سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷
نظر خدای بینان طلب هوا نباشد
سفر نیازمندان قدم خطا نباشد
همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰
... شب و روز رفت باید قدم روندگان را
چو به مأمنی رسیدی دگرت سفر نباشد
عجب است پیش بعضی که تر است شعر سعدی ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸
کاروان می رود و بار سفر می بندند
تا دگربار که بیند که به ما پیوندند ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵
... هرگزش گوشه خاطر به گلستان نرود
سفر قبله دراز ست و مجاور با دوست
روی در قبله معنی به بیابان نرود ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳
... گفت سعدی صبر کن یا سیم و زر ده یا گریز
عشق را یا مال باید یا صبوری یا سفر
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳
... می روم بی دل و بی یار و یقین می دانم
که من بی دل بی یار نه مرد سفرم
خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست ...
... گرچه در کلبه خلوت بودم نور حضور
هم سفر به که نماندست مجال حضرم
سرو بالای تو در باغ تصور برپای ...
... که به دل غاشیه بر سر به رکاب تو درم
گر به دوری سفر از تو جدا خواهم ماند
شرم بادم که همان سعدی کوته نظرم ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷
... کجا روم که دلم پای بند مهر کسی ست
سفر کنید رفیقان که من گرفتارم
نه او به چشم ارادت نظر به جانب ما ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲
... حالا به عشق روی او روزی به پایان می برم
سعدی دگربار از وطن عزم سفر کردی چرا
از دست آن ترک خطا یرغو به قاآن می برم ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴
... نه نشاط دوستانم نه فراغ بوستانم
بروید ای رفیقان به سفر که من اسیرم
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴
... وگرنه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۱
... هرگز این توبه نباشد که گناهی ست عظیم
ای رفیقان سفر دست بدارید از ما
که بخواهیم نشستن به در دوست مقیم ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲
... عشق و دوام عافیت مختلفند سعدیا
هر که سفر نمی کند دل ندهد به لشکری
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷
... یکی لطیفه ز من بشنو ای که در آفاق
سفر کنی و لطایف ز بحر و کان آری
گرت بدایع سعدی نباشد اندر بار ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۷
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۸
... گویی که به جسم در میانی
آن را که تو از سفر بیایی
حاجت نبود به ارمغانی ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۰
... آزاد بنده ای که بود در رکاب تو
خرم ولایتی که تو آن جا سفر کنی
دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ ...
سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲ - حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست
ز دریای عمان برآمد کسی
سفر کرده هامون و دریا بسی
عرب دیده و ترک و تاجیک و روم ...
... جهان گشته و دانش اندوخته
سفر کرده و صحبت آموخته
به هیکل قوی چون تناور درخت ...
... نخواهد به سامان در این ملک زیست
سفر کردگان لاابالی زیند
که پرورده ملک و دولت نیند ...
سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۵ - حکایت در محرومی خویشتن بینان
... یکی حرف در وی نیاموختی
چو بی بهره عزم سفر کرد باز
بدو گفت دانای گردن فراز ...
سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۲ - حکایت
... که با راست طبعان سری داشتی
سفر ناگهم زان زمین در ربود
که بیشم در آن بقعه روزی نبود ...
سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت » بخش ۱۵ - حکایت در معنی آسانی پس از دشواری
... نه گیتی پس از جنبش آرام یافت
نه سعدی سفر کرد تا کام یافت
دل از بی مرادی به فکرت مسوز ...