گنجور

 
۱۲۴۸۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

... از جوان و پیر و مرد و زن به بازار آمدند

همچو سیل از کوهساران یا چو باران از سحاب

سوقیان بستند دکانها و در ره تاختند ...

... آن یکی گفتا که ایزد خانمانشان برکند

وان دگر گفتا که حق انبارشان سازد خراب

آن یکی گفتا که اندر تابم از سوز درون ...

... که رود ماخولیا از بنگ و مستی از شراب

باری از بس خیرگی کردند و سرپیچیدگی

شد دل آن سید والاگهر در پیچ و تاب ...

... سنگ گوید در هوا انی نذیر للکلاب

از در و دیوار خون بارد همی در کوچه ها

چون بگاه فرودین سیل از جبال اندر شعاب ...

... باز رحم آورد و حلمش را فزون آمد نصاب

بار دیگر برگشود از درج مروارید قفل

برفشاند از گوهر آگین لعل تر در خوشاب ...

... خانه آنسان شد که از بالا ندانی زیرگاه

باربند آنسان که نشناسی جدارش را ز باب

ذکر احلاس و پلاس و دیگ و دیگ افزار را

برنهم کاینان نگنجند از فزونی در حساب

بار بار اندر بیا کندند دیبای ختن

کیل کیل اندر بپیمودند لؤلؤی خوشاب ...

... ای دریغا دست کیوان چیره شد بر آفتاب

منهیان رفتند دربار ولیعهد ملک

کاشکارا شد کنون در وعد ساعت اقتراب ...

... هم علمها با طراز و هم کمانها با نشاب

داد فرمان تا فرو بارند بر غوغاییان

زان تگرگ آتشین کو بارد از رویین سحاب

زین بلا دیگر خبر گشتند و در سوک آمدند ...

... نوعروسان در گلو افکنده از گیسو طناب

جملگی مصحف بکف رفتند در دربار شه

هر یکی را گشته جاری از بصر خونین زهاب ...

... وان دگر گفتا شها از خستگان رخ بر متاب

رحم فرما بر عجوزان و زنان باردار

خستگان اندر فراش و کودکان در مهد خواب ...

ادیب الممالک
 
۱۲۴۸۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

... این نکبت و ذلت که فراز آمده اینک

در پایه تخت تو ز ادبار پیام است

زاغان چو ابابیل برآیند ز بالا ...

... زد چاک بر آن پرده که سرپوش ظلام است

زاد بار باقبال تو آن شد بصفاهان

کش خون دل و دیده شرابست و طعام است ...

ادیب الممالک
 
۱۲۴۸۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

... بپای خسرو ایران سر نیاز فرود

ز بار دولت هانری برای طرح و داد

طریق درگه طهماسب شه همی پیمود ...

... گرفتن گهر نابسوده ندهد سود

سفیر رانده شد از بار شاه وزین تحقیر

ز دل برآمدش آتش ز سر برون شد دود ...

... که بر خلیل حق از منجنیق زد نمرود

و یا تو گویی حجاج بود و بار دگر

ز منجنیق ستم طاق کعبه را فرسود ...

ادیب الممالک
 
۱۲۴۸۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱

 

... صباح فرخ میلاد بهترین مولود

در این همایون جشن و در این مبارک عید

نشاط باید بر رغم دشمنان حسود ...

... شراره در دل تاریک مردم اخدود

زمین بلرزید از توپ های آتش بار

چو از وزیدن صرصر حصون امت هود ...

... ز بسط او شده دارالخلافه دار خلود

خجسته بادا عیدی چنین مبارک و نغز

بروزگار ولیعهد خسرو مسعود ...

... هزار و پانصد دینار دادش از زر سرخ

ابا دویست شتر بارشان متاع و نقود

ادیب الممالک
 
۱۲۴۸۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

روز دوشنبه دهم شعبان بود از سال هزار و سیصد و هشت که مطابق آمد با اول فروردین ماه جلالی و نوروز پارسیان که ملوک و رعیت ایران را بزرگترین جشنی بشمار آید قضا را در این روز خانگیانم همه در بستر بودند و چنانم دل به بیم اندر بود که البته سخن گفتن نتوانستمی تا چه رسد که شعری گویم و از این روی در بار عام که همگی خواجه تاشانم در صف بودند جایگاهم تهی ماند بناگاه از جانب خداوندم امیر نظام ایده الله تعالی بمن رسانیدند که خواجه بزرگ میفرماید آنجا که شاعران و دبیران ایستاده اند امیری را نمی بینم با اینکه در همه جشنی مداحی او را بفال نیکو گرفته ایم البته باید فریضه خود از گردن بگذارد و این مقام منیع بدیگر شاعران نسپارد چون این شنیدم دلم بجای آمد و بهر گونه بود این ابیات بهم بسته براه آمدم و در آن هنگام رسیدم که نوبت شاعران گذشته و دستان سرایان و مغنیان سرود خود را بدستان همی خواندند با این همه من چکامه خود را با اجازت آن خداوند بی مثل و مانند فرو خواندم و حضرتش گوش فرا میداد و بهر بیت تحسین میفرمود تا بنهایت رسید اما از آنجا که من برخلاف رویت دیگر شاعران که در این عصر داعیه دارند در یک قافیه و روی بستن دال و ذال یا معروف و مجهول را بصواب نمیدانم برخی حاشیه نشینان معانی الفاظ مرا ندانسته در یکدیگر همی نگریستند و یکی از متشاعران که بامنش در نهان رشکی بود فرصت بدست کرده بزبان آورد که ما رنجها بردیم تا رویت پیشینیان را چون فرخی و رودکی و عنصری و منوچهری درین عهد منسوخ کردیم و اسلوبی شیرین که بعباراتی سهل آراسته آید در پیش فرا نهادیم تا عالم و عامی را پسند آید و معانی آنرا همه کس فهم کند

اما این شاعر عراقی که برگزیده خداوند است و خود را ادیب و متکلم داند چندان بلغات مشکله و الفاظ متنافره سخن گوید که پنداری اکنون از شکم ترکستانیان بیرون آمده است من پاس انجمن خداوندی را بدین گونه تعنت پرخاش نکردم و پاسخ وی را بخاموشی همی دادم که در مجلس خداوندان بیرون ز ادب سخن نبایستی گفت دیگری گفتا که بگمان من این مردک طاعن راست همی گوید و او میخواست که آتش او را برافروزد تا مرا بجوشاند و خود به تماشا محظوظ شود و نمیدانست که در انجمن خداوندم این کار عاقبتش وخیم دارد هر چند از آن شرم و بزرگی که به جبلت دارد در ساعت کظم غیظ خواهد فرمود ولی خاتمه را باید در نگریست با اینهمه آن شاعرک خام بفریب او مغرور شده رشته سخن را درازی میداد تا خداوندم سخنی در پیش آورد که وی خاموش بماند روز دیگر همین ابیات را در حضرت شاهنشاهزاده بزرگ روحی فداه فرو خواندم و مرآنحضرت را پسندیده افتاد مرا جایزه نیکو بخشید و ابیات این است که در این صفحه مرقوم آید ...

... بساختند ز بید و اراک و عرعر و عید

همی بریزد باران به لاله پنداری

مسیحی است و بمعمودیه کند تعمید ...

... چنان بشد که رجوعش بود ز عقل بعید

دوباره سرو قدان در کنار دامن باغ

حلل به پیکر آراسته حلی در جید

دوباره لاله رخان بر فراز شاخه گل

لباس عزت پوشیده از پس تجرید

دوباره قمریکان بر غصون نارونان

همی بخوانند از شاعران نسیب و نشید

دوباره طوطیکان بر فنون سرو بنان

همی سرایند از چامه جریر ولبید

دوباره صلصل گویا بطرف دامن باغ

همی بخواند از نامه ادیب و رشید

دوباره بلبل شیدا فراز شاخ درخت

ملک مظفر دین را همی کند تمجید ...

... رسایلش را منشی نظام ملک و عمید

عبارتی که سراید هزار گونه بدیع

اشارتی که نماید هزار پایه مفید ...

... بشاخ لاله چو شد مظهر لطافت تو

هوا ببارد در نوبهار در نضید

فلک ز تیغ کجت حرف راستی خواند ...

ادیب الممالک
 
۱۲۴۸۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

... چونین سزدی شه که بدخواه و نکوخواه

از تیغ بلا بارد و از لطف سخن قند

فرقی که شه ما با نوشروان دارد ...

... کاورده ابونصر مرآن مرد خردمند

بونصر دریغا ز جهان رفت و دگر بار

یک شاعر ناید که باو باشد مانند ...

ادیب الممالک
 
۱۲۴۸۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴

 

این نبینی که چو هنگام بهار آید

شاخ خرم شود و غنچه به بار آید

نک بهار آمد و خندید گل سوری ...

... ابر با ماورد از گرد زمین شوید

تا نه بر زلف سمن گرد وغبار آید

باد بر تهنیت باغ بدست اندر ...

... زان می غالیه بوسا تکنی در ده

که نسیم سحری غالیه بار آید

ویژه در خطه گیلان که بمغز اندر ...

... تا همه کار بسامان و قرار آید

شتر مست کشد بارگران دایم

لاشه لاغر آسوده ز بار آید

هفته ای ماند که ماه رمضان زین در ...

... گر رود روزه و نوروز رسد از پی

هست عمری که پس از مرگ و تبار آید

یا ز قومی شود از سفره و آید شهد ...

... دولت و نعمت و یسرش بیسار آید

دست او ابری کاندر نیسان بارد

خوی او بویی کاندر گلزار آید ...

... پور هارونت شاگرد دبستان شد

پسر یحیی فرمان بر بار آید

بنده ات نیز منستم که همی نامم ...

... پدرانم همه با چرخ بکین بودند

هم از آن قوم مرا اصل و تبار آید

واندرین نطعم بر ناصر بن خسرو ...

ادیب الممالک
 
۱۲۴۸۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

... سایه بگسترده پی فسان و ترفند

هر نفس از جویبار همت فضلش

شاخ بروید فزون ز هشتصد و اند ...

... ز آنکه چنو مام دهر نارد فرزند

خیزید ای خادمان بار و بیکبار

بر رخ این میر می بسوزید اسپند ...

ادیب الممالک
 
۱۲۴۸۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

... خواهد تلافی از شعبان و رجب کند

دربار پورشاه عجم جان خویش را

تقدیم جشن مولد شاه عرب کند ...

... وین بنده با اجازه ی امر مقدست

بار دگر شروع بنشر ادب کند

ادیب الممالک
 
۱۲۴۹۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - در نکوهش عین الدوله

 

... اساس سلطنتش از فراز رو بفرود

صلاح و تقوی بستند بار ازین سامان

امان و راحت کردند ازین جهان بدرود

سلاح لشکریان گشته آه آتشبار

متاع کشوریان گشته اشک خون آلود ...

... مرا روا نبود با تو ساز گفت و شنود

ولی ببار همایون شه برم دو سه بیت

از آن قصیده که منجیک چنگ زن فرمود ...

ادیب الممالک
 
۱۲۴۹۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - هنگام شکستن دست ملک الشعراء بهار در آغاز جنگ عمومی و مهاجرت فرماید

 

... هزار بند گسست از طلسم جادویان

هزار معجزه از کلک مشکبار آورد

گه مناظره در احتجاج و استدلال ...

... نخست گوهر دانش نثار کرد بخلق

دوباره گوهر جان را پی نثار آورد

ای آن ادیب سخندان و نکته سنج بلیغ ...

... سپهر خورد یمین بر یمین پاک توزان

برای خود شرف و قدر و اعتبار آورد

سپس بنقض یمین شد از آنکه میدانست ...

... کجا که کسر یمین تو کرد و نقض یمین

ببار یزدان خود را گناهکار آورد

نه با تو تنها کرد این خلاف بلکه بعمد ...

... بهم شکست دل و دست باغبان بهار

سرشک خونین از چشم جویبار آورد

تو در قطار بنی نوع خود چنانستی ...

... شکست کشتی آنرا که برکنار آورد

دل شکسته بود بارگاه بار خدای

هزار بار در آنجا فرود بار آورد

اگر زمانه بکام تو ریخت زهر و سپس ...

... چنانکه گشت فروزنده بخت یار و رهت

ببار فرخ دارای بختیار آورد

جهان فر و سپهر شکوه آنکه خداش ...

ادیب الممالک
 
۱۲۴۹۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

... امیری این سخنان را نثار کرد چو گوهر

به بار فرخ موسی بن جعفر بن محمد

ادیب الممالک
 
۱۲۴۹۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴

 

... ضیاء دوله چو هنجار زشت آنان دید

بروی بگشود از حلم و بردباری در

تنش نلرزید از دشمنان چون یأجوج ...

... بجان خصم بداندیش برزنیم اخگر

وگرنه سنگ مخالف بسر بباردمان

چنان که بارد بر شاخ قطره های مطر

امیرزاده فرخ ضیاء دوله بگفت ...

... شدند در پی خاموشی شراره شر

بعون بار خدا ساختند دل دریا

به کف نهاده سر و جان و کرده سینه سپر ...

... تن اعادی کاهد هماره در زندان

سر مخالف آرد دوباره در چنبر

ز ما بگو تو بآن شوخدیدگان جسور ...

... کنیم نرم برو کتف شیر شرزه نر

دوباره مشتی از آن جمریان بیهش و رای

دوباره جمعی از آن وحشیان بی بن و سر

چنانکه از پس مردن بمردگان پوشند ...

... روان در آتش سوزنده همچو سامندر

خبر رسید بشهزادگان که دیگر بار

هوای فتنه شد از حد اعتدال بدر

امیر زاده فرخ جلال دین که بدی

بباغ دولتشاهی درخت بار آور

بخواند یکسره شهزادگان بومی را ...

... همه دلاور و خونخوار و کاردان و دلیر

همه مبارز و گستاخ و گرد و گند آور

همه بحیله چو اسفندیار رویین تن ...

... پی مقابله با آن گروه شوم اختر

چو عامه دیدند آن کوههای آتشبار

بتک شدند و بگردید سیل از آن معبر ...

ادیب الممالک
 
۱۲۴۹۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - انتهی

 

... حرم بود بخرد و بزرگ این کشور

دوباره نامه نبشتند مفتیان مهین

بمیر فرخ دانش پژوه دانشور ...

... غرور شیطان بنموده فعلشان منکر

بیامدم هان با توپهای آتشبار

رسیدم اینک با تیغهای خارادر ...

... برون نمایید آشوب را از این کشور

سپس بباره ی که پیکری نشست که برد

بگاه پویه سبق از سحاب و از صرصر ...

... فرود آمد از آن خاره کوب که پیکر

نشست در صف ایوان و بارعام بداد

نشسته گرد و نیاسوده تن ز رنج سفر ...

... ز دست ندهم آسایش رعیت را

وگر ببارند اندر سرم همی خنجر

ندیده بودم و پنداشتم که این مردم ...

... از آن شراب بگیری شباب را از سر

سپس ببارش با دست بسته آوردند

کسان که بودند اصل فساد و مبدع شر ...

... همی بخاید و بیرون کند ز کام اژدر

و یا ز بالا ابری دمید صاعقه بار

فراز خاک ببارید دست و گردن و سر

خروش آنچو ز سر حد ملک روم گذشت ...

... کناره کرد ز اندیشه کودک از پستان

کرانه جست بیکباره عاشق از دلبر

بقطره خون تبدیل گشت و کرد فرار ...

... ز بس رحیم دلستی و مردمی پرور

گرفت خامه مشکین بدست گوهربار

همی فشاند بسیمین پرند عنبر تر ...

... به پیش پایت آن کوهسارها چو حریر

به پیش چشمت آن رودبارها چو شمر

لدی الورود چنان کان وظیفه بود ترا ...

ادیب الممالک
 
۱۲۴۹۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸

 

... در کف جوشش خلل نبینی هرگز

ور تو بجوشانیش هزار و دو صدبار

می ننیوشد سماع مطرب چالاک ...

... شهوت فرج و شکم که بنده عقلند

چیره نگردد بر او چو شحنه جبار

با تو من ای نور دیده فاش سرایم ...

... درد چو داری برو طبیب بدست آر

دانا ماند به ابر و فضلش باران

خاطر ما و تو همچو ساحت گلزار ...

... گردون ماند به آسیای سبک سیر

گیتی چون اژدهای آدمی او بار

این ببر دمان بقصد سودن ستخوان ...

... بحر خزر پیش جود اوست تنکظرف

کوه گران نزد علم اوست سبکبار

مطلعی آرم برون ز بحر سخایش ...

... خشم نگیرد مگر بدرهم و دینار

گردون خم شد برای سجده بارش

تا بخداوندیش همی کند اقرار ...

ادیب الممالک
 
۱۲۴۹۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹

 

بارها خواندم ز قول مصطفی اندر خبر

کاید آن روزی که تابد آفتاب از باختر ...

... هر ورق صد سطر و در هر سطر صد شطر از هنر

البشاره کامد اینک بار دیگر سوی ملک

کاب دولت را بجوی آرد همی بار دگر

قرة عین الملک لماراراه انسانه ...

... آنکه دانش را همی نشناسی از بیدانشی

بین ز دانش رسته در گیتی درختی بارور

شادمانی بیخ و دولت شاخ و بیداریش برگ ...

ادیب الممالک
 
۱۲۴۹۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰

 

... باد خزان بباغ شتابان و سهمگین

ابر سیه بدشت خروشان و اشگبار

آذر فتاده در دل بتهای آزری

دود سیه برآمده از مغز جویبار

عاری ز دیبه ساحت و اطراف بوستان ...

... بی نوبهار سبزه نروید همی ز خاک

بی نوبهار غنچه نیاید همی ببار

آنجا که نوبهار نباشد همه خزان ...

... انگشت مؤمن از بن سوراخ جانور

اندر جهان گزیده نخواهد شدن دوبار

گفتم در این قضیه مکافات آن چه شد ...

... گفتا تو دانی آنکه شهنشاه ما بطبع

بخشنده و کریم و حلیم است و بردبار

جان کسی نگشته ز خشمش دوچار رنج ...

... ما را بخاک رفتن از آن به که اندکی

بر خاطر خطیر همایون شه غبار

برخواند آن جریده و ابرو ترش نکرد ...

... اما به نام شاه به توقیف نوبهار

یکچند رأی داده شد از مجلس کبار

یعنی ز محضر وزرایی ز بار شه

این حکم رفت و بسته شد ابواب اختیار ...

... میزان عفو و بخشش این شاه تاجدار

روزی هزار بار گنه برنهد بدوش

تا عفو شاه بیند روزی هزار بار

شاها بشکر آنکه خدا در همه جهان ...

... این سحر را بمعجزه بشکن که در کفت

باشد عصای سامری اوبار سحر خوار

زنهاریان درگه خود را که دیرگاه ...

... دیماهان بگونه اردی بهشت سبز

اردیبهشتمان چو بهشت است مشکبار

ادیب الممالک
 
۱۲۴۹۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵

 

... چرا چو گنج به ویرانه ها کشاند رخت

چرا چو ابر به بیغولها گشاید بار

چرا چو ماه بمغرب گراید از مشرق ...

... هزار مرتبه افزون من این حدیث بلیغ

شنیده ام ز بزرگان و خوانده ام ز اخبار

رسول گفت در آخر زمان شود اسلام

غریب و خوار بدانسان که از نخستین بار

کنون غریبست اسلام و پیشوای جهان ...

... تو طامع دغل دزد را چه افتاده است

که نام حجت بر خود نهی باستکبار

دنی تر از تو کسی کاین خدیعه از تو خرید ...

... لواشه باید و داغ و کلافه تا این خر

دوباره رام شود تن دهد ببردن بار

گر این لواشه ز مشروطیت بدست آید

بزیر بار کشم ز این خران همی بسیار

چنان ز نمشان بر سر فسار و برکون داغ ...

... خر لگدزن و بغل چموش را باید

علوفه دادن یکبار و بار یک خروار

علوفه بر خر سرکش فزون مده زیرا ...

... یکی به پنج کند جنبش و یکی بچهار

سگ از مناره و اشتر ز باره حمله برد

چو پاسبانخر و خر سست کو توال حصار ...

... از آن بساط نزاید بغیر نکبت و رنج

وز آن سپه نرسد جز نحوست و ادبار

شنیده ام که بهادر امیر خود را خواند ...

... ز هر طریق و ز هر در که قصه آغازم

دوباره روی سخن زی تو آید ای غدار

تویی که آلت اجرای قصد غیر شدی ...

... همی بخواهد واحد یموت سرکش من

که با کدوی تو مشت آزمون کند یکبار

بود بتازی واحد یموت آن یکزخم ...

... ولی امام زمان ریشه ات براندازد

بزور پنجه خونین و تیغ آتشبار

بجای آنکه مقدم شدی چو پیش آهنک ...

... نه گرگ در گله آید نه زاغ در بستان

نه خر بخر من ماند نه موش در انبار

درخت بدرا از ریشه برکند دهقان ...

... چو شست دامن دین را از این پلیدیها

همی بسوزدشان خانمان و زاد و تبار

امام از رگ و از ریشه شان خبر دارد ...

ادیب الممالک
 
۱۲۴۹۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶

 

... بلی ز معجز احمد شگفت نی که شود

دوباره استن حنانه سبز و تازه و تر

سخن طراز و سخنگو چنینه بایستی ...

... از آن شراب که در دشت جهل و کشور ظلم

همی ببارد سجیل و برزند آذر

از آن شراب که بر مصطفی شب معراج ...

... خرد ز خطه مشرق نموده عزم رحیل

هنر ز کشور اسلام بسته بار سفر

عمر کجاست که بیند فسوس در اسلام ...

... برای خواندن معروف و راندن منکر

کجاست حیدر کرار و تیغ آتشبار

که کافران را دادی به امر حق کیفر ...

... کجاست حشمت صدیق و آن همه شوکت

که خلق را سوی ایمان کشید بار دگر

کجاست طاعت عمان و چهر نورانیش ...

... همی ببست به اصلاح کار خلق کمر

مگر دوباره به خواب اندرون کسی بینی

به عزم احمد سفاح و جزم بوجعفر ...

... زبیدیان دلاور تمیمیان دلیر

مجاهدان ربیعه مبارزان مضر

چو بو عبیده جراح و عمرو بن معدی ...

... مؤیدی ز خدا و امام و پیغمبر

از این ره است که باری ز خامه آب حیات

از این ره است که داری ز نامه گنج گهر ...

ادیب الممالک
 
۱۲۵۰۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱

 

... در باغ جهان شاه درختی است که دارد

از دانش و داد و دین شاخ و تنه و بار

در سایه هر شاخش آسوده جهانی ...

... در فکرت او سهو و خطا راه نیابد

این را من ازو تجربه کردستم صد بار

اشباه فزونند مر او را بهمه ملک

اما همه گفتاری و او یکسره کردار

آنجا که ببارد ز کف رادش گوهر

آنجا که بتابد ز رخ پاکش انوار

خیره ز چه رو باری ای ابر بهاری

یافه بکجا تابی ای ماه ده و چار ...

... هر ساله به میلاد شهنشاه جوان بخت

بنشین ز بر تخت باقبال و بده بار

تابنده به شکرانه سر سبزی دولت ...

ادیب الممالک
 
 
۱
۶۲۳
۶۲۴
۶۲۵
۶۲۶
۶۲۷
۶۵۵