گنجور

 
یغمای جندقی

گرامی برادر مهربان آقا محمدرضا را گردش سپهر رام و جنبش ماه و مهر به کام باد. گله های تو را که از سر مهر پروردی بود نه از در دلخوری، گرامی سرور کامکار میرزا احمد به خوشتر گفتی راز سرود و باز نمود. آن نیست که پیمان و پیوندت که بی نیاز از گواه و سوگند است فراموش افتاد و خامه مهر هنگامه خود به خود از نگارش نام وگزارش نامه خاموش نشست. هنوز از گرد راه و دردگذرگاه تن نشسته و روان از رنج خستگی آرام نجسته، گرفتار سوک برادر شدم و از گردی که پرویزن چرخم ناگه به سربیخت با خاک برابر. تا چندی از این پیش پر کنده و پریش کوب آزمای سوگواری بودیم و رنج اندیش اندوه و زاری، هم چنان از این بند جان شکار و گزند روان آزار آزادی نخواسته، خویشی نزدیک که از در مهرم برادر دیگر بود و با جان گرامی برابر در گذشت.چه گویم که زانم چه بر سر گذشت. داغ سوگواری تازه شد و نوای ناله و زاری بلند آوازه، شمارم همه با اشک و افغان است و گذار افغان و اشکم از کیهان به کیوان. ناچار از همه کاری بازماندم و با اندوهی که کوه از شکوهش کمر دزدد انباز. شعر:

چه رنگ بازم که آگه شود دل تو ز دردم

گواهی ار ندهد اشک سرخ و گونه زردم

اگر روزی دو نامه طرازی را خامه در انگشت و خم اندر پشت نیامد اندیشه پیمان شکستن و پیوند گسستن نفرمایند. به خواست بار خدا و پاک روان بزرگان رشته مهر مرا گسستی و سرپنجه روزگار را بر گسلانیدن بند بندگی دستی نیست. با همه افسردگی ها ودل مردگی ها که از این دو سوک گردانگیز درد آویزم همدم پیوست است و زنجیر دل و دست، گله پردازی و دل نوازی دوست را که از همه راهم روی جان در اوست نگارش این چند سخن رفت. هر گونه کاری که سرانگشت ماش گره گشائی تواند بر سرایند و باز نمایند که پذیرای انجام خواهد بود.

فروغ دیده و چراغ دوده آقا محمدعلی را درودی فرشته سرود باز رانده نامه دیگر را پوزش گزار آیند، زندگانی فزون و بخت همایون باد.