گنجور

 
خواجوی کرمانی

ابروی تو طاق است که پیوسته هلالست

ز آنرو که هلال ار نشود بدر محالست

بر روی تو خال حبشی هر که ببیند

گوید که مگر خازن فردوس بلالست

پیوسته هلالست ترا حاجب خورشید

وین طرفه که چشم سیهت ابن هلالست

آن دل که سفر کرده بچین سر زلفت

یا رب که در آن شام غریبان بچه حالست

هندو بچه ی خال سیاه تو بصد وجه

هندوچه ی بستان جمالست نه خالست

گفتم که خیال تو کند مرهم ریشم

لیکن چو نظر می کنم این نیز خیالست

مستسقی سرچشمه ی نوش تو بر آتش

می سوزد و چشمش همه در آب زلالست

گردن مکش ای شمع گرت در قدم افتد

پروانه ی دلسوخته چون سوخته بالست

امروز که مرغان چمن در طیرانند

مرغ دل من بی پر و بالست و بالست

نون شد قد همچون الفم بیتو ولیکن

بر حال پریشانی من زلف تو دالست

از دیده ی خواجو نرود گلشن رویت

زانرو که جمالت گل بستان کمالست

 
 
 
عین‌القضات همدانی

ای عشق دریغا که بیان از تو مُحالست

حظ تو ز خود باشد و حظ از تومُحالست

انس تو بابرو و بآن زلف سیاهت

قوت تو ز خدست و حیوة تو ز خالست

اسم تو شریعت است و عین تو گناهست

[...]

جهان ملک خاتون

کارم بشد از دست ندانم که چه حالست

باری دلم از هجر تو در عین ملالست

گفتم که شبی زلف تو گیرم خردم گفت

باز این چه پریشانی و سودای محالست

تا دامن وصل از من دلخسته کشیدی

[...]

وحشی بافقی

ای مدعی از طعن تو ما را چه ملالست

با رد و قبول تو چه نقص و چه کمالست

گیرم که جهان آتش سوزنده بگیرد

بی آب شود جوهر یاقوت محالست

اینجا سر بازارچهٔ لعل فروشیست

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ای ترک گر آزردن دلهات خیالست

آزردن عشاق زتیغ تو محالست

عشاق حیات ابد از تیغ تو دیدند

بس کشتن این طایفه ایدوست محالست

گر قصد بود قتل منت روی بگردان

[...]

قاآنی

بالای تو سروست نه یک باغ نهالست

ابروی تو طاقست نه یک جفت هلالست

زلف تو شبست آن نه شبستان فراقست

روی تو گلست آن نه گلستان وصالست

یک زوج غزالست دو چشم تو نه حاشا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه