گنجور

 
۱۰۳۸۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱

 

... زد سر زلف ریاحین برهم

ابر زد در صف بستان خیمه

سرو افراشته بگردون پرچم ...

... عشقبازیها دارند بهم

باد چون عنتره ابن الشداد

بید ماننده ام الهیثم ...

... شاخ نو رسته و آن شاخ کهن

گشته اندر صف بستان توأم

چون عروسی که یکی زلف برند ...

... همچو خوی بر رخ ترکان بهار

از هوا ریزد بر گل شبنم

در دل لاله یکی تیر چنان ...

... داور فضل و هنر میر نظام

شمع صاحبنظران صدر امم

آن ببستان هنر سبز درخت

باغ دولت را حی العالم ...

... بتن تنها نگذاشت قدم

خانه ها یکسره بنگاه خطر

کوچه ها یکسسره دریای نقم ...

... خاتم مهر وصی خاتم

آن علی ابن ابی طالب راد

که بود ختم رسل را بن عم

مالک عرصه امکان و حدوث ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۸۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲

 

... سالها خواستم از حق که بکام تو رود

چرخ تا خلق بیابند ز انصاف تو کام

توسن ملک شود رام تو تا از همت ...

... پخته شد از نفس گرم تو هر جاهل خام

جز کمین بنده که پیش تو بدم از همه پیش

بقلم گاه نبشتن بقدم گاه خرام ...

... این زمان رفته ز یادت که بدین نام و نشان

بنده کی بود و کجا بود و چه بودست و کدام

تا بحدی که گرم بینی ترسم گویی ...

... طمع و حرص بر این مردم شاهند و وزیر

لیک بر بنده بحمدالله عبدند و غلام

نکنم سستی و مستی که ادب دارم هوش ...

... گر کسی را علم از علم رود بر گردون

بنده را باید بر چرخ فرازم اعلام

تخم علم خود اگر در دل خاک افشانم ...

... دوران دم و وصل عضل و فصل عظام

دانش بستنی و رستنی و جانوران

علم قیافی و عیافی تعبیر منام ...

... تو از آن ایام ای خواجه فرامش کردی

لیک من بنده فرامش نکنم آن ایام

هیچ دانی که مرا حال شبانروزی چیست ...

... سفلگان جمله بکار اندر و من بیکارم

داس شاهر شد و شمشیر یمانی بنیام

ملک محتاج است اینک بدبیری چون من

هم بنازد بهنرمندی چون من اسلام

ملک و اسلام چو بی من شود ای خواجه بخوان ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۸۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳

 

... چنانکه حضرت خیرالبشر علیه سلام

که ایزدش بستاید همی بخلق عظیم

بحسن خلق همی کرده ملک را تسخیر ...

... ظلیم اگر بتهور نعامه را نگرد

کند بدندان از بن نعماه پر ظلیم

مکن رعایت اوضاع ماه و مهر که نیست ...

... خلاصی ارطلبی از شرار نار جهیم

برو بپای ارادت سر امید بنه

در آستانه طه و ص و طسم ...

... برو بخدمت سلطان و پادشاه کردیم

رضای راضی مرضی علی بن موسی

خدایگان خراسان و شمع هفت اقلیم ...

... که مجرمان حریم خدای رکن حطیم

همی بنالد از هیبتش عروق جبال

همی ببالد از همتش عظام رمیم ...

... کسیکه شکل سنانش بخواب در نگرد

ببستر اندر پیچان شود بسان سلیم

زنان حامله گر برق صارمش بخیال ...

... همان بود که بود مر امید را با بیم

مرا بنزد تو ای خواجه مهین جرمی است

گرم خدای نگیرد بدان گناه عظیم

خدای داند کاین بنده خویش را داند

بطاعت تو حریص و بدرگه تو خدیم

ولی نیافتم آن فرصتی که بنمایم

ادای شکر ترا همچو مخلصان قدیم ...

... الا چو مهر تو درمان هر صحیح و سقیم

مریض بستر غم را باتفاق امم

بغیر خاک درت دارویی نگفته حکیم

ادیب الممالک
 
۱۰۳۸۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵

 

... چو او بدرود گیتی کرد از حق

رسید این راز بر عیسی بن مریم

مسیحا گرد ازین نام همایون ...

... چو شد ریش علی با خون مخضب

ز تیغ عبد رحمن بن ملجم

از او بر یازده فرزند پاکش ...

... شبی در کار اقلیم خراسان

همی زد رای با یحیی بن اکثم

بیحیی گفت هارون کار آن ملک ...

... در افکندند طرح شور با هم

بجای بستن سوراخ انگشت

همی کردند در سوراخ کژدم ...

... بساط پشه بر همخورد از باد

سرای مور طوفان شد ز شبنم

شرار فتنه آتش فزوران ...

... گرفتی سخت با بازوی محکم

بنای ملک و ملت راست کردی

نیفکندی بطاق ابروان خم ...

... سپاهت را سپهدارست جمشید

بنازد از یمینت خاتم جم

ادیب الممالک
 
۱۰۳۸۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - چکامه

 

... داده در آماجگاه ناوک اوجان

می بنخواهم بیان قصه و تاریخ

ورنه حکایات نغز کردم عنوان ...

... عاقبت فتنهای دیو و سلیمان

تا بنیوشند خلق و عبرت گیرند

از سیر مردمان و کار بزرگان

مهمان باشیم این دو روز و بناچار

دیر و یا زود رفت باید مهمان ...

... من دخله کان آمنا نبشته است

عدلش بر باب این همایون بستان

گشته ز گلهای رنگ رنگ بعینه

بستر مأمون شب عروسی بوران

ماهی و مرغش در آبگیر شناور ...

... شیر در این بیشه رام گشته بغزلان

سیل بناگه در اوفتاد در این شهر

چونان سیلی که کس ندیده بدانسان

کرد بیکباره کوهها را دریا

کند بیکباره خانها را بنیان

همچون سیل العرم که شهر سبارا

کند ز بن دانی ار بخواندی قران

فریاد از جان اهل شهر برآمد ...

... زنهار ای داد بخش خسته دلان زود

داد دل ما ز چرخ گردون بستان

میر مهین چون بدید روز رعیت ...

... آنچه خسارت رسیده است شما را

هین بنمایید تا ببخشم تاوان

خانه چوبین و سقفهای گلین را ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۸۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷

 

... یکی چون طره خاتون ارمن

فراز سرو بن بنشسته قمری

بسان مؤذنی بر بام مأذن ...

... فرامرز است اندر دار بهمن

و یا بر دم استر بسته شاپور

سر زلف نضیره بنت ضیزن

دریده ناف ابر از دشنه باد ...

... چو در کف گیرد آن تیع شرربار

بنهراسد دل از یکدشت دشمن

بود با صدهزاران خصم چونان ...

... علی را بر خلافت کن معین

چراغ کفر را بنمای خاموش

سراج عقل را فرمای روشن ...

... گروهی شاد شد خلقی بشیون

یکی را خار محنت شد بستخوان

یکی را بار طاعت شد بگردن ...

... یکی را خون همی جوشید در تن

ولیکن امر یزدان را بناچار

نهادندی جبین طوعا و کرهن ...

... ضماندار سلامت شد دل من

بنص لا تثنی بل تثلث

بهر دو ثالثی باشد معین ...

... چو بر اصحاب موسی سلوی و من

بگردن دست خصمت باد بسته

چنان دست شکسته بار گردن

نهال عدل را در باغ بنشان

درخت ظلم را از بیخ برکن

ادیب الممالک
 
۱۰۳۸۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸

 

... بهتر که مرد کور دل اندر خراتکین

گژ راستی کبار نبندد و گر کند

در روز جنگ راست بتن جامه گژین ...

... دیدند پاسبان را مخمور جام خواب

خانه خدای نیز به بستر شده مکین

آید غطیط نایم چو بخیتان مست ...

... خایسک کوفتند و شکستند زولفین

بستند بارهای جواهر همه بدوش

کردند دانهای لیالی همه گزین ...

... بشنید هر که بود با قرار راستین

بستد تمام نایب بیگلربیگی بعنف

مال کسان از ایشان زیرا که بد امین ...

... قدر تو پست کرده همی قبه سپهر

مالد ستاره تو بن بخت بر زمین

رای امیراعظم و فکر متین تو ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۸۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹ - در نکوهش حسودان

 

... کرده جاری برای این هر سه

حق تعالی بخلد نهر لبن

تا بهار خجسته چون احمد

بست طرف سفر ز طرف چمن

آن سه طرار نابکار که بود ...

... همچو دزدی که خیزد از مکمن

آب بر روی بوستان بستند

آتش افروختند در خرمن ...

... از ورقهای سرو و برگ سمن

زد علامات سود در بستان

همچو آل امیه زاغ و زغن ...

... می ببیزد هوا بپرویزن

آمد آن بوم شوم در بستان

کبک را طوق بست در گردن

راست گویی که زاده خطاب ...

... ریزد اندر کنار دامن باغ

سر زلف بنفشه مشک ختن

بیزد اندر کرانه بستان

ابر لؤلؤ و نسترن لادن ...

... آمد از پرده با رخی روشن

رکن بنیان کعبه را بشکافت

حشمتش همچو سیل بنیان کن

زاد در خانه تا بدانی کوست ...

... ای گشوده ز روی عدل نقاب

وی به بسته بپای ظلم رسن

من بخوان تو آمدم مهمان ...

... تند راندم بر آسمان توسن

کار من بنده چون درستی یافت

دل حاسد همی گرفت شکن ...

... پاسخم داد جد امجد و گفت

یا بنی لاتخف و لاتحزن

ذوالفقار مرا زبان تیز است ...

... می بزاید همی سحرگاهان

آنچه شب حامل است و آبستن

حاسدا تاب ذوالفقار علی ...

... بر دم ذوالفقار برهنه زن

عنقریب ای اسیر بند غرور

افتی اندر هوان و ذل و شجن ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۸۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - چکامه

 

وقتی پسرم عیسی را که آنوقت دو سال و دو ماه از سنش گذشته بود از جانب کارگذاران حضرت اقدس ولینعمت روحی فدا خلعت استیفاء بدادند در پاداش چاکری من زیرا که کودک مهد که زبان پدر و مادر نیک نیاموخته استیفاء و دبیری هیچ نداند که چیست و بزرگان کار شگرف بنااهلان و خوردان ندهند مگر در جبلت وی استعدادی نگرند یا حقوق خدمت پدرانش را از ذمت عالی ادا کنند چون وزارت دیوان رسایل خاصه سرکاری و ریاست دارالانشاء در این وقت که بیست و پنجم صفر یکهزار و سیصد و هشت بود بر عهده جناب دبیرالسلطنه میرزا فضل الله خان طباطبایی مفوض میبود و آنجناب را با من محبتی فراوان مشاهده میشد باین ابیات او را ستایش کرده مطلع آنرا ترجمه این بیت تازی قرار دادم که گفته اندبیت

الرای قبل شجاعة الشجعان ...

... کسان بسایه سرو چمن زیند از آنک

بشکل خامه او سرو بسته است میان

آیا خجسته و فرخ دبیر راد که تیر ...

... چنان بتیر فراست نشان غیب دهی

که هیچ فارس تیری چنان نزد بنشان

چگونه سحر توان گفت منشیات ترا ...

... جراد تان تو یعنی جریده و قلمت

اگر کنند تغنی در این سرابستان

بدان مثابه که گردید از امت یونس ...

... پسر عم تو که همچون سپر غم شاداب

دمیده است ابا خرمی در این بستان

ز ابر دست تو و مهر روی تابانت ...

... وگرنه ترسم گردد نژند و پژمرده

چنانکه لاله تر در هوای تابستان

خدای را بکمالش همی دهم سوگند ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۹۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱ - چکامه

 

روز یکشنبه دویم ماه ربیع الثانی سال یکهزار و سیصد و هشت بود که خدایگانم با همراهان چون جناب اجل ساعدالملک و نواب والانصرة الدوله و خانبابا خان قاجار و دیگران که هم بشمار بزرگان میرفتند در ارومی بخانه امیرالامرای آن سامان بمهمان آمدند و آن مرد کسی است که در نزد شاهنشاه اسلامیان پناه خلدالله ملکه و دولته آبرویی فراوان دارد و روزگار جوانی را در سایه درخت دولت بپیری رسانیده و بنام و لقب ویرا آقاخان امیر تومان خواندندی و در این روز میزبانی بسزا کرده چندان خوان خورش بیاراست که آنهمه بخوردند و هنوز بسا خوانهای بزرگ که همچنان برجای مانده بود پس از آنکه خوردنی برداشتند خدایگان ایده الله تعالی ببازی شطرنج پرداخت و من در گوشه بسرودن این ابیات مشغول شدم و مسوده آن را در آن حضرت برخواندم تا دوستانم برشکفتند و دشمنانم بشگیفتند و آن این است

هزار باغ بدیدم من و هزار چمن ...

... سرود شعر ز طبعم بخواستند آنان

که در دبستان ناخوانده ابجد و کلمن

سفر گزیدم ناچار از آن دیار که بود ...

... چو سال و اندی ماندم در آن خجسته مکان

قضا تنم را بنمود دور از آن مامن

ز ملک طوسم افکند در ممالک روس ...

... فسوس خوردم ازیرا که دست دشمن دین

ز خسروان کهن دیدم آن بنای کهن

که را شکیب و توان تا بچشم خود بیند ...

... بسان مورچه لنگ در میان لگن

ز انگبین و لبن نهرها نگر گر زانک

بود بخلد یکی نهر از انگبین و لبن

کنار دریا گلها چو آن نقوش زرین ...

... بطوع رای تو طفل خیال پرورده

بمهر روی تو شبهای قدر آبستن

امیر را ز کمند تو نیست میل خلاص ...

... بساکسان که بداندیش جان خلق بدند

دهان بستند اینک فسانه شان بدهن

چنانکه بر حسنک روزگار رفت و بماند ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۹۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲

 

... چو عبد شمس ز دنیا برفت آن مدبر

چو بوم شوم ز ویران بماند در بستان

شریک قسمت اولاد وی شد اندر ارث

که همچنو همه بودند ز ادعیا اخوان

ز خویش جعل نکردم من این که بن میثم

بشرح نهج بلاغت همی کند تبیان ...

... ز صلب عتبه شومش نژاد و نام و نشان

بنام هند و ز فرط شبق دو صدرایت

بداشت نصب همی در برون شادروان ...

... که دست در کمر آرد بدان بت خندان

فکند در عوض صخر صخره در بن چاه

نهاد از قبل فخر حلقه بر حمدان ...

... وگر بخواهی این داستان کنی ثابت

یکی نظاره درافکن بنامه حسان

زمخشری بکتابش رقم نموده چنین ...

... ز راستی بجز آن قلتبان ابوسفیان

مسافربن ابی عمر و دویمین صباح

که نام بردم و گفتم چه کرد و در چه مکان

ادیب الممالک
 
۱۰۳۹۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۳ - چکامه

 

... راحت و نعمت ز خلق شد متباین

گردون بنمود با سوا کن گیتی

آنچه به گردون رسید ز اهل سوا کن

مؤذن نز رأی خود دهان کسان بست

بلکه بفرمان کردگار مهیمن ...

... نعمت و اجر است بهر مؤمن موقن

بسته کند راه رزق هر متزاهد

باز کند باب رزق هر متدین ...

... زر طلا را همی گدازد ازیراک

بسترد از وی غبار و غش معادن

سندان کوبد بسیم و زر که گیرد ...

... الا ابلیس و هوکان من الجن

فضل تو داری نه بختیار بنی طی

عدل تو داری نه شهریار مداین

در نسب اندرتر است سود دو مفخر

نه رؤسای بنی تمیم و هوازن

نیست یکی چون تو میر بخرد دانا ...

... دل طلبی هین بگیر ظاهر و باطن

زشت بدم نزد بندگان تو اما

پست بدم پیش آستان تو لیکن ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۹۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴

 

... ای بیاد تو در سرای سپنج

ای بنام تو در جهان کهن

تخت جمشید و افسر دارا ...

... خسته در هر رهی دوصد بهرام

بسته در هر چهی دوصد بیژن

ای ز شاپور و اردشیر بپای ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۹۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۵

 

ببال ای تخت افریدون بناز ای تاج نوشروان

که آمد شه درون کاخ و تابد مه بشادروان

بگشت اندر شود دهقان و آرد آب اندر جو

بباغ اندر شود رزبان و کارد سرو در بستان

سپهر پیر بر شاه جوان زودا که بسپارد ...

... بهار عمر شد شاداب و باغ دولتش ایمن

ز سرمای زمستان است و از گرمای تابستان

ز والا حضرت ایدون شکرها باید که در کشور ...

... کجا قاف تهجی هست همچون ق و القرآن

چنو بسیار دیدستم به صورت یا بنام اما

ندیدم همچو او یکتن بمعنی در همه کیهان ...

... ببین اوضاع را درهم اساس ملک را برهم

بنه این زخم را مرهم ببار این درد را درمان

ببین بر میزبان تنگ است منزل بس فرود آید

بناهنگام و ناخوانده بخرگاه اندرش مهمان

بویژه اندرین خانه که از غوغای بیگانه ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۹۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۶

 

... شاد آمدی و برد ورودت ز دل محن

بنهفته نیست فضل تو بر مرد هوشیار

پوشیده نیست قدر تو بر مردم وطن ...

... یاسای ملک را نتوان کرد اعتماد

بر کودکی که نو ز نشسته لب از لبن

پیر فسرده را نسزد با عروس بکر

در خوابگاه پیری در بستر عنن

گر بلبل از درخت کند آشیان تهی ...

... تا کی شکسته در جگر معدلت سنان

تا چند بسته در گلوی عافیت رسن

از بزم اتحاد بر آن مرد شوخ چشم ...

... ای مستشار عادل و دانای مؤتمن

بگشای قفل بسته به مفتاح اتحاد

بشکن طلسم بسته به تأیید ذوالمنن

تخم وفاق را تو درین بوستان بکار ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۹۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۸ - چکامه

 

... ای خسته کمانت پر عقاب

ای بسته گمانت در یقین

جمشید بگیرد ترا رکاب ...

... شاها ملکا آسمان بمن

بی سابقتی بسته است کین

آویخته حلقم بریسمان ...

... در بارگهت ملتجی شدم

دادم بستان از سپهر هین

درگاه تو باشد پناه من ...

... تا ماه ترا تابد از جبین

تا میل بنین است زی بنات

تا شرم بنات است از بنین

باشی بهمه سروران مطاع ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۹۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۹ - مرثیه

 

... نه زین چراغ یکی خانه در جهان روشن

زمانه ما را چون گاو بسته بر گردون

ازین ره است که بنهاده یوغ بر گردن

چو مرغ خانگی اندر قفای پیرزنان ...

... معین دولت و دین بود و یار شرع و سنن

ز روی خوبش تابنده بود مهر منیر

ز خوی پاکش زاینده بود مشک ختن ...

... عقیم بود از او مادر زمانه و گشت

ز پیکرش شکم خاک تیره آبستن

گرفت تیر غمش جا درون خاطر ما ...

... کلام او بسراید همی بروز و بشب

کمال او بنماید همی بسرو علن

سخنش خوب و بخوبی چو گفته اش هنجار ...

... تعب ز جانش و انده ز دل گزند از تن

که سلک دانش بگسسته چون بنات النعش

هم او برشته کشد باز همچو عقد پرن

ادیب الممالک
 
۱۰۳۹۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲

 

... یکی شهی است که بدر و هلال میباشد

بنعل مرکب و شکل رکاب او مفتون

ستوده خسرو عالم مظفرالدین شاه ...

... ازین خلاصه شاهان دهر بر سر ملک

خدای منت بنهاد و ملک شد ممنون

هلا بعشرت میلاد شه چراغان است ...

... ز بزم تولیت از شمع های گوناگون

حجابدار حریم علی بن موسی

رضا ولی خداوند ایزد بیچون ...

... قرین او نشناسم ز قادرات قرون

بنیروی قلمش پشت مملکت ستوار

چنانکه بازوی موسی بیاری هارون

بآب رحمت پاکیزه گوهرش ممزوج

بنور عزت فرخنده طینتش معجون

قوام آل قوام از شرف بدو است چنان

که خانه را باساس است خیمه را بستون

بجشن و شادی میلاد شه از او زیبد ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۹۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳

 

... گه مشک سده گاه زر خرده در دهن

گفتی بفرودین سوی بستان سپیده دم

آورده کاروان ختا نافه ختن

بگشود چین و پرده بیکسو فکند باد

از گیسوی بنفشه و از چهره سمن

بر شاخ تر شکوفه بادام در کشید ...

... بگشود تکمه گهر از چاک پیرهن

بسته رده بباغ درخشان ز هر کنار

چون در پرند سبز عروسان سیمتن ...

... طیاره ها چو رعد خروشان فراز تل

عراده ها چو برق شتابنده در دمن

قومی کشند باده و جمعی خورند خون ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۰۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۴ - قطعه

 

از دو چشمم آب یکسر گشته جاری خون ز یکسو

دست و پایم بسته دین از یکطرف قانون ز یکسو

قامتم را کوژ دارد خون دل از دیده بارد

آن قد موزون ز سویی و آن رخ گلگون ز یکسو

بسته عهد اتفاق اندر پی تاراج دلها

غمزه جانان ز سویی گردش گردون ز یکسو ...

... طعنه طاعن ز سویی حمله طاعون ز یکسو

چون توان رستم ازین سیلاب بنیان کن که دایم

دیده بارد اشک سویی دل فشاند خون ز یکسو ...

... خواجه سویی مست خواب افتاده و خاتون ز یکسو

سامری گوساله را بر تخت بنشاند چو بیند

غیبت موسی ز سویی غفلت هارون ز یکسو ...

ادیب الممالک
 
 
۱
۵۱۸
۵۱۹
۵۲۰
۵۲۱
۵۲۲
۵۵۱