خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۱
... ای جوانمرد بنگر تا نگویی نفس مبارک محمد همچون نفس دیگران است چه اگر یک ذره از نفس محمدی بر جان و دل صدیقان عالم تافتی همه در عالم قدس و ریاض انس روان گشتندی با این همه می گوید
بارالها این نفس حجاب راه حقیقت ما است از راه ما بردار فرمان آمد که ای محمد آن بار تویی از تو فرو نهادیم اراده ما کار تو ساخت عنایت ما چراغ تو بیفروخت تو نه بخود آمدی و نه برای خود آمدی که ما تو را آوردیم
هر کسرا مشاهدت باطن درست گشت نخواهد که زبان از آن عبارت کند یا ظاهر وی از آن باخبر شود
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۲
پیر طریقت گوید ای کارنده غم پشیمانی در دلهای آشنایان وای افکننده سوز در دل تایبان ای پذیرنده گناهکاران و معترفان کس با زنیامد تا باز نیاوردی وکس راه نیافت تا دست نگرفتی
دست گیر که جز تو دستگیر نیست دریاب که جز به تو پناه نیست و پرسش ما را جز ز تو جواب نیست و درد ما را جز ز تو دوا نیست و از این غم جز از تو مارا راحت روا نیست
الهی تو دوستان خود را به لطف پیدا گشتی تا قومی را به شراب انس مستان کردی قومی را بدریای دهشت غرق کردی ندا از نزدیک شنوانیدی ونشان از دور دادیرهی را بازخواندی و آنگاه خود نهان گشتی از وراء پرده خود را عرضه کردی و به نشان بزرگی خود را جلوه نمودی تا آن جوانمردان را در وادی دهشت گم کردی و ایشان را در بی تابی و بی توانی سرگردان کردی
داور آن دادخواهان تویی و داد ده آن فریاد کنان تویی و دیت آن کشتگان تویی دستگیر آن غرق شدگان تویی و دلیل آن گم شدگان تویی تا آن گمشده کجا به راه آید و آن غرق شده کجا به کران افتد و آن جانهای خسته کی بیاساید و این قصه نهانی را کی جواب آید و شب انتظار آنان را کی بامداد آید
الهی تو آنی که نور تجلی بر دلهای دوستان تابان کردی و چشمه های مهر در سرهای ایشان روان کردی تو پیدا و به پیدایی خود در هر دو گیتی ناپیدا کردی ...
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۳
... اول مشاهده دیدار دل است پس از آن نزدیکی دل پس از آن وجود دل پس از آن معاینه دل پس از آن استیلاء قرب بر دل پس از آن استهلاک دل در عیان که از وراء آن عبارتی نتوان در روی زمین نبایسته تر از او نیست که پندارد که بایسته است و ناپاکتر از او نیست که پندارد که شسته است این چنین کس دو چیز می درباید
نیازی از تو و یاریی از او نیازمند را ردنیست و در پس دیوار نیاز مکرنه عزیز اوست که بداغ اوست و بر راه اوست که با چراغ او است
خدایا راهم نما به خود و باز رهان مرا از بند خود ای رساننده بخود برسانم که کس نرسیده به خود
بارالها یاد تو عیش است ومهر تو سور شناخت تو ملک است و یافت تو سرور صحبت تو روح روحست و نزدیکی تو نور جوینده تو کشته با جان است و یافت تو رستخیز بی صور ...
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۵
... یا تن که بود که ملک راند بی تو
والله که خرد راه نداند بی تو
جان زهره ندارد که بماند بی تو ...
... پیر طریقت گوید حقیقت نه به کرامات درست می شود که حقیقت خود کرامت است از کرامات صاحب کرامات باید دید و از عطا عطا کننده باید دید هر که به کرامات بنگرد او را بدان بازگزارند هر که به عطا گراید از عطا دهنده باز ماند
ای رفته از خود بدوست نارسیده دلتنگ مباش که در هر نفسی او همراه تو است عزیز او است که به داغ اواست و به راه او است و با چراغ او است که امید رسیدن بمقصود داری که فرمود فه و علی نور من ربه پس ناامید مشو و دست به دامن کار نیک زن و از بدکاری بپرهیز باشد که رستگار شوی
ای یافته و یافتنی از مست چه نشان دهند جز بی خویشتنی ...
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۶
... کاین رنگ گلیم ما سیاه آمده است
ای جوانمرد به چشم پسند بخود منگر و در راه من مشو که هرگز کسی از منی سودی نبرد آنچه بر ابلیس آمد از روی من آمد که گفت من از آدم بهترم
کوشش کن ای جوانمرد که پل گذرگاه را به سلامت باز گذاری و آنرا قرارگاه خود نسازی و در او دل نه بندی تا شیطان بر تو ظفر نیابد زیرا صد شیر گرسنه در گله گوسفند چندان زیان نکند که شیطان با تو کند که شیطان دشمن است و صد شیطان با تو نکند آنچه که نفس اماره با تو کند که فرمود دشمن ترین دشمنان نفس اماره تو است که میان دو پهلوی تو است ...
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۰۲
پیر طریقت گوید هر رونده که راه رود به هر منزل که رسد بروی فرض است که صدق از خود طلب کند و حقیقت آن از خویشتن باز جوید و بظاهر آن قناعت نکند تا آن مقام او را درست شود آن چنان که زاهد در زهد محب در محبت مشتاق در شوق و متوکل در توکل و خایف در خوف و راجی در رجا و راضی در رضا باید صادق باشد و صدق باطن داشته باشد
الهی نالیدن من از درد از بیم زوال آنست او که از زخم دوست بنالد در مهر دوست نامرداست ای جوان اگر زهره این کار داری قصد راه کن و شربت بلا نوش کن و دوست بر آن گواه دار اگر نه عاقبت به ناز دار و سخن کوتاه کن چون هیچکس به بددلی جان بازی نکرد و به پشتی آب و گل سرافرازی نداشت با بیم جان غواصی نتوان و به پشتی آب و گل سرافرازی نتوان یا جان کم گیر یا خویشتن متاوان خود را گرومگذار و بار درد بر خود نگذار
پیر طریقت گوید نظر دو قسم است نظرانسانی و نظر رحمانی
نظر انسانی آنست که تو بخود نگری و نظر رحمانی آنستکه حق به تونگرد و تا نظر انسانی از نهاد تو رخت برندارد نظر رحمانی بدلت وارد نشود
ای بیچاره مسکین چه نگری تو باین طاعت آلوده خویش و آنرا بدرگاه بی نیازی چه وزنی دهی خبر نداری که اگر اعمال همه صدیقان زمین و طاعت همه قدسیان آسمان جمع کنی در میزان جلال ذوالجلال به پرپشه ای نسنجد لکن خداوند با بی نیازی خود بنده را به بندگی می پسندد و راه باومینماید و به بندگان خود لطف دارد و می گوید
لطف از ما بین و رحمت از ما دان و نعمت از ما خواه ای یادگار جانها و یاد داشته دلها به فضل خود ما را یاد کن و به یاد لطفی ما را شاد کن الهی تو به یاد خودی و من بیاد تو توبرخواست خودی و من بر نهاد تو ...
... تا ارحنا با بلالت گفت باید بر ملاء
این نواخت و منزلت و این دولت بی نهایت فردا کسی را سزاست امروز از صفات هستی خود جداست چه هر چند آن صفات خودی همه بند است و هر چه بند است همه رنگ است در راه جوانمردان همه ننگ است
آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت ...
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۰۴
پیر طریقت گوید آه از این علم ناآموخته گاه در آن غرقم و گاه سوخته گوینده از این باب علم چون دریاست گاه در مد و گاه در جزر چون در مقام انبساط باشد جهانرا صفوت و صفا پر کند و چون در مقام هیبت بود عالم را از بشریت پر کند و از بابهای فتوح علم لدنی خواب نیکو و دعای نیکان و قبول دلها است
آه از قسمتی که پیش از من رفته فغان از گفتاری که خود رایی گفته ندانم که شاد زیم یا آشفته بیمم همه از آنست که آن قادر در ازل چه گفته بنده تا در قبض است خوابش چون خواب غرق شدگان خوردش چون خورد بیماران و عیشش چون عیش زندانیان به سزای نیاز خود می زید و بخواری و زاری راه می برد و به زبان عجز می گوید
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم ...
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۰۹
پیر طریقت گوید الهی همه عالم تو را می خواهند تا تو که را خواهی که اگر بماند تو او را در راهی ای جوانمرد آنرا که خواست در ازل خواست و آنرا که نواخت در ازل نواخت کارها در ازل کرده و امروز مینماید سخنها در ازل فرموده و امروز می شنواند خلعتها در ازل دوخته و امروز می پوشاند
بنده من تو مرا امروز میدانی من نه امروزی ام دانش تو امروز است ور نه من قدیمم دیر است که من با تو راز گفتم تو اکنون می شنوی شما اطفال عدم بودید که لطف قدیم کار شما را میساخت چون آخر این کار دیدن حق به اول آن نیک ماند راه بدوست حلقه ایست که از او درآید و هم به او بازگردد اول این کار به بهار ماند و به شکوفه ها
آدمی در آن حال خوش بود و تازه و پر روح باشد پس از آن فرازها و نشیب ها بیند ناکامیها و تفرقه ها پیش آید که در بندگی هم جمع است و هم تفرقت و در مقامات هم نور است و هم ظلمت بنده در تاریکی تفرقت چندان پوشش بیند که گوید آه که میلرزم از آنکه هیچ نیرزم چه سازم جز زانکه می سوزم تا از این افتادگی برخیزم آنگاه چه باشد
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۱۰
... الهی به عنایت ازلی تخم بدایت کاشتی به رسالت پیمبران آب دادی و بیاری توفیق رویانیدی و به نظر و احسان خود به برآوردی از لطف تو می خواهم که زهرهای خشم از آن بازداری و نسیم داد بر او بجهانی و کاشته عنایت ازلی را به رعایت ابدی مدد کنی
درد و درمان غم و شادی فقر و غنا این همه صفت سالکان است در منزلهای راه اما مردی که بمقصد رسد او را نه مقام است نه منزل نه وقت نه حال نه جان نه دل
الهی وقت را بدرد می نازم و زیادتی را میسازم به امید آنکه چون در این درد بگدازم درد و راحت هر دو براندازم ...
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۱۶
پیر طریقت گوید ای در راه طلب حق به اول قدم فرو مانده ای با هزار مرکب میان بادیه تکلیف درمانده ای با هزار شمع و چراغ سر یک موی دولت نادیده ای در خزانه تبت افتاده و بوی مشک بشامت نرسیده ای باهمه غواصان به دریا فرو شده و هیچ چیز بدست نیاورده و خویشتن را نیز از دست بداده ای دیر آمده و زود بازگشته ای بجای شراب سرور سراب غرور خریده و دل و دین به بها داده
تا کی از دار غروری سوختی دار سرور ...
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۱۷
... کز رشته تو سری در انگشت منست
زینهار که چون آیی از راه دنیا نیایی که پایت به گل فرو رود و از راه نفس نیایی که به ما نرسی بردرگاه ما تنها دل را بار است و هیچ چیز دیگر را بار نیست
خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۴
حقیقت طلب در خوف است و مرد این کار مردی عظیم است و درد این دایم مرد را عیان باشد ویرا دیده بی گمان باید اگر طالبی راه را پاک کنی و پشت به آب و خاک کنی ایعزیز در احوال خود تفکر کن و از گذشتگان تذکر کن که نهایت عبادت همه طالبان این دو بیت است
چند جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان ...
خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۵
بکاء گریستن است در کار خویش گریستن است بریار خویش گریستن از فراق گریستن بر خود رعنایی بود از جست آسایش بود و آسایش در محبت کاهش بود گریستن بر دوست شرط اشتیاق بود و فرط احتراق در فراق عاشق از دیده از غم نم بارد و در شادی دم نارد و خلعت محبت از راه دیده درآید و پنداشت هستی خویش بگذارد وفای خویشتن بجاآرد
عاشق نبود هر آنکه تا جان باشد ...
خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۹
خبر را در مسامرت جوار نیست و سمر در مکاشف بکار نیست با دوست سخن گفتن فرط وفاست و وحشت از راه روفتن شرط صفاست گه حکایت اشتیاق دراز و گه شکایت فراق آغاز کند و گه سرکشی و ناز کند بار مشاهده به قوت تربیت مسامرت تواند کشید و شربت قربت بر سماع نوش باش معشوق توان چشیدن و در آنحال که مرد به صفت خویش قایم است مسامر از مشاهده محجوب آید در بدایت مرد عیان باشد و راز نهان و در نهایت راز عیان باشد و مرد نهان
مرا بی من چنین عشق تو کردا ...
خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۱۱
... یک قوم در اختیار حق در خطراند
بگذشته ز راه هر دو قومی دگراند
کز خود نه بخویشتن همی درگذرند
خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۱۲
جنون بی آگاهی مرد از اوست نه بی آگاهی از دوست از خود بریده و بدوست رسیده نه بخود آگاه بود نه بدوست راه جنون درهستی مستی نهایتست و در نیستی هدایت وحسن آگاهی آن باشد که مراد از خود بی آگاه گردد و جنون آن باشد که مرد در این کار از خود متحیر و گمراه گردد هر چند که بی آگاهی از خود زیباست اما آینه بی آگاهی باندازه دیده باشد درد و اندوه او را دیوانه میکند و آتش محبت او را پروانه میکند
خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۱۴
پس از این مقام قربت است قرب بهمت است ونه قرب بمسافت از بهر آنکه مسافت علتست و علت نشان شرکت هر که در این مقام قربت برشود باید که از خلق غریب تر شود چون اغیار بگذاشتی مسافت از میان برداشتی بعد و قرب بگذاشتی چون از خود برمیدی از قرب بتقرب رسیدی چون بدیده کمال از قرب بدیدی دیدی آنچه دیدی بعد از این اشارت حلال نباشد و عبارترا مجال نه بیان را بر این راه نه و زبان از این آگاه نه
در هجر همی سوزیم از شرم خیال ...
خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۲۳
غلیان قرار وی آنست که سیر در نزول کند ظاهر و باطن را مشغول کند سلطان حقیقت بر سپاه بشریت قوله تعالی قالت ان الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها چون درآید خانه ویران کند و عقل را محجوب کند مرد را در شوق غایب کند نتواند ادب بساط نگاه داشتن و طرب و نشاط بگذاشتن از آنستکه چون در پوشد لباس خجلت و تشویر و اقرار میآورد بجرم و تقصیر راه نیست و از آنچه دوست می کند ویرا آگاه نیست و عادت عاشق خانه بدوشی بود و معشوق را عاشق حلقه بگوش است دوست را فرمان بود و حکم وی روان بود
ای هر چه ترا مراد آن باید کرد ...
خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۲۹
فقر سیمرغی است که از او جز نام نیست و کسی را بر وی کام نیست فقر مقدم راه نیست و کسی از حقیقت وی آگاه نیست و فقر کبریت احمر است و کیمیا اخضر و فقر نیستی است و کسی در نیستی هستی و هست نشاید و آن یکی است بدست نیاید والله الغنی و انتم الفقراء راه نیست هر که جز وی بهستی است درویش است جمله را این مقام در پیش است اما خلق متابع شدنست کار در دیده است
خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱
... آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده