گنجور

 
۱۲۴۲۱

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

... تصمیم عزم داده بکاخ دگر شدند

در کوی دل رسیده فکندند بار خویش

آسوده از مهالک سیر و سفر شدند ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۲۲

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

من پر کاه و غم عشق همسنگ کوه گران شد

در زیر این بار اندوه و ای دل مگر می توان شد

چون تیر با استقامت از قوس من بست قامت ...

... بی گوهر و بی عقیقش در آب و در آتشم من

اشکم چو باران نیسان آهم چو برق یمان شد

ره بردم از دل بکویش دل بستم از جان بمویش ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۲۳

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

باز دل زیر غم عشق چنانست که بود

بار این خسته همان کوه گرانست که بود

سالها بود صلاح دل من صحبت عشق

بازهم مصلحت وقت همانست که بود

بارها آمده بر سینه ام آن ناوک و باز

بکمین دلم آن سخت کمانست که بود ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۲۴

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

... با آب وجود ایدل در باغ تو از وحدت

هر نخل که بنشاندم بالید و ببار آمد

شبگوی غزل خوان شد شبوی فراوان شد ...

... بگریز که در میدان آن میر دیار آمد

زین بار ولایت آن کز جهل گریزان شد

چون اشتر مست اینک ما را بقطار آمد ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۲۵

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

... که در هوای دو زلفت دلم چو مرغ پرید

قوی دلم که دل من ز بار فرقت یار

ضعیف بود ولیکن کمان عشق کشید ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۲۶

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

... رحمت خاص که از بی گنهانست بری

بارش مزرع من شد که گناهم دادند

فقر و درماندگی و بندگی و عجز و نیاز ...

... تا نمودند مرا محرم اسرار صفا

بار دادند بخلوتگه و گاهم دادند

ز تباهی به نرستند سلاطین سلوک ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۲۷

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

... نبود در خور تفسیر عشق آیت عشق

نداشت طاقت این بار آسمان و زمین

ظلوم ماست که شد عامل امانت عشق ...

... مرا بگردن دل رشته محبت عشق

رقاب کون و مکان زیر بار منت ماست

که هست گردن ما زیر بار منت عشق

گذشته از سر دیوان منظر جبروت ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۲۸

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

... برگ گل گلبن توحید روح

بار درخت دل داناست عشق

تشنه تر از ماست باو سلسبیل ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۲۹

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

... چو گرم شد سرم از باده نه بنای بلند

بیک دو عربده بی بام و برج و باره کنم

چه غم ز پست و بلند زمین حادثه بار

مرا که اطلس چرخ بلند یاره کنم ...

... شهان پیاده کنم بازی سواره کنم

بیا که عمر دوباره ست بوسه از لب یار

که بوسم آن دو لب و زندگی دوباره کنم

دلم گرفت ز بیحاصلان بیهده گوی

غبار مدرسه تا چند زیب شاره کنم

گرو کنم بخراباتیان بی سر و پای ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۳۰

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

... نه شیخ دکان دارم نه شحنه بازارم

با خر نبود کارم کز بار همی گویم

من دوش چه خور دستم سودایی و سرمستم ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۳۱

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

... عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد

رفتی چو تیر و کمان شد از بار غم پیکر من

می سوزم از اشتیاقت در آتشم از فراقت ...

... ترسم که ریزند بر خاک خون تو در محضر من

بار غم عشق او را گردون ندارد تحمل

کی می تواند کشیدن این پیکر لاغر من ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۳۲

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

... در حیرتم ز انده بسیار خویشتن

دار حقیقتست بنازم هزار بار

بر صنع دست و پنجه معمار خویشتن ...

... شرطست در سلوک گرفتار خویشتن

افکنده ام ز دوش دل خویش بار غیر

آسوده ام ز قلب سبکبار خویشتن

سرشار سر وحدت اطلاقی خودم ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۳۳

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

... تا گشت جای جلوه نقش نگار من

از جسم و جان امید بریدم هزار بار

تا دید روی او دل امیدوار من ...

... جز صاف غم که صیقل آیینه صفاست

کو آب رحمتی که نشاند غبار من

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۳۴

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

پورا بسلطنت رسی این پند گوش کن

تاج سر از غبار در می فروش کن

گفتار من که هست چو لولوی شاهوار ...

... خواهی به سر غیب رسی ترک هوش کن

گسترده است سفره دولت به بار دل

ای خاکسار بارگه فقر نوش کن

حق ناخدای کشتی دریای زندگی ست ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۳۵

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

... بر عرش حقیقت شد زین طبع هیولانی

صد بار نظر کردم دیدم بهزار آیین

بنشسته ببار دل آن اول بی ثانی

هنگام فدی آمد از دوست ندی آمد ...

... با غیر چرا گویم اسرار سویدا را

صد بار کشیدستم زین گفته پشیمانی

موجود نباشد کس جز ذات وجود ایدل ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۳۶

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

مرا کوهیست بار دل غم یارست پنداری

دل من نیست این کوه گرانبارست پنداری

انالحق میزند منصور وار این دل که من دارم ...

... دلی دارم چو کوه اما تنی از موی لاغرتر

باندام ضعیفم پیرهن بارست پنداری

ز شش سو دل شد از اشراق عشق دوست نورانی

دل من بارگاه نور انوارست پنداری

دماغم زافتاب معرفت روشن شد ای سالک ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۳۷

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

... که دلم ز دست بردی و محل راز کردی

تو هزار بار کشتی و نمردم و نمیرم

که بکشتگان عشق ازلی نماز کردی ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۳۸

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - فی المعارف والحکم

 

... بدرود کردم این من و این ما را

از هست اعتباری خود رستم

چون قطره یی که بیند دریا را ...

... آموده خون حیضش احشا را

بار دوم بزای ز خون خوردن

آماده باش نزل مهیا را ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۳۹

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - فی المعارف و الحکم

 

... درین سرای ممان باز گیر زین منزل

که نیست ایمن از بارگیر بار قضا

بماء/ منی روکش در فضاست رفعت حق ...

... نبافت دست ازل زین لطیفتر دیبا

مهیمنیست درین بارگاه لم یزلی

که عرش اوست دل و فرش اوست ارض و سما ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۴۰

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در منقبت حضرت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا علیه السلام

 

... کز نای عندلیب نیوشد مقام راست

از بار گل دوتاست قد شاخ و مرغ صبح

از عشق این دوتایی در زیر و در ستاست ...

... بر هر طرف که مینگرم جلوه خداست

بارنگ و بوی گل بود و نای عندلیت

در بوستان و باغچه و خلوت و سراست ...

... سری که نیست در خور هر درک واجبست

گفتنش بار خاطر و ناگفتنش بلاست

ساکت شوم نگویم سر خدا بخلق ...

... بی امر زود سیر تو کی با در امضاست

بارایت تو هر که ز راء/ی دویی بریست

در ماء/من تو هر که ز بند خودی رهاست ...

صفای اصفهانی
 
 
۱
۶۲۰
۶۲۱
۶۲۲
۶۲۳
۶۲۴
۶۵۵