گنجور

 
۱۱۲۱

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹

 

... کشتی عمرم شکستست ای عجب

چشمم از خونابه دریا می کنی

جان نخواهم برد امروز از غمت ...

انوری
 
۱۱۲۲

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در مدح علاء الدین ابوعلی الحسن الشریف

 

... تو اصل دانش و دینی چو صوت اصل صدا

ز رشک طبع تو دارد مزاج دریا تب

گمان مبر که ز موج است لرزه بر دریا

صدف که دم نزند دانی از چه خاصیت است ...

انوری
 
۱۱۲۳

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - در مدح امیر اجل ابو علی علاء الدین حسن

 

... خجل ز رفعت قدر تو رفعت گردون

غمین ز وسعت طبع تو وسعت دریا

به جنب رای تو منسوخ چشمه خورشید ...

انوری
 
۱۱۲۴

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در مدح امیر سید مجدالدین ابوطالب

 

... بوطالب نعمه چو شهاب زکی از جود

یک چند کم آورد چه دریا و چه کان را

چون دست حوادث در این هر دو فروبست ...

... آن بود که بحر کرمش زود برانگیخت

از لجه کف ابر چو دریای روان را

تا بر دهن خشک جهان نایژه بگشاد ...

انوری
 
۱۱۲۵

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در مدح صاحب مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

... بخشش بی منت و احسان بی لافت کنند

ابر و دریا را ز خجلت خشک چون دود و سراب

باللهم گر در سر دندان شود با لاف رعد ...

انوری
 
۱۱۲۶

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح خاقان اعظم عمادالدین پیروزشاه

 

... خنده خنجر ز فتح بی قیاست

ناله دریا ز بذل بی شمارت

داغ طاعت بر سرین تا وحش و طیرت ...

... ملک را فربه کند کلک نزارت

کلک از دریا کمال خویش یابد

داند این معنی دل دریا عیارت

لازم دست چو دریای تو زان شد

کلک آبستن به در شاهوارت ...

انوری
 
۱۱۲۷

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در مدح ناصرالملة والدین ابوالفتح طاهر

 

... عیار قدر تو آن اوجها که بر گردون

عیال دست تو آن موجها که در دریاست

ز شوق مجلس تست آن طرب که در زهره است ...

... به وقت رفتن و طی کردن مسالک ملک

هواش فدفد و دریا سراب و که صحراست

نشیب و بالا یکسان شمارد از پی آنک ...

... همی به پشت چو کشتی سفر توانم کرد

که راه وادی دشوار و عبره چون دریاست

چنان مدان که تغافل نموده باشم از آن ...

انوری
 
۱۱۲۸

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - در مرثیهٔ سیدالسادات مجدالدین ابی‌طالب‌بن نعمه

 

... سقف گردون نه پر از ولوله صوت و صداست

کیست ای بوده چو دریا و چو ابرت دل و دست

کز فراقت نه مژه ابرو کنارش دریاست

تا جهان را نگذاری ز چنان جاه یتیم ...

انوری
 
۱۱۲۹

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در مدح خاتون معظم صفوةالدین مریم گوید

 

... موج شادی می زند جان جهانی از کفت

اینت غم گر کان و دریا را از آن شادی غمست

سعد اکبر کیست کاندر یک دو گز مقنع ترا ...

انوری
 
۱۱۳۰

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - در مدح جلال‌الدین احمد

 

... وانجا که در معانی مدحت بکاومش

گویی جهازخانه دریا و معدنست

گویند مردمان که بدش هست و نیک هست ...

انوری
 
۱۱۳۱

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - در وصف ربیع و مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

... ای جوادی که دل و دست ترا

صحن دریا و انامل کانست

روز نوروز و می اندر خم و ما ...

انوری
 
۱۱۳۲

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱ - در مدح ملک عادل یوسف

 

... پگه زان کند بامدادان سلامت

تو آن ابر دستی که گر هفت دریا

همه قطره گردد نیاید تمامت ...

انوری
 
۱۱۳۳

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۵ - در مدح ابوالفتح ناصرالدین طاهر

 

... هر دو را امکان بیداری به نفخ صور باد

هرکجا گنجی نهد در کان و دریا آفتاب

مه که بیت المال او دارد ترا گنجور باد ...

انوری
 
۱۱۳۴

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۰ - در مدح سلطان‌الخواتین عصمةالدین مریم

 

... در انتظار وجود از وجود بیرون باد

وگر تفاخر دریا به دست او نبود

به جای در و گهر در دل صدف خون باد ...

... برو مزید نباشد هموش قانون باد

ز رشک وسعت دریای طبع پر گهرت

کنار دریا از آب دیده جیحون باد

به روزگار تو ور هست فتنه فتنه خواب ...

انوری
 
۱۱۳۵

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۱ - در مدح عمادالدین فیروز شاه امیر خراسان

 

... ز نعل اسب حوادث خراب و هامون باد

اگر نه لاف سخا از دلت زند دریا

به جای در و گهر در دل صدف خون باد ...

انوری
 
۱۱۳۶

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - در مدح صاحب ناصرالدین طاهر

 

... قسم میراث خوار قارون باد

گرنه لاف از دلت زند دریا

گوهرش در دل صدف خون باد ...

انوری
 
۱۱۳۷

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در مدح ابوالحسن مجدالدین علی عمرانی

 

... از قهر تو در آینه خنجر اوفتاد

دریا دلی و غرقه دریای نیستی

از اعتماد جود تو بر معبر اوفتاد ...

... از لفظ تو نظر همه بر گوهر اوفتاد

دریای انتقام تو آنجا که موج زد

از کشتی حیات و بقا لنگر اوفتاد ...

انوری
 
۱۱۳۸

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۷ - در مدح ملک معظم پیروزشاه

 

... با هوای تو کز او نیست گزرد

بر توان آمدن از دریا خشک

بر توان خاستن از دوزخ سرد ...

انوری
 
۱۱۳۹

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - تقاضای تشریف از مخدوم

 

... روزگارش خط خذلان تا ابد بر سر کشد

گر سموم قعر تو بر موج دریا بگذرد

جاودان از قهر دریا باد خاکستر کشد

ور نسیم لطف تو بر شعله دوزخ وزد ...

انوری
 
۱۱۴۰

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۲ - در مدح جلال‌الوزراء احمدبن مخلص

 

... زان روی که عدل تو چو عدل عمر آمد

سرمایه دریا نه به بازوی دلت بود

زین روی دفینش ز کران بر حذر آمد ...

انوری
 
 
۱
۵۵
۵۶
۵۷
۵۸
۵۹
۳۷۳