باقرای خاک درت سرمه بینائی من
کوته از پایه تو دست شناسائی من
علی برادر حسن که بی کژی و کاستی هر دو مرا دیده چپ و راستند و از دیرباز این دل سوداساز و جان سرمایه سوز را با چهره مهر افروز این و مهرجان افزای آن داد و خواست، پوینده آن فرخنده کوی بود و جوینده آن جوشنده جوی، چار اسبه سوی تو می تاخت و ده چشمه روی تو می جست. دریغ آمد در آن انجمن که منش سرایدار شبستانم و هزار آوای گلستان از من راز سرودی سراید و راه درودی نگشاید. بخت آنم کو که فروزان اختر اگر خود هفته و ماهی باشد بر پایه آن خشتی تخت و سایه آن بهشتی درخت راهی نماید، و پس از چندین چشمداشت بر آن چهر مهر افزا که به فر گشاده روئی، با رنج تهی دستی و ستاره سوختگی ها مایه جمشید پرداخت و سایه به خورشید افکند، نوید نگاهی بخشد. با خود اندر شویم و از همه باز آئیم در دربندیم و کمر برگشائیم، اندیشه از هر انجمن باز خوانیم و از روزگار خویش سخن رانیم، بیت:
سرها تا پا زبان شود گوش آید
زافسانه کیهان کر و خاموش آید
آری آنجا که یاد یاران به میان بگذشته و آینده فراموش آید دریغا بازوی پیری بر جوانی چیر افتاد و گرگ مرگ در نخجیر جان شیر گیر آمد. همی ترسم چرخ امید سوز و اختر برگشته روزم رخت بدان نگسترده و رامش از سایه و شایه آن خرم درخت نبرده تگرگ مرگ بر بار و برگ نهال زندگی باریدن گیرد، و بر جای آن تخت سورم جایگاه از تخته گور سازد. باری در این دوری ناپیدا کران اگر پای فرسود آسمان و اختر گشتیم و ترا نادیده و لابه اندیش رنج های چندین ساله نگردیده، در راه پویائی و تاب جویائی خاک و خاکستر پیداست که زشتی ها و درشتی های ما را به زیبائی و نرمی پرده داری و آمرزگاری خواهی فرمود و پیمان یکتائی را که با جان پیوند است با بازماندگان و آیندگان من پاسداری خواهی کرد.
امسال افزون از روزگار گذشته نامه نگاری کرده ام و از دست دوستان و دستان دشمنان که هر دو بی گنه آزارند و بر بوی سود نبوده و اندیشه بهبود گمانی سودای کین و مهر را گرم هوس و سرد بازار گله گزاری، ندانم رسید و چشم گزار گردید یا پس دست گذاشتند و روزنامه یاران را که رازدار دل و جان است بازیچه روزگاران انگاشتند. خواه دست دوست بوسد خواه در پای دشمن رود، من پاس بندگی را تا نام زندگی است در پای نبرم و از دست نهلم. در کار علی که گذارنده نامه و پیام است نگارش و سفارش روا نیست، خود دانی نهال کدام باغ است و فروغ کدام چراغ، آورده کدام کارگاه است و پرورده کدام بارگاه؟ بیت:
روز شب، پوشیده پیدا، بیش کم، بهمن بهار
گر زیاد افراز راز ار داستان از می کنی
بزم از آن مینو وز این مینا شود جوی بهشت
گر یکی ره یا دو صد بار انجمن با وی کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر به بیان احساسات و تجربیات خود میپردازد. او از چهرههای محبوب و گرامی یاد میکند و به ارتباط عمیق خود با دوستان و نزدیکان اشاره میکند. شاعر به غم و شادیهای زندگی میاندیشد و تأملاتی درباره گذر عمر و یاد یاران میکند. او از چالشهای زندگی و مرگ میترسد و به دنبال امید و معنویت در این دوری و ناپیدایی است.
شاعر بر اهمیت ارتباطات انسانی تأکید دارد و یادآور میشود که هم دوستی و هم دشمنی میتواند آزاردهنده باشد، اما او تلاش میکند تا در پیوند با دیگران وفادار بماند. در نهایت، او آرزوی برقراری آرامش و دوستی در زندگی را دارد و یادآور میشود که از آنچه که دارد، نهایت استفاده را خواهد برد و در مسیر زندگیاش با عشق و محبت پیش خواهد رفت.
هوش مصنوعی: چشمم به خاک توست، ولی درک من از تو محدود است و نمیتوانم به خوبی تو را بشناسم.
هوش مصنوعی: علی، برادر حسن، که بی هیچ نقص و عیبی هر دو را دیده است، در طول زمان با دل پرآشوب و جان پرزحمتش، به چهره مهربان این و آن علاقهمند بوده است. او کسی بوده که به دنبال آن مکان خوشبخت و جویای آن مسیر پرجوش و خروش بوده است. مانند چهار اسب به سمت تو میشتافت و به دنبال چشمههای نیکوی تو میگشت. افسوس که در آن جمع، من فقط خدمتکار شبستانم و از من هزار صدای باغ گل سروده میشود، اما راهی به برای ورود به آنجا ندارم. خوشبختی من این است که اگرچه ستارهام درخشان باشد، همچنان باید در مکانی ساده زیر سایه درخت بهشت، راهی را پیدا کنم. پس از مدتها چشمانتظاری برای آن چهره مهربان که با رویی گشاده و با رنج و زحمت خود، چیزی مانند جمشید به دست آورده، نوید نگاهش را میخواهد. با خود در خلوت خود خواهیم بود و از همه چیز جدا خواهیم شد، در بند خواهیم ماند و کمرهایمان را سست خواهیم کرد، تا از همه مجالس دور شویم و درباره روزگار خود صحبت کنیم.
هوش مصنوعی: سرها تا پا تبدیل به زبان میشود و از داستانهای کیهان میشنود، در حالی که این داستانها بیصدا و خاموش به گوش میرسند.
هوش مصنوعی: آری، زمانی که یاد عزیزان پیشین به خاطر آورده میشود و آینده به فراموشی سپرده میشود، افسوس که پیری بر جوانی غلبه میکند و خطر مرگ همچون گرگی در کمین است. میترسم که امیدم از بین برود و ستاره خوشبختی تاریک شود. آیا میتوانم از سایه آن درخت خرم نشویم و نگران نباشیم که بر زندگیام تگرگ مرگ ببارد و به جای شادی مرا به تخته گور برساند؟ در این دوری نامشخص، اگرچه خسته شدهام و در آسمان و زمان جستجو کردهام و تو را ندیدهام، اما در مسیر زندگی و جستجو برای نور و امید، زشتیها و مشکلات ما در پردهای از زیبایی و لطف پنهان میشوند. تو همچنان به من آمرزگاری میکنی و ادامهدهنده عهدی خواهی بود که از جانم به یادگار مانده و با نسلهای آینده مرا پیوند میدهد.
هوش مصنوعی: امسال بیشتر از هر سال دیگری نامه نوشتهام و از رفتار دوستان و دشمنانی که هر دو در این آزار بیدلیل سهم دارند، آگاهی ندارم. آنها به فکر منفعت خود بوده و نه تنها کینه و محبت بلکه گلهگذاریها نیز در ذهنشان نقش بسته است. ندانم که آیا این مسائل به چشمم آمده یا به دست خودشان ایجاد شده است. روزنامهها و رازهایی که من را میشناسند، به بازیچهای برای روزگار تبدیل شدهاند. خواه دوست مرا در آغوش بگیرد یا دشمن، من تا زمانی که زندهام، به وظیفه بندگیام ادامه میدهم و از آن کوتاه نخواهد شد. در مورد علی که نامه و پیام میفرستد، نگارش و سفارش بیمورد است. تنها خودت میدانی که چه درختی در کدام باغ رشد کرده و چه نوری از کدام چراغ تابیده شده است و چه کارگاهی به چه آثار و دستاوردهایی رسیده است.
هوش مصنوعی: در روز و شب، آنچه پنهان است به وضوح آشکار میشود. با نزدیک شدن به بهار، اگر بخواهی، میتوانی از داستانهای زیاد و رازهای آن آگاه شوی.
هوش مصنوعی: در مجالس و محافل، با داشتن می و خوشی، بهشتی برای خود خواهی ساخت. اگر یک بار یا حتی صد بار هم با او همراه باشی، باز هم لذت این دیدار و شرابنوشی را خواهی چشید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.