ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۷۹ - در ریاست سرپاس مختاری
... درکف اوست اختیار همه
مال و ناموس وکار و بار همه
سازد ار خواهد از عناد و هوس ...
... بخورد هرچه هست و بگریزد
باری امروز ایمنیم ازین
که عسس عادلست و شحنه امین ...
... خواست با عرضه متصل گردد
باری این جبر و شدت ناگاه
بود تنها به طمع چند کلاه ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸۶ - گل و پروانه
بامدادان به ساحت گلزار
بنگر آن جلوه گل پر بار
گویی آن رنگ و بو وسیله اوست ...
... زان وزنده نسیم نافه گشا
بارور گردد آن گل رعنا
چون که دوشیزگیش گشت تمام ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » مذمت مگس (ذوبحرین) » خانه را پاک دار تا مگس نیاید
... بهجت و نورانیت آید به کار
صحت و انسانیت آید به بار
صحت و انسانیت از خاصیت ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » در وصف کاخ پریبانو
... نازبالش ها لطیف و زرنگار
خوش ترنم قمریان مشک بار
از بر او پرفشان ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » آیین زرتشت
... نیت گر بود خوب و گفتار بد
درختی است خوش کاورد بار بد
منش گر بود زشت و گفتار نغز ...
... که درتیر مه زر ستانی ز خاک
میفکن درختی که بار آورد
هم آن راکجا سایه می گسترد
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۳۲
به نبرد بسیار بیندیش که بار گران با تو نباشد
شوی چون به پیکار جنگاوران
نگر تا نباشدت بار گران
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۵۰، ۱۵۱
... وگر رفت باید گران جان مشو
میانه گزین باش در کار و بار
وگرنه ستوه آیی از روزگار
ملکالشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۵ - غزل
... گر ما ر مخی ها نمخی نه دو کلیمه
این بار مو ر مثل همه بار خسته مکن واز
یار اینجیه ا مشو مخن آوازه موذن ...
ملکالشعرا بهار » تصنیفها » مرغ سحر (در دستگاه ماهور)
... داغ مرا تازه تر کن
زآه شرربار این قفس را
برشکن و زیر و زبر کن ...
...
نوبهار است گل به بار است
ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است ...
ملکالشعرا بهار » تصنیفها » غزل ضربی (در دستگاه همایون)
... ازتعمد نکند سوی رقیبان آهنگ
نکند بار دگر یار جفا از سر قهر
نکشد بار دگر ناله بهار از دل تنگ
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
دوش یارم زد چو بر زلف پریشان شانه را
موبه مو بگذاشت زیر بار دل ها شانه را
نیست عاقل را خبر از عالم دیوانگی ...
... دادها باشد به گردون محرم و بیگانه را
از در و دیوار این عدلیه بارد ظلم و جور
محو باید کرد یکسر این عدالتخانه را
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
... حرف ایمان هرکجا پا تا به سر گوشیم ما
دوش زیر بار آزادی چه سنگین گشت دوش
تا قیامت زیر بار منت دوشیم ما
حلقه بر گوش تهی دستان بود گر فرخی ...
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
... خیال طره آشفته تو تا دل شب
هزار بار پریشان کند خیال مرا
به صد امید نشاندم نهال آزادی ...
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
همین بس است ز آزادگی نشانه ما
که زیر بار فلک هم نرفته شانه ما
ز دست حادثه پامال شد به صد خواری ...
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
... هست از چه به گیسوی تو دلبستگی ما
بشکست مرا پشت اگر بار درستی
میزان درستی شده بشکستگی ما ...
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
... بین از اثر اشک به خون خفتن ما را
صد بار بهار آمد و یکبار ندیدند
مرغان مصیبت زده بشکفتن ما را ...
... ره رفتن او بنگر و ره رفتن ما را
جز فرخی از طبع گهربار ندارد
کس طرز غزل گفتن و در سفتن ما را
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
... بت پرست خوب به از خودپرست بدرفیق
یار بد بدتر بود صد بار از اغیار خوب
خوب دانی کیست پیش خوب و بد در روزگار ...
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
... گر ترک جفا را نکنی شرط وفا نیست
کس بار نبست از سر کویت که دو صد بار
در هر قدم او را نظری سوی قفا نیست ...
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
... با اهل وفا از چه دگر جور و جفا داشت
از کوی تو آن روز که دل بار سفر بست
در هر قدمی دیده حسرت بقفا داشت ...
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
... جان ما در همه جا برخی جانانه ماست
شانه ای نیست که از بار تملق خم نیست
راست گر هست از این بار گران شانه ماست
از درستی چو به پیمان شکنی تن ندهیم ...