نسیم باد صبا چون ز بوستان آید
مرا ز نکهت او بوی دوستان آید
برون دود زره دیده اشک گرم روم
ز بسکه از دل پر خون من بجان آید
قلم چه شرح دهد زانک داستان فراق
نه ممکنست که یک شمه در بیان آید
اگر بجانب کرمان روان کنم پیکی
هم آب دیده که در دم بسر دوان آید
برون رود ز درونم روان باستقبال
چو بانگ دمدمه ی کوس کاروان آید
چو خونیان بدود اشک و دامنم گیرد
که باش تا خبر یار مهربان آید
سرم بباد رود گر چو شمع از سر سوز
حدیث آتش دل بر سر زبان آید
در آرزوی کنار تو از میان بروم
گهی که وصف میان تو در میان آید
بدین صفت که توئی آب زندگانی را
ز شوق لعل لبت آب در دهان آید
سفر گزیدی و آگه نبودی ای خواجو
که سیر جان شود آنکو بسیرجان آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات شاعر در مورد فراق و دلتنگی برای دوستان و معشوقهاش است. شاعر از نسیم باد صبا و بویی که از بوستان میآید صحبت میکند و این بو برایش یادآور دوستان و لحظات خوش است. اشکهایش از دل پرخون او جاری میشود و نمیتواند درد فراق را به خوبی توصیف کند. او همچنین به فکر ارسال پیامی به کرمان میفتد و اشکهایش مانند نهر جاری میشود تا خبر یار مهربانش را دریافت کند. شاعر احساس میکند که محبت و زیبایی معشوقش برای او مانند آب حیات است و در آرزوی نزدیکی به او است. در پایان، شاعر به این نکته اشاره میکند که سفر خواجو (معشوقش) موجب ناراحتی و دلتنگی او شده است.
هوش مصنوعی: نسیم ملایم صبحگاهی وقتی از باغ میگذرد، بوی خوشی به همراه دارد که یادآور دوستان من است.
هوش مصنوعی: دود و غبار از چشمانم بیرون میآید و اشکهای داغ بر روی صورتم میریزد، زیرا دل پر از اندوه و درد من به شدت به جانم فشار میآورد.
هوش مصنوعی: قلم چه بگوید در مورد قصهی جدایی، زیرا بیان کردن حتی کمی از آن هم ممکن نیست.
هوش مصنوعی: اگر نامهای به کرمان بفرستم، پیامبری را با خود میبرم که بتواند در لحظه به خوبی و سریع حرکت کند.
هوش مصنوعی: نفس من به بیرون میرود و به استقبال میرود، مانند صدای زنگ کاروان که نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: وقتی اشکها به سرعت میریزد و دامنم را میگیرد، میگویم صبر کن تا خبر از یار مهربان بیاید.
هوش مصنوعی: اگر سرم در باد برود، مانند شمعی که در آتش ذوب میشود، سخن از آتش دل و سوز و گداز وجودم بر زبانم جاری خواهد شد.
هوش مصنوعی: در آرزوی این هستم که وقتی کنار تو هستم، از دل و جان خود بروم و دیگر به وجودم فکر نکنم، زیرا هر وقت از تو سخن به میان میآید، تمام وجودم غرق در احساسات میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر ویژگیهایی که تو داری، آب زندگی به شوق لبهای زیبایت در دهانم حس میشود.
هوش مصنوعی: ای خواجو، تو که سفر کردی و خبر نداشتی، بدان که تنها کسی که با دل و احساس به دیدار سفر میرود، میتواند به درک عمیق و سیر جان دست یابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیاز و آرزوی من به روی فخرالدّین
از آن گذشت که در حیّز بیان آید
بدان که جان مرانسبتیست با لطفت
ز شوق لطف تو هر دم دلم بجان آید
گهر نثار کند بر سر زبان چشمم
[...]
مرا چو نام لبت بر سر زبان آید
ز ذوق آن سخنم آب در دهان آید
در آن نفس که ز رویت حکایتی گویم
ز هر نفس که زنم بوی گلستان آید
به شرح زلف دراز تو در نمیپیچم
[...]
اگر به رنگ و بوی تو گل به گلستان آید
هزار بلبل سرمست در فغان آید
وگر ز بوی تو یابد شمال یک شمه
چو جان لطیف شود، در بدن روان آید
حکایت لب تو گر به جام میگویم
[...]
گمان برم که مگر سر بر آسمان سودم
سرم شبی که بر آن خاک آستان آید
شدم زضعف چو مویی و از نزاکت طبع
گرش بدل گذرم بر دلش گران آید
گل از نشاط کله سوی آسمان افکند
[...]
ز خوی تند، همان تندخو بجان آید
که هم ز تندی خود سیل در فغان آید
همان قدر که ستم میکنی، ستم بینی
بقدر زور کمان، زور بر کمان آید
ز چنگ خجلت مظلوم، چون رهد ظالم؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.