عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱ - روزگار دل
... چون توان کردن که کردی غمگسار دل مرا
ماهی ای کو برکنار افتد ز دریا چون بود
همچنان باشد بلا دور از کنار دل مرا ...
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸ - عشق حق
... عاشق آنست که سوزند و دهندش بر باد
بس که خاکستر او جوش کند دریا بار
شمه ای گوی تو از لطف خدا بر در دیر ...
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹ - غافل از احوال مظلومان
... کشتی یی پیدا کن و بنشین در او
ایمن از غرقاب این دریا مباش
غافل از احوال مظلومان مشو ...
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵ - حسن یوسف
... رفت از او موسی ز هوش و پاره پاره گشت سنگ
هیچ دانستی که با یونس در این دریا چه کرد
کاو رفیق و مونس او بود در بطن نهنگ ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح ملک نصر الدین اتسز
... شاهی که بود قدرش با مرتبت گردون
شاهی که بود دستش با مکرمت دریا
دست کرمش داده مال کره اغبر ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح علاء الدوله اتسز
... دهان لاله از ژاله شده پر لؤلؤ لالا
ز دریا سوی هامون رفت ابرو از نثار او
ز گوهر عرصه هامون سراسر گشته چون دریا
ز نقش گلبنان مانده بعبرت صورت پروین ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۷ - در ستایش افضل الدین خاقانی
... ادب بمکتب او همچو طفل در ابجد
خرد بمجلس او همچو قطره در دریا
نقود عالم با نقد علم او مقرون ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۸ - نیز در مدیحه گوید
... ز روی قدر باغیرت زاوج جاه تو گردون
بوقت جود با خجلت ز موج دست تو دریا
هزاران عالمی لیکن همه و معمور در معنی ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - نیز در مدیحه گوید
... بتازد صف کین تو سنان داران گردون را
بسوزد تف خشم تو زره پوشان دریا را
خراج از کارگاه تو نسیج و حد حکمت را ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح خاقان کمال الدین محمود
... امور خصم تو برگشته چون دم عقرب
تو همچو در و چو دریا بجاه تو مجلس
تو همچو مهر و چو گردون بزیر تو مرکب ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - نیز در مدح اتسز
... از کوهسار صید شتابان رود ولیک
دریا چو پیش آید کم گرددش شتاب
آورد روی سوی ملاقات شرزه شیر ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح خاقان کمال الدین
... گر ابر و آفتاب شدی در سخا چرا
جودت هلاک مایه دریا و کان شدست
بر لشکر کرم کف تو پادشا شدست ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - نیز در ستایش اتسز می گوید
... و آن یکی چون بهشت اعلا شد
بر هوا شد ز روی دریا ابر
دشت از اشک او دریا شد
تحفه باد مشک و عنبر گشت ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در مدح اتسز
... خوارزمشاه آنکه ز بذل یمین او
دریا ز در و کان ز گهر بی یسار ماند
شاهی که جان حاسد او تا بروز حشر ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - در مدح اتسز
... بادا بجنب جاه تو گردون بقدر خاک
بادا بپیش کف تو دریا بشکل رود
ماه صیام آمد و از داعیان خیر ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - هم در مدح ملک اتسز گوید
... صحرای رزمگاه چو جیحون همی شود
دستش باصطناع چو دریا همی بود
قدرش بارتفاع چو گردون همی شود ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - قصیدۀ ذو بحرین در مدح علاء الدوله اتسز خوارزمشاه
... ای شده با قدر تو گردون زمین
وی شده با دست تو دریا شمر
طایع فرمان تو گشته قضا ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - در مدیحه گوید
... قدر تو هست چو جوزا بعلو و جلال
صدرتو هست چو دریا بسخا و بهتر
از تو اسلام پر از یمن و ظفر شد جمله ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در مدح اتسز خوارزمشاه
... به سان نور و فر و عکس لون چهر او ناید
گل از گلبن در از دریا مه از گردون می از ساغر
تو گویی شم و نم و دم و خوی بر دست شخص او ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - در مدح اتسز
... سوی قلعه دشمن ملک لشکر
سپاهی ز هیبت چو امواج دریا
گروهی بکثرت چو اعداد اختر ...