گنجور

 
۱۰۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۹

 

... سه دیگر چو بفروخت خورشید تاج

زمین زرد شد کوه و دریا چو عاج

به نخچیر شد شهریار دلیر ...

فردوسی
 
۱۰۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۰

 

... وزان سوی آذر کشیدست راه

چو بهرام رخ سوی دریا نهاد

رسولی ز قیصر بیامد چو باد ...

فردوسی
 
۱۰۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳۰

 

... تو اندر گمانی ز نیروی خویش

همی پیش دریا بری جوی خویش

فرستادم اینک فرستاده ای ...

... به نزدیک شنگل نگهبان هند

ز دریای قنوج تا مرز سند

فردوسی
 
۱۰۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳۶

 

یکی اژدها بود بر خشک و آب

به دریا بدی گاه بر آفتاب

همی درکشیدی به دم ژنده پیل

وزو خاستی موج دریای نیل

چنین گفت شنگل به یاران خویش ...

... بدین بوم ما در یکی اژدهاست

به خشکی و دریا همی بگذرد

نهنگ دم آهنگ را بشمرد ...

... از ایران سواران خنجرگزار

همی تاخت تا پیش دریا رسید

به تاریکی آن اژدها را بدید ...

فردوسی
 
۱۰۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳۹

 

... به رفتن ببستند با او میان

بیامد چو نزدیک دریا رسید

به ره بار بازارگانان بدید ...

... گرین راز در هند پیدا شود

ز خون خاک ایران چو دریا شود

گشاده بران کار کو لب ببست ...

... اگر هیچ راز تو پیدا شود

ز خون کشور ما چو دریا شود

که یارد بدین گونه اندیشه کرد ...

... کمندی به فتراک و گرزی به دست

همی راند تا پیش دریا رسید

چو ایرانیان را همه خفته دید ...

فردوسی
 
۱۰۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۰

 

... پس شاه بهرام لشکر براند

بدین گونه تا پیش دریا رسید

سپینود و بهرام یل را بدید

غمی گشت و بگذاشت دریا به خشم

ازان سوی دریا چو بر کرد چشم

بدیدش سپینود و بهرام را ...

... تو با این فریبنده مرد دلیر

ز دریا گذشتی به کردار شیر

که بی آگهی من به ایران شوی ...

فردوسی
 
۱۰۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد هجده سال بود » بخش ۴ - پادشاهی بلاش پیروز چهار سال بود

 

... بفرمان یزدان ببرم سرت

ز خون همچو دریا کنم کشورت

نه کین باشد این چند گویم دراز ...

فردوسی
 
۱۰۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱ - آغاز داستان

 

... زمانه ندادش بران بر درنگ

به دریا بس ایمن مشو بر نهنگ

به کسری رسید آن سزاوار تاج ...

... چو ایمن شد از دشت لشکر براند

ز دریا به راه الانان کشید

یکی مرز ویران و بیکار دید ...

... به جان هر کسی چاره جو آمدند

ز دریای هندوستان تا دو میل

درم بود با هدیه و اسب و پیل ...

... چو رنج آمد از گیل و دیلم پدید

ز دریا سپه بود تا تیغ کوه

هوا پر درفش و زمین پر گروه ...

... زمین آنک بالاست پهنا کنیم

وزان دشت بی آب دریا کنیم

فرستاده بشنید و آمد چو گرد ...

... یکی گرد برشد که گفتی سپهر

به دریای قیر اندر اندود چهر

بپوشید روی زمین را به نعل ...

... ز جوشن سواران وز گرد پیل

زمین شد به کردار دریای نیل

جهاندار با کاویانی درفش ...

... گهی بر میان گاه برمیمنه

به خشکی روم گر بدریای آب

نجویم برزم اندر آرام و خواب ...

... جهاندار کسری ابا پیل و گاه

سپاهست چندانک دریا و کوه

همی گردد از گرد اسبان ستوه ...

فردوسی
 
۱۰۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۲ - داستان نوش‌زاد با کسری

 

... برآمد خروش از در نوش زاد

بجنبید لشکر چو دریا ز باد

به هامون کشیدند یکسر ز شهر ...

فردوسی
 
۱۱۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۳ - داستان بوزرجمهر

 

... همان سفله کز هر کس آرام و خواب

ز دریا دریغ آیدش روشن آب

وگرباد نوشین بتو برجهد ...

... همان گرم گفتار او نشنوی

در پادشا همچو دریا شمر

پرستنده ملاح وکشتی هنر

سخن لنگر و بادبانش خرد

به دریا خردمند چون بگذرد

همان بادبان را کند سایه دار ...

... به دیگر زمان چون گزاینده زهر

به کردار دریا بود کارشاه

به فرمان او تابد از چرخ ماه

ز دریا یکی ریگ دارد به کف

دگر دربیابد میان صدف ...

فردوسی
 
۱۱۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۵ - رزم خاقان چین با هیتالیان

 

... اگر شاه را رای کینست وجنگ

ازو رام گردد به دریا نهنگ

چو بشنید ز ایرانیان شهریار ...

... یکی لشکری از مداین براند

که روی زمین جز بدریا نماند

زمین کوه تاکوه یک سر سپاه ...

... ز خویشان ارجاسب و افراسیاب

شده سغد یکسر چو دریای آب

همی گفت خاقان سپاه مرا ...

... وزان بخت پیروزی و دستگاه

ز دریا به دریا کشیده سپاه

بپیچید خاقان چو آگاه شد ...

... کسان کم ندیدند بشنیده اند

که دریای چین را ندارم به آب

شود کوه از آرام من درشتاب ...

... به بالای سروست و هم زور پیل

به بخشندگی همچو دریای نیل

چو برگاه باشد سپهر وفاست ...

... در و دشت گل بود و بام سرای

همه رودها همچو دریا شده

به پالیز گلبن ثریا شده ...

فردوسی
 
۱۱۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۷ - داستان طلخند و گو

 

... ز فام خرد گردن آزاد کن

ازین مرز تا پیش دریای چین

تو راباد چندانک خواهی زمین ...

... چوبرزد سر از برج شیرآفتاب

زمین شد بکردار دریای آب

یکی چادر آورد خورشید زرد ...

... برآمد زدهلیز پرده سرای

همه کوه و دریا پر آواز گشت

توگفتی سپهر روان بازگشت ...

... همی دامن اندر کشید آفتاب

زمین شد به کردار دریای خون

در ودشت بد زیرخون اندرون ...

... همی این بدان گفت وآن هم بدین

چودریای خون شد سراسر زمین

یلانی که بودند خنجر گزار ...

... ازین مرز آباد ما بگذریم

سپه را همه پیش دریا بریم

یکی کنده سازیم گرد سپاه

برین جنگجویان ببندیم راه

ز دریا بکنده در آب افگنیم

سراسر سر اندر شتاب افگنیم ...

... به لشکر چنین گفت کین جنگ نو

به دریا که اندیشه کردست گو

چه بینید واین را چه رای آوریم ...

... نپیچید سر را ز داد اندکی

اگر جنگ جویم چه دریا چه کوه

چو در جنگ لشکر بود هم گروه ...

... پرستنده و اسب آراسته

ز کشمیر تا پیش دریای چین

به هر شهر برماکنند آفرین ...

... ز لشکر همه کشور آمد بجوش

سپه را همه سوی دریا کشید

وزان پس سپاه گوآمد پدید ...

... بیاراست با میسره میمنه

کشیدند نزدیک دریا بنه

دو شاه گرانمایه پر درد و کین ...

... ز نالیدن بوق وآوای کوس

تو گفتی که دریا بجوشد همی

نهنگ اندرو خون خروشد همی

ز زخم تبرزین و گوپال و تیغ

ز دریا برآمد یکی تیره میغ

چو بر چرخ خورشید دامن کشید ...

... دگر سر بریده فگنده نگون

ز دریا همی خاست از باد موج

سپاه اندر آمد همی فوج فوج ...

... نگه کرد طلخند از پشت پیل

زمین دید برسان دریای نیل

همه باد بر سوی طلخند گشت ...

... وزان تیزویران جوینده رای

ز دریا و از کنده وزرمگاه

بگوییم با مرد جوینده راه ...

... که چون رفت پیکار جنگ وسپاه

ز دریا و از کنده و آبگیر

یکایک بگفتند با تیزویر ...

فردوسی
 
۱۱۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۱

 

... همان زخم شمشیر و گرز گران

توگفتی که دریا بجوشد همی

سپهر روان بر خروشد همی ...

فردوسی
 
۱۱۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۲

 

چو بر زد ز دریا درفش سپید

ستاره شد از تیرگی ناامید ...

فردوسی
 
۱۱۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۴۷

 

... الا ای برآورده کوه بلند

ز دریای خوشاب بیخت که کند

که کند این چنین سبز سرو سهی

که افگند خوار این کلاه مهی

که آگند ناگاه دریا به خاک

که افگند کوه روان در مغاک ...

فردوسی
 
۱۱۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۶۳

 

... که بادا همیشه روانش جوان

که از ژرف دریا برآورد پی

بران گونه دیوار بیدار کی ...

فردوسی
 
۱۱۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۷۵

 

... یک را همی تاج شاهی دهد

یکی رابه دریا به ماهی دهد

یکی را برهنه سر و پای و سفت ...

فردوسی
 
۱۱۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۲

 

... همه بوم شد نزد ما کارگر

ز دریا کشیدند چندان گهر

که ملاح گشت از کشیدن ستوه

مرا بود هامون و دریا و کوه

چو گنج درم ها پراگنده شد ...

... اگر بفگنی خیره دیوار باغ

چه باغ و چه دشت و چه دریاچه راغ

نگر تا تو دیوار او نفگنی ...

فردوسی
 
۱۱۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۵

 

بفرمود تابرکشیدند نای

سپاه اندر آمد چو دریا ز جای

برآمد یکی ابر و برشد خروش ...

فردوسی
 
۱۲۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۴

 

... که باشد که آرد بروی تو روی

وگر کوه و دریا شود کینه جوی

فردوسی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۳۷۳