سلمان ساوجی » فراق نامه » بخش ۱۲ - بوسه بر باد (۲)
... در آمد ز هر سو سپه فوج فوج
زمین شد چو دریای چین پر از موج
ز نیزه زمین چون نیستان شده ...
سلمان ساوجی » فراق نامه » بخش ۱۳ - بوسه بر باد (۳)
... گهی راند بر چپ گهی سوی راست
ز هر سو چو دریای چنین موج خاست
سپاه بد اندیش را روی بست ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - حقه لعل
... ای ز بار مننت گجردن گردون شده خم
وی ز موج کرمت دیده دریا شده آب
برق با سرعت عزمت همه صبرست و سکون ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - مدح و ثنای راستین
... برق شعاع خنجرت کوه شکاف روز کین
موج سواد لشکرت بحر نمای معرکه
گشته صریر کلک تو فتنه نشان مملکت ...
... رایت توست فتح را راهنمای راستین
موج ز گوهر و زرست بحر عطای شاه را
سایه فتاد بر فلک چتر علای شاه را ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - سیل حادثه
... ساحل دریای جان آشوب مرگ است این سرای
هان بترس از موج دریا بار بر ساحل منه
حادثه سیل است خیل افکن گذارش بر جهان ...
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴ - در نعت پیامبر (ص)
... همان دم آتش کفر از جهان جست
زمین از موج سیلاب بلا رست
به دارالملک سلمان آن فرومرد ...
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۳ - اجازه سفر خواستن جمشید
... روان شد کاروانی فوج بر فوج
تو پنداری که زد دریای چین موج
درایش ناله بر گردون کشیده ...
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۸ - در دیر راهب
... نداند کس به جز دانای بی چون
اگر خواهی خلاص از موج دریا
چو ما باید کناری جستن از ما ...
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۰ - جمشید و سفر دریا
... چهل روز اندر آن دریا براندند
شبی در موج گردابی بماندند
ز روی آب ناگه باد برخاست ...
... بجوشید و ز هر سو حمله ای کرد
به کشتی در ملک را موج می برد
گهی در قعر و گه در اوج می برد ...
... همی گشت اندران گرداب حیران
چو ما در موج این دریای گردان
هر آنکس کو در این دریا نشیند ...
... شب تاریک و برق نعره ابر
خروش موج و رعد و گریه ابر
همه با شیر و ببرش بود مجلس ...
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۴ - قطعه
... بود از فروغ باده و عکس صفای جام
سقف فلک ز زورق خور پر ز موج نور
می اندر جام زر چون زهره در ثور ...
... به کام اندر کشید آن کشتی می
زد آن دریای آتش موج در وی
درون معده جای خود نمی دید ...
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۷ - نجات دادن جمشید ، قیصر را از مرگ
... به صحرا رفت لشکر فوج بر فوج
ز یوز و باز و شاهین دشت زد موج
سوی نخجبیر گه رفتند تازان ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
... رو بپنهان بکش آن آتش ناپیدا را
موج برخاسته را جوش فرو بنشاند
ابر کز قطره خود آب زند دریا را ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
... عاشق آنست که طاعت نکند بهر ثواب
بحر شعر من اگر موج زند در عالم
غرقه چون حوت شود چشمه خورشید در آب ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
... این جمله گفت و گو بتقاضای عشق تست
موج غم تو از صدف دل برون فگند
این نظم را که گوهر دریای عشق تست
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
... بعد از آن بر فرق اکوان پای سیرش مطلقست
هردم از دریای دل موج اناالحق می زند
تشنه وصلت که در قاموس شوقت مغرقست ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳
آنچه عشقت با دل ما می کند
موج در اطراف دریا می کند
آنچه دارم عشق تو از من ببرد ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰
... دیر باید که مرا نقش تو از دل برود
بحر عشقت گر ازین شیوه زند موج فراق
کشتی من نه همانا که به ساحل برود ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱
... مرا از دست تو پاییست در گل
مرا از نقطه خالت زده موج
محیط عشق تو در مرکز دل ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳
... هلال ابروی تو همچو غره شوال
محیط لطف چو دریا مدام در موج است
میان دایره روی تو ز نقطه خال ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲
... همچو خر بهر علف روی به صحرا دارم
چون که دریای دل از موج غمت در شورست
من که یک قطره آبم دل دریا دارم ...