امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۸
... اقبال ندیم و بخت خدمتگر
توفیق رفیق و چرخ سعد افشان
سلطان معظم و ندیمانش ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۳
... که قادری و قلم بر مراد توست روان
همیشه تا که بر این هفت چرخ دایره وار
کنند هفت ستاره به سعد و نحس قران ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۴
... اندر وفای او نبود جسم را وفات
و اندر هوای او نبود چرخ را هوان
هر کس که هست چاکر او بهره یافته است ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۵
... شود ز مهر تو دشوار دوستان آسان
دبیر چرخ اگر دشمنی بود به مثل
که بر عداوت تو تیر برنهد به کمان ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۸
... در کشیده سامری پرگار گرد آسمان
اختران و ماه پیدا گشته بر چرخ بلند
آفتاب روشنی گستر به خاک اندر نهان ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۹
... گر کنی در روشنایی طبع او را امتحان
رای او چرخ است اگر کوکب همی تابد ز چرخ
طبع او کان است اگر اختر همی تابد زکان ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۳
... صدری که مباد او را تا دهر بود آفت
بدری که مباد او را تا چرخ بود نقصان
از رسم بدیع او افروخته شد حضرت ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۴
... بحر جوشنده بود در رفتار
چرخ کوشنده بود در جولان
چون برو بودمی بیاسودی ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۹
... روشن است از دولت تو گوهر الب ارسلان
گر ز بخت و چرخ باشد پادشاهی مستقیم
بخت تو با یک دل است و چرخ تو بایک زبان
گرکند تقدیر در عدل از تو روزی اقتراح ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۰
... شود شکلهای مدور عیان
تو گویی بنایی عیان کرد چرخ
هزاران قمر بر ره و کهکشان ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۱
... سمندش را همی خواند زمانه
براق بحر موج چرخ دوران
که موج بحر دارد گاه کوشش
که دور چرخ دارد روز جولان
ز فعل او مقمر پشت ماهی ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۴
... وز باد سر حسودت مانند خاکساران
چرخ است مرکب تو ماه تمام زینش
مهرست طلعت تو سیارگان سواران ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۶
... به فتح رایت او را صفت کنند همی
چو چرخ را به تحرک چو خاک را به سکون
قضای کن فیکون بی مراد او نرود ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۹
... اعدات چو قارون همه در خاک نهفتند
تا چرخ تو را داد همه نعمت قارون
کار تو در اقبال رسیدست به جایی ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۰
... کار تو بی عزایم و افسون
چرخ چون تو به صد هزار قران
ننماید به صد هزار قرون ...
... که به اقبال تو خداوندی
نبود زیر چرخ آینه گون
شادکامی تو از سه فرزندست ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۲
... به آب همت تو تر و تازه گشت ایدون
به مدح تو شدم از حادثات چرخ معاف
به فر تو شدم از نایبات دهر مصون ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۳
... تو آن خلقی که وصف تو ز وهم خلق شد بیرون
ز اقلام تو هر سطری به از چرخ است و از انجم
ز انگشت تو هر بندی به از نیل است و از جیحون ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۶
... کند ز سینه سیمرغ طعمه شاهین
وگر عطاش به میزان چرخ برسنجند
شکسته گردد میزان چرخ را شاهین
عجب زباره شبرنگ او که گر خواهد ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۹
... هر دو با یک دگر شدند قرین
شد مصلی از آن چو چرخ بلند
شد گلستان ازین چو خلد برین ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۲
... سر از حصار سمرقند و قلعه غزنین
اگر خبر شود از رزم تو به چرخ بلند
وگر نشان رسد از بزم تو به خلد برین ...