گنجور

 
۱۰۹۲۱

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » به نام عشق وطن

 

با عشق وطن مندرجات ذیل را در اینجا ثبت می نمایم شاید بعد از من یادگار بماند و موجب آمرزش روح من باشد باید دانست این ابیات فقط و فقط اثر احساسات ناشیه از معاهده دولتین انگلستان و ایران است که از طبع من تراوش کرده و این نبوده مگر این قرارداد در ذهن این بنده جز یک معامله فروش ایران به انگلستان طور دیگر تلقی نشده این است که با اطلاع از این مسیله شب و روز در وحشتم هرگاه راه می روم فرض می کنم که روی خاکی قدم برمی دارم که تا دیروز مال من بوده و حال ازآن دیگری است هر وقت آب می خورم می دانم این آب الخ از اینرو هر لحظه نفرینی به مرتکب این معامله می گفتم تقریبا قصیده ها غزل ها و مقاله ها در این خصوص تهیه کرده ولی چون هیچکس پیرامونم برای ثبت و حفظ آنها نبوده تقریبا تمام آنها از یاد رفت بی آنکه اثری کرده باشد فقط ابیات زیر است که از میان آنها به خاطرم مانده

هرچه من ز اظهار راز دل تحاشی می کنم ...

... بر زوال ملک دارا نوحه خوانی می کند

دست و پای گله با دست شبانشان بسته اند

خوانی اندر ملک ما از خون خلق آرسته اند

گرگ های آنگلوساکسون بر آن بنشسته اند

هییتی هم بهرشان خوان گسترانی می کند ...

میرزاده عشقی
 
۱۰۹۲۲

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » عید نوروز

 

... همچو مرغی به نوایی هجن و لحن ستیز

بنشسته است به بام فلک و نغمه سراست

من به بام اندر و گوشم به فغان بومی است ...

... بهر من رخت عزا بهر تو خونین کفنی

هست زیبنده من این و ترا آن زیباست

بن این خانه رسیدست بر آب این عید است

وندر این خانه خرابی همه خواب این عید است ...

... زیردستی و زبردستی تو در کف تست

دست بسته نشد آن مرد که دست از جان شست

هرگز از دست نرفت آن که زبردستی خواست ...

میرزاده عشقی
 
۱۰۹۲۳

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » غزلیات و قصاید » شمارهٔ ۱۰ - زندانی شدن شاعر

 

... من بیچاره درویشم نه در فکر کم و بیشم

نه در اندیش تجریشم نه در تشویش بستانش

نه من در بند دربندم نه بر زرکنده پابندم

همانا قلهک افکندم همی در بند خوبانش

وثوق دولت و دین را ز من گوی این مضامین را ...

... همانا آبرو دارد بر امثال و اقرانش

نه شمشیر است بنمودیش از چه در غلاف اندر

نه یوسف گشته پس از چیست بنشاندی به زندانش

زبان آوردش ار محبس زبانش ز آن تو زین پس

بر آرش خواهی ار از پس و یا بر کن ز بنیانش

زبانم را نمی دانم گنهکار از چه می خوانی ...

... اگر گفتست بیگانه چه می خواهد در این خانه

خیانت می نه بنموده چه می خواهید از جانش

نگهداری این کشور اگر ناید ز دست تو ...

... نباشی ناگزیر ایدون که بسپاری به دزدانش

گنهکارم من ار پابند استقلال ایرانم

و یا خاطر پریشانم ز اوضاع پریشانش ...

... چه زندانیست این زندان که فرقی نیستش چندان

به یک در بسته گورستان و فرقی هست چندانش

درون این چنین کاخی به هر یک گوشه سوراخی

به هر سوراخ همچون لاشه جنبنده مقیمانش

همه خاموش و افسرده تو گو یک انجمن مرده ...

میرزاده عشقی
 
۱۰۹۲۴

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » غزلیات و قصاید » شمارهٔ ۱۲ - چکامه جنگ: شکایت از مهاجرین و پیش آمدهای ایام مهاجرت

 

... این زشت ماجرا چو به من نیز شد بیان

گشتم ز فرط انده و افسوس بستری

کردم هزار ناله کشیدم هزار آه ...

... این قاید عبا به سر خاله چادری

بنگر چها کشیدم از او من که باطنش

صد بار بدتر است از این وضع ظاهری ...

... بیچاره در زمان به هوا شد ولیک دید

آبست موج تیره ز هر سو که بنگری

دید او به هیچ گونه به ساحل نمی رسد ...

... من بر فراز دوش تو باری گران نیم

آن به مرا چو مردم دیگر نه بنگری

من هم به هر کجا که خودت می روی ببر ...

... بشنو ز من که نیک تو خواهم منه ز دست

آیین بنده داری و دستور سروری

اینهم بدان که این سخنان بهر رشوه نیست ...

میرزاده عشقی
 
۱۰۹۲۵

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴ - در صفحه غرب

 

... همه پیرو اجنبی گشته اند

یکی بنده بند روسان شده

دگر پای بند پروسان شده

نهان گشته خورشید خاور نشان ...

... شهیدان شهوت بسی ساختند

در این ره کجا کشته بنهاده اند

ز ایرانیان بود ار داده اند ...

... شما ای سران سپه ساز خصم

مر این نیست بستوده آیین و رسم

ایا بنده گیران خود زر خرید

قلم برکشیدم علم درکشید ...

... بسی ننگ باشد کنونم درنگ

ولی ار خود آنم کنم بندگی

به بیگانگان ننگم است زندگی ...

... شها اندرین نامه چاکر نیم

ترا بنده پاک است منکر نیم

همه مر بر این ریشه اند و بطون ...

میرزاده عشقی
 
۱۰۹۲۶

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸ - کابینه نیم بند!

 

در نخستین روزهای اسفندماه هزار و سیصد و یک خورشیدی که کابینه مرحوم حسن مستوفی مستوفی الممالک متزلزل شد نخست وزیر مزبور در برابر مخالفت های دسته مخالف که دولتش را کابنیه نیم بند نامیدند به سختی ایستادگی کرد و شب هفدهم اسفندماه در مجلس شورای ملی با اکثریت شصت و چهار رأی تثبیت شد عشقی فردای آن شب به هواخواهی این کابینه سرمقاله قرن بیستم را به نام کابینه هفت جوش نوشت که دولت وقت به رغم مخالفین هفت جوش گردید ضمنا این قطعه را همان شب سرود و روز بعد انتشار داد که ساعت سه دیشب کابینه با اکثریت شصت و چهار رأی تثبیت گشت قطعه ذیل فی البدیهه سروده شده

ای یار لطیفه گوی مرشد

با آن همه منطق چرندی

کابینه نیم بند خواندی

این دولت آبروی مندی

دیدی که به رغم گفته تو

شد دولت شصت و چاربندی

از من تو بگو به مرشد خود ...

... در خانه بمانی و بگندی

پس از انتشار قطعه بالا روزنامه قانون یکی از جراید طرفدار قوام السلطنه تحت عنوان کابینه نیم بندی در جواب عشقی مقاله ای نوشت میرزاده عشقی هم در پاسخ آن مقاله قطعه ذیل را بگفت و در روزنامه قرن بیستم مورخ سی ام بهمن هزار و سیصد و یک منتشر ساخت

آن زن که عفیف و بی کمال است ...

... زآن میوه که کرده گند بهتر

زآن دولت عهد با عدو بند

کابینه نیم بند بهتر

سپس یکی از مخالفین عشقی که نام او بر این بنده مؤلف مجهول است قطعه پایین را در روزنامه قانون چاپ کرد

آن زن که نجیبه و عفیف است ...

... بر خود در خلوت و ره غیر

بگشوده و بسته باد بهتر

ور بند از ارش نیست محکم

آن بند گسسته باد بهتر

آنگاه شادروان عشقی اشعار زیر را تحت عنوان زن نجیبه در قرن بیستم انتشار داد و بدین ترتیب جر و بحث روزنامه قانون و روزنامه قرن بیستم راجع به کابینه مستوفی الممالک پایان یافت ...

... آن به که زن لوند خانه

بنشیند و خون دل بنوشد

میرزاده عشقی
 
۱۰۹۲۷

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۸ - در هجو شیخ ممقانی

 

از دست هر که هر چه بستانده و ستانی

از دست تو ستانند با دست آسمانی ...

... یک جامه در برت بود هم بالش سرت بود

هم گاه بسترت بود و آن نیز بود امانی

آن جبه سیاهت وآن چرب شبکلاهت ...

... برگیرمت گریبان چون مرگ ناگهانی

من ار به کنج عزلت بنشسته بی اذیت

گاهی به نفع ملت بگشوده ام زبانی ...

... با این همه زرنگی با من چرا بجنگی

حقا درین دبنگی تکلیف خود ندانی

این شید و شیطنت را این کید و ملعنت را ...

میرزاده عشقی
 
۱۰۹۲۸

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۱۱ - مستزاد مجلس چهارم

 

... دیدی چه خبر بود

کافی نبود هر چه ضیا را بستاییم

از عهده نیاییم ...

... دیدی چه خبر بود

هر چند که یعقوب بنام است به پستی

در دزدپرستی ...

... دیدی چه خبر بود

عمامه به سر هر که که بنهاد دو کون است

یک کونش که کونست ...

... دیدی که چسان است

یک پارچه کون از بن پا تا پس سر بود

دیدی چه خبر بود ...

... دیدی چه خبر بود

افسار وکیل همدان را چو ببستند

یاران بنشستند

گفتند که این ما چه خر آبستن زر بود

دیدی چه خبر بود ...

... دیدی چه خبر بود

از بس که شد آبستن و زایید فراوان

قاطر شده ارزان ...

... دیدی چه خبر بود

ویران شده شد دزدگه آن بنگه کسرا

وین مجلس شورا ...

... دیدی چه خبر بود

وآنگه شدی از بیخ و بن این عدل مظفر

با خاک برابر ...

میرزاده عشقی
 
۱۰۹۲۹

میرزاده عشقی » نمایشنامه » نمایشنامهٔ ایدآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم » بخش ۳ - تابلوی دوم: روز مرگ مریم

 

... فضای شمران از باد مهرگان پر گرد

هوای دربند از قرب ماه آذر سرد

پس از جوانی پیری بود چه باید کرد ...

... به تازه اول روز است و آفتاب به ناز

فکنده در بن اشجار سایه های دراز

روان به روی زمین برگ ها ز باد ایاز ...

... به روی شاخه گل خفته اند بر سر سنگ

تمام دره دربند زعفرانی رنگ

ز قال و قیل بسی زاغ های زشت آهنگ ...

... نحیف و خشک شده سبزه های نو رسته

کلاغ روی درختان خشک بنشسته

ز هر درخت بسی شاخه باد بشکسته

صفا ز خطه ییلاق رخت بربسته

ز کوهپایه همی خرمی نموده سفر ...

... به زیر خاک سیه می رود به دست پدر

خلاصه آنچه که آن پیرزن بیان بنمود

که نام این زن ناکام مرده مریم بود ...

... که این به گور جوان رفته سیه اختر

چراغ روشن در بند بود این مهوش

دلم گرفته ز خاموش گشتنش آتش ...

... ببین چه پند بدو داده بود آن کافر

که گر ز من شنوی رو به شهر نو بنشین

نما تو چند صباح زندگانی رنگین ...

... گهی فشاند مشتی به روی دختر خویش

ای آسمان بستان انتقام این منظر

چو آن سفید کفن خورده خورده شد پنهان ...

... بخواب دختر ناکام مریم ای مریم

بخواب تا ابد ای دختر اندرین بستر

میرزاده عشقی
 
۱۰۹۳۰

میرزاده عشقی » نمایشنامه » نمایشنامهٔ ایدآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم » بخش ۴ - تابلوی سوم: سرگذشت پدر مریم و ایدآل او

 

... هزار مرتبه گفتم که تف بر این گردون

ببین به شکل بنی آدم آمدست برون

چقدر آلت قتاله زین کهن ماشین ...

... برای ذم بشر سرگذشت من کافی ست

اگر بخواهی آگه شوی بیا بنشین

نشستم و بنمود او شروع بر اظهار

پیرمرد من اهل کرمان بودم در آن خجسته دیار ...

... پس از دو ماهی روزی به شوخی و خنده

بگفت خانمکی خواهم از تو زیبنده

برو بجوی که جوینده است یابنده

بگفتمش که خود این کار ناید از بنده

برای من بود این امر حکمران توهین ...

... من و دو تن پسرم شب پیاده از کرمان

برون شدیم زمستان سخت یخبندان

نه توشه ای و نه روپوش مفلس و عریان ...

... میان خلق و شه ایجاد کین و کیفر شد

به توپ بستن مجلس قضیه منجر شد

زمانه گشت دوباره به کام مرتجعین ...

... به ری رسیدم و پنهان شدم دو روزی چند

ولی چه فایده آخر فتادم اندر بند

پلیس مخفی آمد به محبسم افکند ...

... ولیک حیف که آن تلخ بود نی شیرین

چو دور ری بنمودند شهسواری ها

مجاهدین و سپهدار و بختیاری ها ...

... به من گذشت در اینجا همان که می دانی

غرض قناعت کردم به شغل بستانی

به سر ببردم در خانه خراب و گلین

چه گویمت من ازین انقلاب بدبنیاد

که شد وسیله ای از بهر دسته ای شیاد ...

... شنو حکایت آن مرده شوی دل چرکین

چو توپ بست محمدعلی شه منفور

به کاخ مجلس و رو گشت ملتی مقهور ...

... همین که دید شه از تخت گشت افکنده

هزار مرتبه مشروطه تر شد از بنده

ز بس که گفت که مشروطه باد پاینده ...

میرزاده عشقی
 
۱۰۹۳۱

میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۱ - در توصیف بهار استانبول

 

... چو خلوت دیدم آنجا را سبک بشتافتم سویت

بنا کردم بیان عشق با رمزی و مرموزی

به شب اندر شبستانم به روز اندر دبستانم

ز فکر تو چه سان خوابم ز ذکر تو چه سان خوانم ...

... به آخر نارسیده بد هنوز این حرف های من

که تو آغاز کردی حرف و بند آمد صدای من

ابا یک لهجه زیبا و سیمای برافروزی ...

... به حکم عشق آزاری سپس چون دست دنیایی

مرا از تو جدا سازد تو دور از من چه بنمایی

نه من بی تو بیاسایم نه تو بی من بیاسایی ...

... چو درب در رسیدی و نگاه آخرین ما را

نمودی و درون رفتی و در بستند دنیا را

تو خود گفتی گرفت آن دم به خود دنیای اندوزی ...

... به خود گفتم کزین کرده پشیمان می شود روزی

همه آن شب نخفتم تا صباح و دیده نی بستم

مگر وقت سحر کاندک ز فکر و غصه وارستم

ربودم خواب و اندر خواب دیدم با تو بنشستم

بساط عشق دسته دسته و دست تو در دستم ...

میرزاده عشقی
 
۱۰۹۳۲

میرزاده عشقی » جمهوری نامه » بخش ۱ - جمهوری سوار،تفصیل جناب جمبول

 

... از برای خود ذخیره داشته

مرد دزدی ناقلا یاسی بنام

اهل ده در زحمت از او صبح و شام ...

... گفت من کردم ولی کاکا ببخش

بنده را بر حضرت مولا ببخش

بار دیگر گر که کردم این چنین ...

... اشتها برد از کفش صبر و قرار

دید بسته عهد او با عابدین

که ندزدد شیره اش را بعد از این ...

... این حکایت زین سبب کردم بیان

تا شوند آگاه ابنای زمان

گر بخواهد آدمی پی گم کند ...

... همچو شیره سرزمینی خوردنی است

با وثوق الدوله بست اول قرار

دید از آن حاصلی نامد به کار ...

... پس بگیرد پنج میلیون لیره را

نقش جمهوری به پای خر ببست

محرمانه زد به خم شیره دست ...

... مردم این جمهوری قلابی است

ناگهان ملت بنای هو گذاشت

کره خر رم کرد پا بر دو گذاشت ...

میرزاده عشقی
 
۱۰۹۳۳

میرزاده عشقی » جمهوری نامه » بخش ۴ - جمهوری نامه

 

... زمانی پاچه گیرد چون سگ هار

ولی غافل ز گردنبند و افسار

دریغ از راه دور و رنج بسیار ...

... اهمیت ندارد صنف بازار

ز بزاز و ز عطار و بنک دار

دریغ از راه دور و رنج بسیار ...

... به جمهوری علاقه مند تر شد

بنای انتشار سیم و زر شد

به مبعوثان و مطبوعات و احرار ...

... از آن سیلی ولایت پر صدا شد

دکاکین بسته و غوغا به پا شد

به روز شنبه مجلس کربلا شد ...

... از آنجا شد به سوی قم شتابان

حجج بستند با او عهد و پیمان

که باشد بعد ازین بر خلق غمخوار ...

... بر این جمعیت مرعوب گه کار

سلیمان بن محسن شد علمدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار ...

... نترسیدند از توپ دمادم

به آزادی ببستند عهد محکم

اقلیت از ایشان شد فراهم ...

میرزاده عشقی
 
۱۰۹۳۴

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

... آگه از آن مقام و مرتبه نیست

غافل از خود کسی که بنشیند

خبر از عالم مراقبه نیست ...

... هر چه کج شد هلال یکشبه نیست

هر سخن را بکار نتوان بست

پند هر کس ز روی تجربه نیست ...

صابر همدانی
 
۱۰۹۳۵

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

... آنگونه که وصل تو فراهم شدنی نیست

دل بی تو بدنیا نتوان بست و نبندیم

بنیاد سر آب که محکم شدنی نیست

جاداشت گر از دیده دلم دوش کمک خواست ...

... با منکر عشق از صفت حسن چه گویی

حیوان زبان بسته که آدم شدنی نیست

رویت نتوان کرد مجسم ببر چشم ...

صابر همدانی
 
۱۰۹۳۶

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

... آنانکه بسر منزل مقصود رسیدند

گفتند که پا بست علایق نتوان بود

از صابر دلخسته بگویید بیاران

صامت بنشینید که ناطق نتوان بود

صابر همدانی
 
۱۰۹۳۷

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

... که هرگز ذره خورشید جهان آرا نخواهد شد

نشاید گفت استاد سخن طفل دبستان را

مگس هم بال و هم پرواز با عنقا نخواهد شد

نباید بود هرگز پای بست دعوی بی جا

که مرغ بند بر پا آسمان پیما نخواهد شد

سخن را صورت ار مشاطه معنی نیاراید ...

... دگر آیینه وش روشندلی پیدا نخواهد شد

اگر اهل دلی اهل ادب را روی خوش بنما

که بی آیینه نطق طوطیان گویا نخواهد شد ...

... به عصر ما کسی مجنون این صحرا نخواهد شد

بگو با مدعی صابر که بنشیند به جای خود

حریف هر کسی باشد حریف ما نخواهد شد

صابر همدانی
 
۱۰۹۳۸

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱

 

... افسون فسای افعی شهوت را

افسار بند مرکب سودا را

پیوند بایدت زدن ای عارف ...

... نشناختی تو پستی و بالا را

مریم بسی بنام بود لکن

رتبت یکی است مریم عذرا را ...

... بیمار مرد بسکه طبیب او

بیگاه کار بست مداوا را

علم است میوه شاخه هستی را ...

... خوش نیست وصله جامه دیبا را

گردی چو پاکباز فلک بندد

بر گردن تو عقد ثریا را ...

... پروین بروز حادثه و سختی

در کار بند صبر و مدارا را

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۳۹

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲

 

... خورده بسی خوشه و خروار را

چرخ و زمین بنده تدبیر تست

بنده مشو درهم و دینار را

همسر پرهیز نگردد طمع ...

... ای که شدی تاجر بازار وقت

بنگر و بشناس خریدار را

چرخ بدانست که کار تو چیست ...

... تا نزند راهروی را بپای

به که بکوبند سر مار را

خیره نوشت آنچه نوشت اهرمن ...

... فکر همین است گرفتار را

آینه تست دل تابناک

بستر از این آینه زنگار را

دزد بر این خانه از آنرو گذشت ...

پروین اعتصامی
 
۱۰۹۴۰

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴

 

... تمام کارهای ما نمیبودند بیهوده

اگر در کار می بستیم روزی کاردانی را

هزاران دانه افشاندیم و یک گل زانمیان نشکفت

بشورستان تبه کردیم رنج باغبانی را

بگرداندیم روی از نور و بنشستیم با ظلمت

رها کردیم باقی را و بگرفتیم فانی را ...

... درافتادی چو با شمشیر نفس و در نیفتادی

بمیدانها توانی کار بست این پهلوانی را

بباید کاشتن در باغ جان از هر گلی پروین ...

پروین اعتصامی
 
 
۱
۵۴۵
۵۴۶
۵۴۷
۵۴۸
۵۴۹
۵۵۱