گنجور

 
۱۰۸۱

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی » بخش ۲

 

آورده اند که در ناحیت کشمیر متصیدی خوش و مرغزاری نزه بود که از عکس ریاحین او پر زاغ چون دم طاووس نمودی و در پیش جمال او دم طاووس به پر زاغ مانستی

درفشان لاله در وی چون چراغی

ولیک از دود او بر جانش داغی ...

نصرالله منشی
 
۱۰۸۲

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب البوم و الغراب » بخش ۱۴

 

... و زاغ در خدمت او بحرمت هرچه تمامتر می زیست و از رسوم طاعت و آداب عبودیت هیچیز باقی نمی گذاشت و با یاران و اکفا رفق تمام می کرد و حرمت هر یک فراخور حال او و براندازه کار او نگاه می داشت و هر روز محل وی در دل ملک و اتباع شریفتر می شد و می افزود و در همه معانی او را محرم می داشتندو در ابواب مهمات و انواع مصالح با او مشاورت می پیوستند و روزی در محفل خاص و مجلس غاص گفت که ملک زاغان بی موجبی مرا بیازارد و بی گناهی مرا عقوبت فرمود و چگونه مرا خواب و خورد مهنا باشد که تتا کینه خویش نخواهم و او را دست برد مردانه ننمایم که گفته اند الکافة فی الطبیعة واجبة و در ادراک این نهمت بسی تامل کردم و مدت دراز در این تفکر و تدبر روزگار گذاشت و بحقیقت شناختم که تلا من در هیات و صورت زاغانم بدین مراد نتوانم رسید و بر این غرض قادر نتوانم شد و از اهل علم شنوده ام که چون مظلومی از دست خصم جایر و بیم سلطان ظالم دل بر مرگ بنهد و خویشتن را بآتش بسوزد قربانی پذیرفته کرده باشد و هر دعا که در آن حال گوید باجابت پیوندد اگر رای ملک بیند فرماید که تا مرا سوزند و دران لحظت که گرمی آتش بمن رسید از باری عزاسمه بخواهم که مرا بوم گرداند مگر بدان وسیلت برآن ستمگار دست یابم و این دل بریان و جگر سوخته را بدان تشفی حاصل آرم و در این مجمع آن بوم که کشتن او صواب می دید حاضر بود گفت

گر چو نرگس نیستی شوخ و چو لاله تیره دل

پس دو روی و ده زبان همچون گل و سوسن مباش ...

نصرالله منشی
 
۱۰۸۳

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

... هیچ معشوق را نماند وفا

دهن لاله را سرشک سحر

کرد پر تازه لولو لالا

گر نوا بلبل نوآیین یافت

لولو اندر دهان لاله چرا

راست گویی که از کمان نرود ...

ادیب صابر
 
۱۰۸۴

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

... بقای ابد زیبد این پاسبان را

سنان چو نیلوفرت لاله گون شد

چه مایه دهی خون دشمن سنان را ...

ادیب صابر
 
۱۰۸۵

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

... منم که روی تو را منت است بر دل من

چو بر جمال گل و لاله ابر و باران را

اگر صناعت باران و ابر خواهی دید ...

ادیب صابر
 
۱۰۸۶

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

سرو سیمینی و بار سرو سیمین آفتاب

جفت لاله ماه داری جفت نسرین آفتاب

آفتاب و ماه جفت لاله و نسرین که دید

یا کسی دیده ست بار سرو سیمین آفتاب ...

ادیب صابر
 
۱۰۸۷

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

تویی که مهر تو در مهرگان بهار من است

که چهره تو گلستان و لاله زار من است

مرا ز کم شدن سبزه بس اثر نکند ...

... کفایت تو در اشباع و اختصار من است

خدای جل جلاله به من قسم فرمود

وز آن قسم همه اقسام افتخاز من است ...

ادیب صابر
 
۱۰۸۸

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

... کجا پایت برآید گلستان است

کجا چشمت برافتد لاله زار است

میان باغ پر مشک و عبیر است ...

... که چون مستان نوان و بی قرار است

چرا لاله همی ننشیند از پای

مگر مر باده را در انتظار است ...

ادیب صابر
 
۱۰۸۹

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

شمشاد قد و لاله رخ و یاسمین بر است

با سرو و گل به قامت و عارض برابر است ...

... گویی شراب نیست گلاب مقطر است

گر لاله نیست شاید ورگل بشد رواست

وقت بنفشه تر و بوینده عبهر است ...

ادیب صابر
 
۱۰۹۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱

 

... یک غم نیافت در دل و صد غمگسار یافت

از چشم ابرها دهن لاله ها لعل

بی بحر و بی صدف گهر شاهوار یافت

وقت بهار عاشق دلتنگ یار جوی

رخسار یار برطرف لاله زار یافت

بلبل که زیر شاخ گل تر قرار جست ...

... کز باد صبحدم خبر زلف یار یافت

چشم چمن ز لاله و گل روی یار دید

گوش سمن ز گوهر و در گوشوار یافت ...

... ناخورده باده دیده نرگس خمار یافت

رخسار لاله تازه چو لعلی است آبدار

گویی به بارگاه خداوند بار یافت ...

ادیب صابر
 
۱۰۹۱

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

... چون دست دلم در آستین است

رخسار تو لاله ربیع است

گفتار تو لولو ثمین است ...

... با حسن و نگار روم و چین است

رخساره لاله چین ندارد

در زلف بنفشه چونکه چین است

چون لاله شود ز عکس لاله

انگشت کسی که لاله چین است

گر باغ بهشت گشت شاید ...

ادیب صابر
 
۱۰۹۲

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹

 

... ابر نوروز از گرستن دیده وامق شده ست

تا گل و لاله به رنگ عارض عذرا شدند

با چنین نور و نوا کاین باغ و صحرا یافتند ...

... ابر اگر ساقی نشد باران اگر صهبا نگشت

از چه معنی لاله ها چون ساغر صهبا شدند

از پی پیوستن نسل گل و فصل بهار ...

ادیب صابر
 
۱۰۹۳

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲

 

... نشان عشق پسندیدن جفا باشد

رخش چو لاله سیراب و عارضش چو گل است

از آن قبل چو گل و لاله بی وفا باشد

زمن مخواه خردمند و پارسا بودن ...

ادیب صابر
 
۱۰۹۴

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

... بیدلان پرده اندیشه در این فصل درند

گل و لاله چو رخ و عراض معشوق شدند

عاشقان سوی گل و لاله از آن می نگرند

عجب این است که بی می نتوانند شکفت ...

... سبب خنده ندانم مگر از شادی جان

لاله و گل ز چه خندند مگر جانورند

خبر آرد همی از زلف بتان باد سحر

عاشقان از پی این فتنه باد سحرند

باغ بتخانه شد از حسن و دارو لاله و گل

راست گویی صنم چین و بت کاشغرند

تا شگفته است گل و لاله و نسرین و سمن

لعل و بیجاده و مرجان و گهر بی خطرند ...

ادیب صابر
 
۱۰۹۵

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷

 

... سرو بیند مدح خوان یاقوت بیند می گسار

لاله زیر سرو بن چون جام یاقوتین شکفت

باده یاقوت رنگ و جام یاقوتی بیار ...

ادیب صابر
 
۱۰۹۶

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

اگر ندیده ای از مشک پیش لاله سپر

همی نگر به سوی آن دو زلف لاله سپر

رخش همی به دی از لاله نوبهار کند

اگر حذر کند از چشم بد رواست حذر ...

... از آتش رخ او چون دمد بنفشه تر

اگر شگفت بود لاله شکفته به دی

بنفشه ای که ز آتش دمد شگفتی تر ...

... بر این بنفشه نگویی بنفشه را چه خطر

از آن دو لاله که بشکفت بر دو عارض او

جمال را خطر افزود و حسن را زیور ...

... از آتش دل من بر فلک رسید شرر

اگر تو را هوس لاله و بنفشه کند

به خط و عارض آن دلبر نگار نگر ...

ادیب صابر
 
۱۰۹۷

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰

 

... نگار سخن گوی و ماه سخن ور

قد و عارض توست شمشاد و لاله

لب و بوسه توست یاقوت و شکر ...

ادیب صابر
 
۱۰۹۸

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱

 

... دلم قرار در آن زلف بی قرار گرفت

وطن گرفته بدان طرف لاله زار اندر

شگفتی از دلم آید که چون همی سازد ...

ادیب صابر
 
۱۰۹۹

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

... یکی بهار و دوم سوسن و سیوم عبهر

بنفشه و سمن و لاله را سه گونه سلب

یکی کبود و دوم ابیض و سیوم احمر ...

ادیب صابر
 
۱۱۰۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

... آری اندر جور معروف است نام روزگار

کرده ام چشم از سرشک لاله گون چون جام می

تا می هجرم چشانیدی به جام روزگار ...

ادیب صابر
 
 
۱
۵۳
۵۴
۵۵
۵۶
۵۷
۳۶۲