گنجور

 
سیف فرغانی

ای خطت سلسله یی بر قمر از عنبر ناب

وی دل و دیده ز سودای تو پرآتش و آب

دوش در وصف جمال تو چو در بستم دل

خوب رویان معانی بگشادند نقاب

خانه حسن ز بالای تو دارد استون

قبله روح ز ابروی تو دارد محراب

ای دل از یورتگه سینه برون زن خرگاه

کین ستون کرد مرا خیمه تن سست طناب

پیش روی تو ز رخساره خورشید چکد

عرق شرم چو اشک مطر از چشم سحاب

سایه بر کار چو من ذره کجا اندازی

که چو خورشید تو از پرتو خویشی در تاب

خانه سوزست (غمت) در دل من چون آتش

بی قرارست دل اندر بر من چون سیماب

آفتابا ز تو روزم بشب آمد، تا چند

بر سر کوی تو شب روز کنم چون مهتاب

زلف جعد تومرا کرد مسلسل چون خط

کرده خط تو مرا زیر و زبر چون اعراب

چون شرابت بود اندر سرو آیینه بدست

گیرد آیینه ز عکس رخ تو رنگ شراب

نام شیرین لب خویش ار بزبان آری تو

در دهان شکرین تو شود شهد لعاب

همت عالی عشاق رخت تا حدیست

که ز دنیاشان در چشم نمی آید خواب

گر عنان تو بدست من درویش افتد

از سر شوق بپای تو درافتم چو رکاب

چشم داریم ز دادار بعقبی رحمت

ما که دیدیم بدنیا ز فراق تو عذاب

دی یکی سوخته چون من بتضرع میگفت

دست برداشته در حضرت رب الارباب

کای خداوند تو برگیرش اگر خود بمثل

« در میان من و معشوق همام است حجاب »

گفتن مدح تو از غایت مهر است مرا

عاشق آنست که طاعت نکند بهر ثواب

بحر شعر من اگر موج زند در عالم

غرقه چون حوت شود چشمه خورشید در آب

با غزلهای تر بنده که در مدح تو گفت

هست اشعار دگر خشکتر از رود رباب

آنچه از لطف و کرم در حق من فرمودی

یابی از بنده دعا و ز خداوند ثواب

بعد ازین کشتی اندیشه بساحل بردم

زآنک دریای مدیح تو ندارد پایاب

سیف فرغانی از ضبط برون شد سخنت

بی دلانرا نبود ضبط سخن رای صواب

 
 
 
فرخی سیستانی

روزه از خیمه ما دوش همی شد بشتاب

عید فرخنده فراز آمد با جام شراب

قوم را گفتم چونید شمایان به نبید

همه گفتند صوابست صوابست صواب

چه توان کرد اگر روزه زما روی بتافت

[...]

ناصرخسرو

ای غریب آب غریبی ز تو بربود شباب

وز غم غربت از سرْت بپرّید غراب

گرد غربت نشود شسته ز دیدار غریب

گرچه هر روز سر و روی بشوید به گلاب

هر درختی که ز جایش به دگر جای برند

[...]

منوچهری

باغ معشوقه بد و عاشق او بوده سحاب

خفته معشوقه و عاشق شده مهجور و مصاب

عاشق از غربت باز آمده با چشم پرآب

دوستگان را با سرشک مژه برکرد از خواب

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
قطران تبریزی

نبود صعبتر از هجر بتان هیچ عذاب

که شب و روز جدا دارد از من خور و خواب

اندرین گیتی کس یاد نکردی ز گنه

گر بدان گیتی چون هجر بدی هیچ عذاب

تا غم فرقت آن ماه بمن باز نخورد

[...]

حکیم نزاری

روز برف است بیایید و بیارید شراب

تا بنوشیم به شکرانه ی این فتح الباب

میر مجلس بنشین گو و به ساقی فرمای

تا سبک رطل گران پیش من آرد به شتاب

در چنین روز و جوارِ درِ نوروزِ شریف

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه