرمایی فرستاده اند سه را من برداشتم و به دو به ایشان واگذار افتاد شره بر آنش داشته که یکی سه هزار از من یک لا پیرهن بستاند و مرا اندیشه آنکه بر این استخوانش باز دهم نیش و اگر به دندانم پوست بر تن و جامه بر اندام پاره کند دو هزار بیش ندهم از این رهگذر میانه من و ایشان رزم و ستیز است و ناورد ایران و انگریز پس از این گیرودارها و گفت و گزارها پیمان بر آن رفت که داوری به سر کار آریم و از آن سرور چاره کار جوییم هر چه از آن فرگاه فرمان رسد بی چون و چند و کوب و کند کاربند آییم و سپاس اندیش پاک خداوند

باری خود دانی که بام ما تاب لگد ترکتاز و دست انداز ندارد از چنگ این فزون جوی شره بازم رهایی بخش و به آسودگی آشنایی ده که کاوش پیوست و کوشش یک دستش کارم به جان برد و کاردم به استخوان دیده در راه نامه سرکاری باز و از چشمداشت سفید است ...

یغمای جندقی
 
۱۴۷۰

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۵۷ - به آقا محمدرضا عطار نراقی داماد میرزا حسن مطرب نوشته

 

... با چنین ناتوانی و هیچ ندانی کی به کارگزاری باری از دل یاران توان پرداخت و بندی از پای دوستاران و نای گرفتاران گشود درهمه جا رو سیاهم و از همه کس لابه خواه بار خدا سایه حکیم را از سر نزدیکان دور نخواهد که همگان را یار دل است نه چون من بار دل

درودی شیوا سرود به همشیره ملا که مرا خواهری والاگهر است و در مهربانی با دو جهان برادر دلسوز برابر بر سرای و بگو صد هزاران چاه اگر در گذر است و بندهای رویین بر پای و سر به دلجویی و تلواس شما دیر یا زود راه عراق خواهم سپرد و رخت درنگ به نراق خواهم کشید کما بیش یک ماه چهل روز تن و جان را بدان خوان و خورش که گوارشی است هوش فزا پرورش خواهم داد و برادر مهربان آقا محمدرضا نیز با سرکار شما بر همان راه و روش خواهد زیست

یغمای جندقی
 
۱۴۷۱

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۷۹ - به میرزا احمد صفائی نگاشته

 

فرزانه فرزند من پاس بار خداوندت از گزند گردون نگهبان و چیر دستی های اختر با جان خردمندت افسانه مشت و سندان باد برادرت ناگزر کارها به تو باز خواهد ماند و خویش از در پس نگری و پیش بینی راه سمنان خواهد سپرد

پاک یزدان را ستایش خدا ترسی و درست کار نه خود پرست و مردم آزار بر همان راه و روش وخوی ومنش که آیین دیرین و پیشه پیشین است با زن و مرد خانه و گروه خویش و بیگانه رفتار کن و بزرگ و کوچک را خردمند و دیوانه گفت و گزار انگیز در هر کاری ویژه کشت و کار و شخم و شیار و داد و ستد و خرید و فروش بی گفت و شنود و کاست و فزود سرکار موبد که مرا برادر مهربان است و شما را پدری کاردان پای در زشت و زیبا منه و دست بر نرم و درشت مسای هر کس با تو راه راستی پوید و سخن بی کژی و کاستی آرد در خورد دانایی و توانایی با وی یک رنگ و مهربان زی و از هنجار ناهموار و کردار ناستوار در چیده دامان باش از شیدا تا فرزانه هر مایه بد دیدی یا سرد شنیدی ناگفته پندار و نشنفته انگار

در پاس پیوند و پیمان واندرز و فرمان آقا اگر تیغ از چرخ بارد یا پیکان از خاک روید پای فرا مکش و سر باز مدزد خودداری گناه دان و هر چه جز فرمان گزاری تباه همچنین با خویشان جامه سپید تا نامه سیاه زیر دستانه زندگانی برو روان ایشان را در خورد پایه و مایه به فر نرم دلی و چرب زبانی با خود رام و مهربان ساز لب از گفت خام و خنک بسته دار و پای از پوی بی هنگام و سبک شکسته دست و کام از چرب و خشک و شیرین و تلخ دشمن و دوست فرو شوی و اگر بر خوان سور یا سوگ یا دیگر انجمن ها خوشباش آرند به گفتاری خوش و گوارا پوزش انگیز شو در خواهر خواندگی و راه آمد و شد بر رخ دور و نزدیک در بند جز مادر علیار و زن عبدالله را در خانه راه مخواه

از روستای بیابانک و جندق یا جای دیگر هر که فراز آید گشاده ابرو درش باز کن و شکفته رو این پارچه نان جوین که داده بار خداست بنده وارش بی تلواس سپاس داری نیاز آر برادرها را خرسک باز کوی و برزن ممان و به خواندن و نوشتن باره پیرامن و پای در دامن کش تاج و خواهرش از خرمای تبت و توحید همه ساله بهره و بخشی داشتند بهمان سنگ و ساز بدیشان رسان کاری دیگری نیز که از خود ساخته دانی بی کوتاهی سزا و روا شناس

برزگرهای دادکین سال گذشته پیمان دادند و نوشته سپردند که سنگلاخ پایان دشت را پاک و هموار کنند و شایان کشت و کار گویا کوتاهی رفت و بیراهی زد روزی دو برو سرکشی کن و ایشان را به خوشی بی هیچ پوزش و بهانه بکار انداز پنج تومان مزد ایشان است چون سنگ ها پریشان و پرداخته شد و کرته ها هموار و نیم ساخته پول یا جو یا خرما یا هر سه هر چه خواهند بی امروز و فردا بده و نوشته رسید در خواه آغاز شام خود و برادران و دایی در خانه رفته شب نشینی با همه کس و همه جا برچیده به و دامن از این آلودگی که جز پشیمانی سودش نیست باز کشیدن خوش در بزم خود یا میهمان خاست و نشست و گفت و شنود بر هنجار مردمی در خور و سزاوار است و شایسته و جان گوار بیش از این گفتن زبان سودن است و روان به دراز بافی فرسودن هان ای جوان که پیر شوی پند گوش کن

یغمای جندقی
 
۱۴۷۲

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۸۲ - به میرزا احمد صفائی نگاشته

 

نزدیک سفارش ها کردم و از دور نگارش ها که سالی دو ابره خوش تار و پود خوری باف به سرکار میر ابوجعفر فرست و نیز همواره پاس اندیش پیک و پیام باش دو سال یکبار جفتی گرگابی که سختی چرم و نرمی تیماجش پا در کفش دو بندی میر مدینه و چکمه میر حاج یارد کرد نیز انباز نیاز سازی خوشترچنان می دانستم همه ساله نیاز گزاری و همه روزه نامه نگار این روزها در ری نوشته ای از وی رسید که بارها پاس سفارش های ترا به صفایی نگارش ها کرده ام و پوشیده های راز و نیاز دل را که خامه روشنگر و ترجمان است گزارش ها باری پیامی نداد و اگر همه دشنامی باشد پاسخی نفرستاد اگر از این پس گرمی ها را سردی زاید و یگانگی را بیگانگی فزاید گناه از من مدان و آستین بیزاری میفشان چرا چون تو جوانی تازه بازار که در رسته کیهانت هزار کار است و هنوزت خریداری نیست و کالای پذیرش را روز بازاری نبایستی چنین سست شناخت و کم نواخت باشد ابره و خرمای این دوست نه آنست که دل بهانه سگالد و لب فسانه سراید هر کس را پایگاهی دگرگون است و شمار یاران یکدل از هنجار بیگانه ساران صد دله بیرون یکی گویان از دو پرستان جدا کن و سایه از آفتاب بازشناس اگر تا اکنون نیاز را ساز داده ای و به سر کارش نفرستاده ای نامه پوزش نگار انباز نوا داشته اگر همه بر دست ابر و باد است فرستادن خواه و آینده پشت بر هنجار گذشته به یک پای پاداش ایستادن چرخ های رنگین و کوزه های سنگین که در چنگ آقا رضا و از سنگ آقا رجب سوده ماند از وی بخواه

گرامی سرور آقا ابوالحسن پنج تومان من و بهای ابره های ترا اگر در پای برد خون از سپهر نخواهد ریخت و آذر از زمین نخواهد رست با دوستان از جان و سر دریغی نیست تا به سیم و زر چه رسد مگر به خواهش کوزه و کاسه تلواس و تاسه آز باز نشانی نامه پارسی گوهر فرزندی میرزا جعفر به مشهدی برادر خود نگاشت پس از رسیدن وخواندن بستان و نگاهدار او مرد این بازار و آن فرومایه کالا را خریدار نیست در تماشای تبت و توحید و باغ هنر و آبگیر آب بندان و جوی حرمتی و دشت نوبهار از من براندیش و در آبادی و پاسداری هر یک کیش و کوشش پیش آور اگر این بار از سرکار سید نامه خرسندی نرسد دل زود رنج را از تو رنجشی دیر پای خواهد رست به گفت نازیبا و نگار ناشیوا تا کی روز خود و روزگار یاران توان برد مصرع من گویم و خودتو نشنوی شوردنگی

یغمای جندقی
 
۱۴۷۳

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۰۵ - به میرزا جعفر اردیبی نوشته

 

برادر مهربان آقا علی به پاس یک رنگی و خوش گمانی در سودای اسب اگر همه مایه زیان کند وهمسایه به بیغاره تیغ زبان یازد نوشته از تو نخواهد خواست و با این ساز هم کنده و سامان پارکنده که شمارش همه بر وام است و هر سر موی از پریشانی و نیستی آخته تیغی بر اندام صد سال دیگر نام خواهندگی و خواستاری نخواهد برد ولی داد و ستد و آنگه با دوستان یکدل سرسری کار هنرمندان و کیش نام پسندان نیست نوشته از ساختگی دوشیزه و از گرد تیتال پاکیزه پابرهنه و پارسی بر نگار

هجده تومان زر سارا و سیم سره وام آقا علی از رهگذاری های یکسر اسبم دام گردن است که به خواست پاک یزدان پس از چهل روز دیگر با دست خویش یا گماشته خود در پای تخت شهریار جوانبخت محمد شاه قاجار که چرخش زمین باد و جهانش زیر نگین کارسازی کرده پوزش پرداز هیچگونه سالوس و سرهم بندی و کاربند بهانه های بی مغز ریشخندی نگردم اگر خدای ناخواسته به هنگام خود تنخواه نرسید و دام وام از گردن پرداخته نشد بدان راه و روش که کیش سوداگران است و بازاریان شهری و روستا را هنجار داد و ستد بر آن هر چند از چهل روز برگذرد ده دو نیم سود بر سرمایه فزوده به خواهنده پیمایم و این نوشته که در میان داوری راستین است و راست گواهی در آستین دریافت افتد

یغمای جندقی
 
۱۴۷۴

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۱۲ - به یکی از یاران دیرین نگاشته

 

... کوته از پایه تو دست شناسایی من

علی برادر حسن که بی کژی و کاستی هر دو مرا دیده چپ و راستند و از دیرباز این دل سوداساز و جان سرمایه سوز را با چهره مهر افروز این و مهرجان افزای آن داد و خواست پوینده آن فرخنده کوی بود و جوینده آن جوشنده جوی چار اسبه سوی تو می تاخت و ده چشمه روی تو می جست دریغ آمد در آن انجمن که منش سرایدار شبستانم و هزار آوای گلستان از من راز سرودی سراید و راه درودی نگشاید بخت آنم کو که فروزان اختر اگر خود هفته و ماهی باشد بر پایه آن خشتی تخت و سایه آن بهشتی درخت راهی نماید و پس از چندین چشمداشت بر آن چهر مهر افزا که به فر گشاده رویی با رنج تهی دستی و ستاره سوختگی ها مایه جمشید پرداخت و سایه به خورشید افکند نوید نگاهی بخشد با خود اندر شویم و از همه باز آییم در دربندیم و کمر برگشاییم اندیشه از هر انجمن باز خوانیم و از روزگار خویش سخن رانیم بیت

سرها تا پا زبان شود گوش آید ...

یغمای جندقی
 
۱۴۷۵

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۲۰ - به دوستی نوشته

 

شنیدم سر کارخان سه چهار بار بر سر انجمن فرموده و سوگند یاد نموده که اگر علی بیدگلی پنجاه تومان حسن را برون از رنج نامه و خواست و آسوده از کم و کاست کارسازی سازد و افسانه بوک و مگر بر کران اندازد من نیز پنجاه تومان بدان در فزوده که دیر یا زود خانه وی از گرو باز رهد و جامه جامگی خواران نیز نوشود پاداش این کار را نیز یک قلق پانصد تومانی زود رسید سخته و بی سوخت تهی از تیتال و ساختگی با علی خواهم پرداخت سود هر دو در این سودا است و گوهر کام و رامش در این دریا دانه برافشان و خرمن برساز مشت در پاش و خروار بر گیر

کاسه سیاهی مایه تباهی است مبادا بر این شیوه بازآری و خود را بر بوی سودی اندک در زیانی بزرگ اندازی آدمی پرورده شیر خام است و در کارها زیر دست خوی نافرجام اگر سرانگشت ناخن خشکی در گشایش این گره ساز تردامنی گیرد گردون و اختر نیز روش و راهی دیگر خواهد کرد و ششصد تومان از کیسه و کاسه هر دو برادر خواهد رفت کوتاهی مکن و هنجار بی راهی مپوی که پیش گوهرشناسان ریش گاو و کون خر ستوده خواهی گشت و بی پرده فسیله ها این و آن نموده خواهی شد هر که سود از زیان نداند و شناخت بهار از خزان نتواند در جامه آدمی گاو و خر است و به گوهر از خاک راه و سنگ سیاه کمتر

تنی چند از دوستان که پیش و بیش از من با تو خاست و نشست کرده اند و منش و خوی ترا خوشتر از دیگران به جای آورده همی گویند آز علی را آورده دریا و پرورده کان باز نیارد نشاند و او را در ستایش پول و دل بستگی های ساز با زنجیر و بد زی بار خداوند نتوان برد بدین پنجاه تومان خود و برادر راکوب آزمای زیان خواهد ساخت وانگشت گزای نکوهش این و آن خواهد کرد من ترا بیرون از این راه و روش شناخته ام و مهره مهر بر آیین و آهنگ دیگر باخته اکنون کارد بر سربند است و سوخته انباز زند آنچه هست رخت از پرده بیرون خواهد کشید و گمان یکی یا دو گروه آسوده از چند و چون خواهد شد اگر دید من راست افتاد وای بر آنها چنانچه شناخت آنان راست آمد وای بر تو

یغمای جندقی
 
۱۴۷۶

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۵۰ - به دوستی نوشته شد

 

گرامی برادر مهربان آقا محمدرضا را گردش سپهر رام و جنبش ماه و مهر به کام باد گله های تو را که از سر مهر پروردی بود نه از در دلخوری گرامی سرور کامکار میرزا احمد به خوشتر گفتی راز سرود و باز نمود آن نیست که پیمان و پیوندت که بی نیاز از گواه و سوگند است فراموش افتاد و خامه مهر هنگامه خود به خود از نگارش نام وگزارش نامه خاموش نشست هنوز از گرد راه و دردگذرگاه تن نشسته و روان از رنج خستگی آرام نجسته گرفتار سوک برادر شدم و از گردی که پرویزن چرخم ناگه به سربیخت با خاک برابر تا چندی از این پیش پر کنده و پریش کوب آزمای سوگواری بودیم و رنج اندیش اندوه و زاری هم چنان از این بند جان شکار و گزند روان آزار آزادی نخواسته خویشی نزدیک که از در مهرم برادر دیگر بود و با جان گرامی برابر در گذشتچه گویم که زانم چه بر سر گذشت داغ سوگواری تازه شد و نوای ناله و زاری بلند آوازه شمارم همه با اشک و افغان است و گذار افغان و اشکم از کیهان به کیوان ناچار از همه کاری بازماندم و با اندوهی که کوه از شکوهش کمر دزدد انباز شعر

چه رنگ بازم که آگه شود دل تو ز دردم ...

یغمای جندقی
 
۱۴۷۷

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۶۴ - به یکی از فرزندان خویش نوشته

 

گرامی فرزند غوغا را پندها سرودم و راه ها نمودم مگر از تلواس بریدن باز آید و به هنجار پیوستن فراز همه آب به هاون سودن افتاد و به باد به چنبر پیمودن از کاوش دوستان دشمن رو و آسیب این جور توان پرداز نه چندان هراسان است که به جز اندیشه گریز راهی داند و مگر انداز پارس و پرداز خراسان گریز گاهی داستانی شگرف و افسانه شگفت است که چنین بیچاره هیچ آزار که با هیچ چیز و با هیچ کس کارزارش نیست به گناهی که جهانی به پاکی دامانش گواه است آلوده کرد و از کند و کوب و بند و چوب که سرکار سردار با همه سنگدلی ها باری درباره گناه پیشگان تباه اندیشگان سزاندید و روا نداشت فرسوده آید

فریاد که روزگار بدخواه هنرمندان است و مردم روزگار صد چندان فرزند من پند بشنو و کار بند اگر نه پشیمانی بری و پریشانی بینی جز با برادر خود نشست و خاست مکن و با هیچ یک از این گروه که از بیرون یار رنگین اند و به دورن اندر ما زهرآگین درست و راست مزی پای درنگ فرا دامن کش و هر چه از خداوند پیش آید گردن نه راز خویش از بیگانه و خویش نهفته دار و نیک و بد آنچه از این و آن نیوشی نا شنفته انگار زبان از نکوهش دوست و دشمن درویش کن و پیوسته در بند راست کردن و درست آوردن رفتار و کردار خویش باش پاس دلخواه خداوند و سپاس نان و نمک وی را پس از بندگی و پذیرش فرمان بار خدای بر همه کاری پیشی ده و زبان را همه جا و همه هنگام نگاهدار اگر تلخی از کسی شنوی ترش منشین در گفتن بیش از آنکه گویند بس خمش کن باراستان جز داستان راستی مسگال و از گفت نا استوار خاموش و لال زی همواره با بهتر از خویش انجمن کن و با هر کس از در دانش و بینش از تو بیش سخن ران

بار خدا را بر هر منش و روش که باشی فرامش مکن و در خورد تاب و توان از پی خرسندی او کوش زیرا که هر که ویش گرامی خواست کس خوار نیارد کرد و خوار او را نیز هیچ آفریده ای گرامی نتواند داشت مصرع هم چنان میرو که زیبا می روی

یغمای جندقی
 
۱۴۷۸

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۷۲ - عیادت نامه ای که یغما و فرزندانش و میرزا محمدجعفر ریاض برای حاجی اسمعیل طهرانی فرستاده اند

 

مخدوم مهربان روزی دو پیش از این اخبار تیمار خیز تکسر آقازاده به من رسید بسیار پراکنده شدم چون خویش نیز رنجور و بستری بودم رقعه مشعر بر پرسش به فرزندی میرزا جعفر سپرده که از جانب من و خود هر دو کار اندیش عیادت گردد او هم انباز بستر و بالش است و دمساز تاب و تب امروز اسمعیل احمد ابراهیم به رسم پرسش به منزل میرزا جعفر که بیمارستان ماست آمده به هیات اجتماعی خواستیم از سلامت احوال او آگاه آییم لاجرم هر یک بر این رقعه خط پژوهش کشیده دستان را که از همه تواناتر بود فرستادیم اینک رجعت او واصفای نوید صحت وی و آسودگی شما را مستعد ایستاده ایم و دیده چشمداشت بر راه نهاده هر چه بیش نویسی کم است و آنچه زود آید دیر حرره یغما

کمترین بنده عقیدتمند اسمعیل زحمت می دهد از آن روز که با گرامی برادر صفایی رسم عیادت را از روی عبادت رنج افزای خاطر شدیم تا امروز هر روزه صحت وجود سرکار آقازاده را از هر در و هر کس جویان و در سیر خیالی همواره راه کاشانه فرخ را که آشیانه فیروزی است به سر پویان بوده ایم نه مرا از تجدد تکسر و بد حالی احوالی بود و نه اخوان را از التزام بیمارداری و تیمار خواری مجالی بهر حالت زبان از ثنای حضرت خاموش و روان از دعای صحت آقازاده فراموش نزیسته امید که نوید استقامت احوال ایشان را موجب اقامت خرسندی مخلصان فرمایند دیده در راه است و هوش بر گذرگاه حرره هنر

فدایت از روز شرفیابی خدمت تاکنون از سرکار و بیمار شما بی خبرم و زیاد از حد بیان دلخور امیدوارم تا به حال شفای کلی حاصل شده باشد چنانچه صحت یافته جای شکر است و اگر خدای نخواسته هنوز بر بستر بیماری خفته مقام صبر است انشاء الله درد شما و او نصیب دشمنان باد حرره صفایی ...

یغمای جندقی
 
۱۴۷۹

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۷۷ - به یکی از بزرگان نگاشته

 

... گویند دزدی کلاه از سر بهلول ربوده در بنگاه دزدان گریخت بهلول تاز گورستان گرفت یکی گفتش حرامی بدان راه تاخت توزی فرجام گاه از چه پویی و کیفر زنده از مرده چه جویی گفت خاموش که سرانجامش جایگاه اینجاست و ناگزیرانه گذار پوست به دباغان است دیر یا زود به آنکه حق دانست و نگفت و دفع توانست و نکرد کار داوری پایان خواهد یافت این ها به قول شریف خان نقلی نیست ولی دفع چیزهای نبوده از نفس شریف لازم است شما و نواب اشرف اگر در خور فرصت در محضر بزرگان برایت ذمت و اشاعه رفع تهمت را به جرأت انجمن سازید و سخن پردازید مورث آرامش و امتنان خواهد بود زیاده تصدیع و درخواهی ندارم به حکم نذر شرعی این روزها عزم خاک بوس دارای طوس دارم در آن فرگاه فلک پایه و درگاه خورشید سایه انشاء الله تعالی حضرت والا و شما را نایب الزیاره خواهم زیست امیدوارم در آن فرخ مقامت تا قیامت ساز اندیش اقامت باشم هر دو حقوق خود را حلال و جنایات قسریه و غیره را بخشش کنید اگر از آشنایان طهران هم به شرط شناسایی عذرخواه تقصیرات آیند ممنون تر خواهم بود یعنی نواب والا از ابناء ملوک و شما از امثال خویش کاغذی خدمت مخدوم مهربان حاجی محمد اسمعیل طهرانی نگاشته ام و ضمیمت این کتاب داشته زحمت کشیده برسان و از مشار الیه نیز عفو اندیش زلات ما باش

برادر جان پیری و زمین گیری و سردی و سیری مرا از کارها دریافته از همه چیزها خاصه املاء و انشاء و مانند آن به کلی باز مانده ام اگر نسبت به سوالف ایام تعلیق نگارش و تلفیق گزارش را نقصانی زاید از تنبلی و فراموشی ندانند این نامه را به جبران خاموشی های آینده عمدا دراز افکندم گوش و چشم خود را مژده ده که دیگر از این در صدایی و از این ساز گسسته اوتار نوایی نخواهد خاست

یغمای جندقی
 
۱۴۸۰

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۲ - به میرزا احمد صفائی نگاشته

 

احمد آنچه برادر مهربانم آقا علی حاجی حسین در ساز و سامان باغ بالا وانگه ساخت و پرداخت جوی میان خواهد بده و نوشته رسید بستان توهم در انجام این کار دستیار اوباش که بی درنگ آغاز کند و به انجام برد آن مایه که این باغ سیراب گردد آب از نو باید خرید سه جوی و یک جوی ندانم باید تا رسید من که به خواست خدا دو سه ماه افزون نخواهد بود پای تا سرآکنده دمید و آن خاک سیاه از انبوه نهال های بالیده سرسبز و آقا علی روسفید باشد

زود از انجام این کار آگهی بخش که دیده در راه است و انگشت شمار اندیش هفته وماه شش درخت پسته چهار در چهار گوشه و دو در میان این کنار اگر سبز کنی تا نخواهی خشنودی خواهم داشت ازین گذشته جز درخت خرما در این باغ شاخی بی بر و هر برگش به جای هفتاد سر خر خواهد بود فراموشی خام است و نافرمانی خنک اگر کوتاهی خیزد از هر دو در هم خواهم شد دویم ماه روزه در ری نگارش یافت سنه ۱۲۶۲

یغمای جندقی
 
 
۱
۷۲
۷۳
۷۴
۷۵
۷۶
۹۵