گنجور

 
امیر معزی

بنگر به صبوح مجلس سلطان

خرم شده همچو باغ در نیسان

اقبال‌ ندیم و بخت‌ خدمتگر

توفیق‌ رفیق و چرخ‌ سعد افشان

سلطانِ معظمِ و ندیمانش

دل خرم و تن درست و لب خندان

چون خضر نشسته خسرو عالم

می برکف او چو چشمهٔ حیوان

این تخت سپهر و شاه چون خورشید

این بزم بهشت و شاه چون رضوان

بزمی که از او همی فروزد دل

شاهی‌ که از او همی فزاید جان

ای مطرب‌ رود تیزتر کن هین

ای ساقی‌ باده بیشتر ده هان

شاهی که به حزم و عزم او گردد

سندان چون موم و موم چون سندان

با دولت او زمانه را بیعت

با همت او ستاره را پیمان

در لشکر او هزار کیخسرو

در خدمت او هزار نوشروان

جاوید سزد بقای شاهنشه

یارب تو کنی بقاش جاویدان

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

شاهی، که به روز رزم از رادی

زرین نهد او به تیر در پیکان

تا کشتهٔ او ازان کفن سازد

تا خستهٔ او ازان کند درمان

مسعود سعد سلمان

یارم به سفر شد ای مسلمانان

دل همره او و همره دل جان

ای رفته و برده جان و دل باز آی

از بهر خدای تا کی این هجران

با وصل رهی یکی زمان بنشین

[...]

قوامی رازی

ایا در حکم تو کرده جهانبان

جهان چندان که هست آباد و ویران

وزیر شرق و غرب و صدر اسلام

پناه ملک و دین و پشت ایمان

تو را آن پیرهن پوشید دولت

[...]

ادیب صابر

ای بسا کس که دینش ویران است

ور چه کرده است خانه آبادان

شادمانم از آنکه هست مرا

دین آباد و خانه ویران

اثیر اخسیکتی

ای عشق تو داده بر جهان فرمان

درد تو گوارنده تر از درمان

پروانه ی خرمن غمت گردون

پروانه ی شمع عارضت دوران

در سایه زلف و نور رخسارت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه