خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - فی مدح شیخ الاعظم سرّالله فی الارضین امین الحق و الدین الکازرونی
... زانک ذاتش راز هر عیبی معرا یافتم
چون سفر کردم از آن وادی که او را منزلست
دامن کهسار از آب دیده دریا یافتم ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » المطائبات و المقطعات » شمارهٔ ۱ - فی مدح الشیخ گرز الدین ابوالعباس رومی دامت دولته
... گه بر افرازد علم از حد شهرستان لوط
گه بسوی چاه بابل باشدش عزم سفر
گه بود در بند قبچاقی بتان سرو قد ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۸
... آخر از حال تو هر روز خبر بود مرا
یاد باد آنکه چو من عزم سفر می کردم
بر میان دست تو هر لحظه کمر بود مرا
یاد باد آنکه برون آمده بودی بوداع
وز سر کوی تو آهنگ سفر بود مرا
یاد باد آنکه چو خواجو ز لب و دندانت ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
... وین طرفه که چشم سیهت ابن هلالست
آن دل که سفر کرده بچین سر زلفت
یا رب که در آن شام غریبان بچه حالست ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
... بچه روی از سر آن هندوی میمون برود
جانم از ملک درون عزم سفر خواهد کرد
ای دل غمزده بشتاب که اکنون برود ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
... در پای تو هرکس که سر انداز نیاید
خواجو ز سفر عزم وطن کرد ولیکن
مرغی که برون شد ز قفس باز نیاید
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
... مژده ی یوسف گمگشته بکنعان بردند
خبر یار سفر کرده بیار آوردند
دوستانرا زغم دوست امان بخشیدند ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲
... چو بلبلان چمن دور مانده از بستان
سفر گزیدم و بسیار خون دل خوردم
چو در مصیبت سهراب رستم دستان ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹
... چو کوثر لب لعلش آتش نشانی
سفر کرد خواجو ز درد جدایی
فرو خواند بر دوستان داستانی
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰
... طرفی علی هجرانهم تبکی و ما تغنی البکا
بار سفر بستند و من چون صید وحشی پای بند
ساروا و من آماقنا أجروا ینابیع الدما ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
... بازار بغربت از می و مستی که نزد عقل
بر خستگان غریب بود در سفر شراب
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
... در قدح دل نتوان بست مگر صبحدمی
که تو گویی رمضان بار سفر خواهد بست
خون ساغر بچنین روز نمی شاید ریخت ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
همرهان رفتند و ما را در سفر بگذاشتند
از خبر رفتیم و ما را بی خبر بگذاشتند ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
... چون عزم راه کردم بنمود زلف و عارض
یعنی قمر بعقرب روز سفر نباشد
گفتم دل من از خون دریاست گفت آری ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
... بلی دهقان بجز باران نخواهد
از آن خواجو از این منزل سفر کرد
که سلطانیه بی سلطان نخواهد
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
... من بیچاره کیم چاره ی کار اندیشد
هر که سر در عقب یار سفر کرده نهاد
این خیالست که دیگر ز دیار اندیشد ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
... سلام و خدمت خواجو بدان دیار برد
پیام یار سفر کرده سوی یار آرد
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
... ز شوق لعل لبت آب در دهان آید
سفر گزیدی و آگه نبودی ای خواجو
که سیر جان شود آنکو بسیرجان آید
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸
... چون سنبل هندوی تو خورشید پرستم
آهنگ سفر کردی و برخاست قیامت
آن لحظه که بی قامت خوبت بنشستم ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳
... مشنو که بهر اجری و ادرار می رویم
گفتی که هست چاره بیچارگان سفر
چون چاره رفتن است به ناچار می رویم ...