گنجور

 
۱۳۰۱

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۱۰

 

در حضرت او وحدت و کثرت دریاب

در موج و حباب می نگر یعنی آب

شاه نعمت‌الله ولی
 
۱۳۰۲

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۲۶

 

در وحدت اگر کثرت ما محو شود

دریا ماند نه موج ماند نه حباب

شاه نعمت‌الله ولی
 
۱۳۰۳

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۸۱

 

عین هر دو یکی بود دریاب

موج و دریا نگر ولی در آب

شاه نعمت‌الله ولی
 
۱۳۰۴

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۸۶

 

قطره و بحر و موج و جوهر چار

به حقیقت یکی بود ناچار

شاه نعمت‌الله ولی
 
۱۳۰۵

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۹۴

 

گر برافتد حجاب ما از ما

قطره و موج و جو بود دریا

شاه نعمت‌الله ولی
 
۱۳۰۶

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۲۳۴

 

موج و بحر و حباب ای دانا

گر طلب می کنی بجو از ما

شاه نعمت‌الله ولی
 
۱۳۰۷

ابن عماد » روضة المحبین » بخش ۴۳ - پیغام بردن صبا نزد معشوق

 

... دور از تو چه گویمت که چون است

از دیده میان موج خون است

افتاده و دردمند و رنجور ...

ابن عماد
 
۱۳۰۸

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱

 

... تو در محیط بقایی چو خضر روشندل

ترا چه غم که به موج اندر است بحر فنا

در این بدم که دگر ره خطاب لم یزلی ...

... به هفت خامه نوشته چو عنبر سارا

که کشتی تنم ار بشکند حوادث موج

رسان تو تخته جان در کنار آل عبا ...

نسیمی
 
۱۳۰۹

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » اشعار الحاقی » شمارهٔ ۱

 

... فارغ ز وجود کل اشیاست

چون حق به حقیقت اوست موجود

علام غیوب جمله اسماست ...

... راهی به خدا بر ار توانی

موجود به حق چو نطق ذات است

زین فضل خداست لامکانی ...

... بی اسم بماند و بی مسما

تا نیست شد و نماند موجود

از سر پدر شدیم آگاه ...

... خورشید به روز و شب چو ماهی

زد بحر محیط فضل چون موج

ماییم در او دوان چو ماهی ...

نسیمی
 
۱۳۱۰

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

... خورشید صفت شد آشکارا

هم ذره به مهر گشت موجود

هم مهر به ذره گشت پیدا

دریای وجود موج زن شد

موجی بفکند سوی صحرا

آن موج فرو شد و بر آمد

در کسوت و صورتی دلارا ...

... بنموده هزار سرو بالا

این جمله چو بود عین آن موج

و آن موج چه بود عین دریا

هر جزو که هست عین کلست ...

شمس مغربی
 
۱۳۱۱

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

... چه سحرهاست در این قعر چاه بابل ما

چه موج ها که پیاپی همی رسد هر دم

ز جوش و جنبش دریای او به ساحل ما ...

شمس مغربی
 
۱۳۱۲

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

... گشته ظاهر به کسوت من و ما

نقش این موج بحر بی پایان

مغربی و سنایی است و سنا

شمس مغربی
 
۱۳۱۳

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

... گرچه بسیارند انجم آفتابی بیش نیست

گرچه برخیزد ز آب بحر موج بی شوار

کثرت اندر موج باشد لیکن آبی بیش نیست

چون خطابی کرد با خود گشت پیدا کاینات ...

شمس مغربی
 
۱۳۱۴

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

... چشم دریابین کسی دارد که غرق بحر شد

ورنه نقش موج بیند هر که او بر ساحل است

نیست کامل در دو عالم هرکه دریا عین اوست ...

شمس مغربی
 
۱۳۱۵

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

... بود مدام بامواج بحر او محتاج

علاج درد دلم غیر موج دریا نیست

چو طرفه درد که موحش بود در او علاج ...

شمس مغربی
 
۱۳۱۶

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

گوهری از موج بحر بیکران آمد پدید

هرچه هست و بود میباید از آن آمد پدید

گوهری دیگر برون انداخت از موجی محیط

کز شعاعش معنی هردو جهان آمد پدید

باز موجی از محیط انداخت بیرون گوهرت

کز صفای او جهان و جسم و جان آمد پدید

چونکه موج و گوهر دریا پیاپی شد روان

وز جهان از موج و دریا بحر کان آمد پدید

سر بحر بیکران را موج در صحرا نهاد

گنج مخفی آشکارا شد نهان آمد پدید ...

... صد هزاران گوهر اسرار و در معرفت

در جهان از موج بحر بیکران آمد پدید

از برای آنکه تا نشناسد او را غیر او

موج دریا در لباس انس و جان آمد پدید

از زبان مغربی خود بکر میگوید سخن ...

شمس مغربی
 
۱۳۱۷

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

از جنبش بحر قدم برخاست موجی بی عدد

وز موج دریای ازل پرگشت صحرای ابد

اندر سرای لم یزل با شاهد عین ازل ...

... من بر مثال ماهیم افتاده از دریا برون

باشد که موجی در رسد بازم بدر بادر کشد

وقتست کآن خورشید باد آن ماه آن ناهید ما ...

شمس مغربی
 
۱۳۱۸

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

... هر زمان آری برون از خویشتن نقشی دگر

یعنی از دریای ما موج دمادم این بود

هستی خود را نمودی در لباس مختلف ...

شمس مغربی
 
۱۳۱۹

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

... مغربی اسرار بحر بیکرانش بیش ازین

از زبان موج بر هامون نمیباید نهاد

شمس مغربی
 
۱۳۲۰

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

از جنبش این دریا هر موج که برخیزد

بر والوی جان آید بر ساحل دل ریزد ...

... ای مرد بیابانی بگریز ازین ساحل

زان پیش که در دامن موجیت فرو ریزد

چون مغربی آنکس کاو پرورده این بحر است

از بحر نیندیشد وز موج نپرهیزد

شمس مغربی
 
 
۱
۶۴
۶۵
۶۶
۶۷
۶۸
۲۶۳