گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: الهی همه عالم تو را می خواهند تا تو که را خواهی که اگر بماند تو او را در راهی، ای جوانمرد آنرا که خواست در ازل خواست و آنرا که نواخت در ازل نواخت کارها در ازل کرده و امروز مینماید سخنها در ازل فرموده و امروز می شنواند خلعتها در ازل دوخته و امروز می پوشاند

بنده من تو مرا امروز میدانی من نه امروزی ام دانش تو امروز است ور نه من قدیمم دیر است که من با تو راز گفتم تو اکنون می شنوی شما اطفال عدم بودید که لطف قدیم کار شما را میساخت چون آخر این کار (دیدن حق) به اول آن نیک ماند راه بدوست حلقه ایست که از او درآید و هم به او بازگردد اول این کار به بهار ماند و به شکوفه ها

آدمی در آن حال خوش بود و تازه و پر روح باشد پس از آن فرازها و نشیب ها بیند ناکامیها و تفرقه ها پیش آید که در بندگی هم جمع است و هم تفرقت و در مقامات هم نور است و هم ظلمت بنده در تاریکی تفرقت چندان پوشش بیند که گوید: آه که میلرزم از آنکه هیچ نیرزم چه سازم جز زانکه می سوزم تا از این افتادگی برخیزم آنگاه چه باشد؟