سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۴ - حکایت در معنی سلامت جاهل در خاموشی
... حضورش پریشان شد و کار زشت
سفر کرد و بر طاق مسجد نبشت
در آیینه گر خویشتن دیدمی ...
سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان
... تهی پای رفتن به از کفش تنگ
بلای سفر به که در خانه جنگ
به زندان قاضی گرفتار به
که در خانه دیدن بر ابرو گره
سفر عید باشد بر آن کدخدای
که بانوی زشتش بود در سرای ...
سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۸ - گفتار اندر سلامت گوشهنشینی و صبر بر ایذاء خلق
... اگر پارسایی سیاحت نکرد
سفر کردگانش نخوانند مرد
که نارفته بیرون ز آغوش زن ...
سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان
... به منزل رسد هر که جوید دلیل
بسی چون تو گردیدم اندر سفر
بتان دیدم از خویشتن بی خبر ...
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۰ - حکایت
شبی خفته بودم به عزم سفر
پی کاروانی گرفتم سحر ...
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۱ - موعظه و تنبیه
... نه چون خواهی آمد به شیراز در
سر و تن بشویی ز گرد سفر
پس ای خاکسار گنه عن قریب
سفر کرد خواهی به شهری غریب
بران از دو سرچشمه دیده جوی ...
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۴ - حکایت
... مرو زیر بار گنه ای پسر
که حمال عاجز بود در سفر
پی نیک مردان بباید شتافت ...
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۲۰ - حکایت سفر حبشه
... تنی چند مسکین بر او پای بند
بسیج سفر کردم اندر نفس
بیابان گرفتم چو مرغ از قفس ...
سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - تنبیه و موعظت
... یارب به فضل خویش ببخشای بنده را
آن دم که عازم سفر آن جهان شود
بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال ...
سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در ستایش شمسالدین محمد جوینی صاحب دیوان
... چو ماکیان به در خانه چند بینی جور
چرا سفر نکنی چون کبوتر طیار
ازین درخت چو بلبل بر آن درخت نشین ...
... به قدر کن که نه اطلس کمست در بازار
مثال اسب الاغند مردم سفری
نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار ...
سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۸ - در ستایش ابوبکر بن سعد
وجودم به تنگ آمد از جور تنگی
شدم در سفر روزگاری درنگی
جهان زیر پی چون سکندر بریدم ...
سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۴
قیامتست سفر کردن از دیار حبیب
مرا همیشه قضا را قیامتست نصیب ...
... جدا شود به لحد بند بندم از ترکیب
به اختیار ندارد سر سفر سعدی
ستم غریب نباشد ز روزگار عجیب
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۵
... وزین ناسازتر آب و هوایی
گرم پای سفر بودی و رفتار
تحول کردمی زینجا به جایی ...
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶
... و گر خواهی سلامت بر کنار است
رفیق این سخن بشنید و بهم بر آمد و روی از حکایت من در هم کشید و سخن های رنجش آمیز گفتن گرفت کاین چه عقل و کفایت است و فهم و درایت قول حکما درست آمد که گفته اند دوستان به زندان به کار آیند که بر سفره همه دشمنان دوست نمایند
دوست مشمار آن که در نعمت زند ...
... تلخ است ولیکن بر شیرین دارد
در آن قربت مرا با طایفه ای یاران اتفاق سفر افتاد چون از زیارت مکه باز آمدم دو منزلم استقبال کرد ظاهر حالش را دیدم پریشان و در هیأت درویشان گفتم چه حالت است گفت آن چنانکه تو گفتی طایفه ای حسد بردند و به خیانتم منسوب کردند و ملک دام ملکه در کشف حقیقت آن استقصا نفرمود و یاران قدیم و دوستان حمیم از کلمه حق خاموش شدند و صحبت دیرین فراموش کردند
نه بینی که پیش خداوند جاه ...
... همه عالمش پای بر سر نهند
فی الجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم تا در این هفته که مژده سلامت حجاج برسید از بند گرانم خلاص کرد و ملک موروثم خاص گفتم آن نوبت اشارت من قبولت نیامد که گفتم عمل پادشاهان چون سفر دریاست خطرناک و سودمند یا گنج برگیری یا در طلسم بمیری
یا زر به هر دو دست کند خواجه در کنار ...
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۲
شیادی گیسوان بافت که من علویم و با قافله حجاز به شهری در آمد که از حج همی آیم و قصیده ای پیش ملک برد که من گفته ام
نعمت بسیارش فرمود و اکرام کرد تا یکی از ندمای حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت من او را عید اضحیٰ در بصره دیدم معلوم شد که حاجی نیست دیگری گفتا پدرش نصرانی بود در ملطیه پس او شریف چگونه صورت بندد و شعرش را به دیوان انوری دریافتند
ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ درهم چرا گفت ...
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۶
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ای خفته
شوریده ای که در آن سفر همراه ما بود نعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت
چون روز شد گفتمش آن چه حالت بود ...
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۷
وقتی در سفر حجاز طایفه ای جوانان صاحبدل هم دم من بودند و هم قدم
وقت ها زمزمه ای بکردندی و بیتی محققانه بگفتندی و عابدی در سبیل منکر حال درویشان بود و بی خبر از درد ایشان ...
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۱
... من ز خدمت دمی نیاسودم
گاه و بیگاه در سفر بودم
تو نه رنج آزموده ای نه حصار ...
... من فتاده به دست شاگردان
به سفر پای بند و سرگردان
گفت من سر بر آستان دارم ...
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۶
دو درویش خراسانی ملازم صحبت یکدیگر سفر کردندی یکی ضعیف بود که هر به دو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار خوردی
اتفاقا بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند هر دو را به خانه ای کردند و در به گل برآوردند ...
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۱
... گاه گفتی خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است
باز گفتی نه که دریای مغرب مشوش است سعدیا سفری دیگرم در پیش است اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم
گفتم آن کدام سفر است
گفت گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زآن پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم ...