گنجور

 
شمس مغربی

خورشید رخت چو گشت پیدا

ذرّات دو کَون شد هویدا

مهر رخ تو چو سایه انداخت

زان سایه پدید گشت اشیاء

هر ذرّه ز نور مهر رویت

خورشید صفت شد آشکارا

هم ذرّه به مهر گشت موجود

هم مهر به ذرّه گشت پیدا

دریای وجود موج زن شد

موجی بفکند سوی صحرا

آن موج فرو شد و بر آمد

در کسوت و صورتی دلارا

بر رسته بنفشۀ معانی

چون خطّ خوش نگار رعنا

بشکفته شقایق حقایق

بنموده هزار سرو بالا

این جمله چو بود عین آن موج

و آن موج چه بود عین دریا

هر جزو که هست عین کلّست

پس کلّ باشد سراسر اجزا

اجزا چه بود مظاهر کلّ

اشیاء چه بود ظلال اسماء

اسماء چه بود ظهور خورشید

خورشید جمال ذات والا

صحرا چه بود زمین امکان

کانست کتاب حقتعالی

ای مغربی این حدیث بگذار

سرّ دو جهان مکن هویدا