گنجور

 
خواجوی کرمانی

نسیم باد صبا چون ز بوستان آید

مرا ز نکهت او بوی دوستان آید

برون دود زره دیده اشک گرم روم

ز بسکه از دل پر خون من بجان آید

قلم چه شرح دهد زانک داستان فراق

نه ممکنست که یک شمه در بیان آید

اگر بجانب کرمان روان کنم پیکی

هم آب دیده که در دم بسر دوان آید

برون رود ز درونم روان باستقبال

چو بانگ دمدمه ی کوس کاروان آید

چو خونیان بدود اشک و دامنم گیرد

که باش تا خبر یار مهربان آید

سرم بباد رود گر چو شمع از سر سوز

حدیث آتش دل بر سر زبان آید

در آرزوی کنار تو از میان بروم

گهی که وصف میان تو در میان آید

بدین صفت که توئی آب زندگانی را

ز شوق لعل لبت آب در دهان آید

سفر گزیدی و آگه نبودی ای خواجو

که سیر جان شود آنکو بسیرجان آید

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

نیاز و آرزوی من به روی فخرالدّین

از آن گذشت که در حیّز بیان آید

بدان که جان مرانسبتیست با لطفت

ز شوق لطف تو هر دم دلم بجان آید

گهر نثار کند بر سر زبان چشمم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
همام تبریزی

مرا چو نام لبت بر سر زبان آید

ز ذوق آن سخنم آب در دهان آید

در آن نفس که ز رویت حکایتی گویم

ز هر نفس که زنم بوی گلستان آید

به شرح زلف دراز تو در نمی‌پیچم

[...]

ناصر بخارایی

اگر به رنگ و بوی تو گل به گلستان آید

هزار بلبل سرمست در فغان آید

وگر ز بوی تو یابد شمال یک شمه

چو جان لطیف شود، در بدن روان آید

حکایت لب تو گر به جام می‌گویم

[...]

ابوالحسن فراهانی

گمان برم که مگر سر بر آسمان سودم

سرم شبی که بر آن خاک آستان آید

شدم زضعف چو مویی و از نزاکت طبع

گرش بدل گذرم بر دلش گران آید

گل از نشاط کله سوی آسمان افکند

[...]

واعظ قزوینی

ز خوی تند، همان تندخو بجان آید

که هم ز تندی خود سیل در فغان آید

همان قدر که ستم میکنی، ستم بینی

بقدر زور کمان، زور بر کمان آید

ز چنگ خجلت مظلوم، چون رهد ظالم؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه