گنجور

 
خواجوی کرمانی

نقش رویت بچه رو از دل پر خون برود

با خیال لبت از چشم چو جیحون برود

بچه افسون دل از آن مار سیه برهانم

کان نه ماریست که از حلقه بافسون برود

از سر کوی توام روی برون رفتن نیست

هر کراپای فرورفت بگل چون برود

دیده غیرت برد از دل که مقیم درِ تست

در میانشان چو نکو در نگری خون برود

چون دلم در سر آنزلف سیه خواهد شد

بچه روی از سر آن هندوی میمون برود

جانم از ملک درون عزم سفر خواهد کرد

ای دل غمزده بشتاب که اکنون برود

خواجو از چشم پر آب ارگهر افشان گردد

عقد گوهر دلش از لؤلؤ مکنون برود