بت من است نگاری که قامت و دل آن
ز راستی و ز ناراستی است تیر و کمان
اگر میان کمان آشکاره باشد تیر
نهاده است کمان در میان تیر نهان
اگر نه چشم من و چشم یار کردستند
ز بهر دوستی و مهر بیعت و پیمان
چرا فرستد آن آب خویشتن سوی این
چرا فرستد این خواب خویشتن سوی آن
اگر نه زلفش چوگان شد و زَنَخدان گوی
دلم چو گوی چرا کرد و پشت چون چوگان
به شام رفت و ز تیغش به روم بود خروش
به روم رفت و ز سهمش به مصر بود فغان
چو روم و شام کند هند را به سال دگر
اگر شود سوی هندوستان و ترکستان
ایا شهیکه ز عدل تو بس عجب نبود
اگر به آبخور آیند غرم و شیر ژیان
شه زمانه و سلطان روزگار تویی
که خوار شد به تو کفر و عزیز شد ایمان
به هیچ معنی واجب نگردد استغفار
بر آن کسیکه تو را شاه خواند و سلطان
تو آن شهی که تو را هر زمان به داد و دِهش
همی درود فرستد روان نوشروان
تو آن شهی که فلک تا تو را همی بیند
نکرد و هم نکند بیمراد تو دوران
تو آن شهی که بر افلاک برد و کوکب را
نبود و هم نبود بیسعادت تو قِران
برای فتح تو برهان چو خواهد از من کس
بس است رایت و رای تو فتح را برهان
ز باد قهر تو ریحان شود فسرده و خشک
به یاد عدل تو بر شوره بشکفد ریحان
شود ز قهر تو آسانِ دشمنان مشکل
شود ز مهر تو دشوار دوستان آسان
دبیر چرخ اگر دشمنی بود به مَثَل
که بر عداوت تو تیر برنهد به کمان
عجب نباشد اگر باز پس رود تیرش
کند زمانه ز سوفار تیر او پیکان
خدایگانا در شکر و در پرستش تو
قضاگشاده زبان است و بخت بسته میان
تراست هرچه در اسلام هست با قیمت
تو راست هرچه در آفاق هست آبادان
به تیغ تیز تویی خصمبند و شهرگشای
بهدست رادتویی مالبخش و ملکستان
زخون دشمن کردی عقیق رنگ حُسام
عقیق رنگ کن اکنون قدح ز خون رزان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
توانگری و بزرگی و کام دل بجهان
نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان
یمین دولت کایام ازو شود میمون
امین ملت کایمان ازو شود تابان
همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست
[...]
بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان
نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان
یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک
امین ملت محمود پادشاه جهان
خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد
[...]
بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان
برنگ لاله می از یار لاله روی ستان
جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم
می جوان بجوان ده درین بهار جوان
بشادکامی امروز داد خویش بده
[...]
اگر نجست زمانه بلای خلق جهان
چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان
اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین
چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان
اگر نگشت دل من تنور آتش عشق
[...]
شب دراز و ره دور و غربت و احزان
چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان
بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار
دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان
مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.