گنجور

 
۱۰۲۶۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۴

 

ز هر مو دام بر دوشم گرفتار اینچنین باید

ز خاطرها فراموشم سبکبار اینچنین باید

به سر خاک تمنا در نظرهاکرد حیرانی ...

... به سعی نیستی هم غیرت کار اینچنین باید

ز همواری نگردد سایه بار خاطر گردی

به راه خاکساری طرز رفتار اینچنین باید ...

... که صاحبدل کم است اینجا و بسیار اینچنین باید

هوا هرجا برانگیزد غبار از خاک مهجوران

همین آواز می آید که ناچار اینچنین باید ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۶۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۵

 

... به برق انتظارم می گدازد شوق دیداری

تحیر می دهم آب ای خدا دیدن به بار آید

فلک هرچند در خاک عدم ریزد غبارم را

سحر گل چیند از جیبم دمی کان شهسوار آید ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۶۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۶

 

... با صد زبانه چون شمع از پیرهن برآید

بیند ز بار خجلت چون تیشه سرنگونی

بر بیستون دردم گر کوهکن برآید ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۶۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹۳

 

... ز تخم اول به جز رگهای گردن برنمی آید

ریاضت تاکجا بار درشتی بندد از طبعت

به صیقل آینه ازننگ آهن برنمی آید ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۶۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱۸

 

... ورنه این ذره که ماییم به دیدن نرسید

چه کنم با دو جهان بار ندامت بیدل

قوت من که به یک ناله کشیدن نرسید

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۶۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۲

 

... برف نتواند شدن در فصل تابستان سفید

انتظار تیغ نازش انفعال آورد بار

چون عرق گردیدآخر خون مشتاقان سفید ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۶۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۴

 

... مژه برداشتم و صورت دیوار دمید

تخم دل اینقدر افسون امل بار آورد

سبحه ای کاشته بودم همه ز نار دمید ...

... فرصت ناز شرار آینه عبرت ماست

زین ادبگاه نبایست به یکبار دمید

باز اندیشه انشای که داری بیدل ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۶۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۸

 

... دیر و حرم به سیر گریبان نمی رسد

در عالمی که بار هوس نیست ره کنید

شایسته قبول عدم عرض نیستی ست

رویی که نیست جانب آن بارگه کنید

ناقدردان ذره ز خورشید عافلست ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۶۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۱

 

... بر نسخه هستی مپسندید تغافل

هرچند خطش جمله غباراست ببینید

حرفیست به نقش آمده نیرنگ دو عالم ...

... سرمایه هر ذره ز خورشید مثالیست

این قبافله ها آینه بار است ببینید

ازکثرت آیینه رعنایی آن گل ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۷۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۶

 

... نیست از شبنم چمن را جامه و دستار تر

از غبار خاطر من جوهری آرد به کف

بگذرد تیغ خیالش از دل افگارگر

غیر بار عشق هر باری که هست افکندنی ست

بیدل ار باری بری باری به دوش این باربر

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۷۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۵

 

... با دل افتاده ست کار زندگی آگاه باش

آب را ناچار باید گشت درگوهر غبار

مرزبان یأس امشب نام فرهاد که بود ...

... صد گریبان می درم اما همین یک رشته وار

می کشم تا قامت پیری ست بار هرچه هست

گو فلک دوش خم خود نیز بر دوشم گذار ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۷۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۶

 

... در ترش رویی انفعالی هست

سرکه ناچار عطر آرد بار

دم پیری ز خود مشو غافل

صبح را نیست در نفس تکرار

شاید آیینه ای ببار آید

تخم اشکی به یاد جلوه بکار ...

... خلوت بی تکلفی دارم

که اگر وارسم ندارم بار

بیدل این باغ حیرت آبادست ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۷۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۷

 

خاک ما نامه ها به جانب یار

می نویسد ولی به خط غبار

خون شو ای دل که بر در مقصود

کوشش ناله ام ندارد بار

ذوق آیینه سازیی داریم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۷۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۹

 

ای ابر نی به باغ و نه در لاله زار بار

یادی ز اشک من کن و درکوی یار بار

قامت به جهد حلقه شد اما چه فایده

ما را نداد دل به در اختیار بار

آیینه وصال ندارد غبار وهم

بندد اگر ز کشور ما انتظار بار

از درد زه برآکه در این انجمن هنوز

ننهاده است حامله اعتبار بار

ای شمع گریه تو دل انجمن گداخت

ای اشک شعله بار به خاک مزار بار

درد شکست دل همه را در زمین نشاند

یک شیشه کرده اند بر این کوهسار بار

هرچند آستان کرم تشنه وفاست

آب رخ طلب نتوان ریخت بار بار

گر در مزاج جوش غنا کسب پختگی ست

دیگ شعور را نسزد ننگ و عار بار

ناموس یک جهان غم از این دشت می بریم

پیری تو هم به دوش من از خم گذار بار

گلچینی حدیقه تسلیم آگهی ست

باغ بهار خیره سری گو میار بار

بیدل ز هر دو کون فراموشیت خوش است

زین بیش نیست گر همه گویم هزار بار

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۷۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۱

 

... نام وفا همان به معما نگاه دار

یک بار صرف یأس مکن یاد رفتگان

چیزی ز دی به عبرت فردا نگاه دار ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۷۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۴

 

... خود را ز جرگه بد و نیک این قدر برآر

پشت دوتا تدارک او بار سرکشی ست

تیغ آن زمان که ریخت دم از هم به سر برآر ...

... مویی ست در خمیر تو ای بی خبر برآر

در خون نشسته است غبار شهید عشق

ای خاک تشنه مرده زبان دگر برآر ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۷۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۰

 

... حضیض قدر جاه از سایه بال هما بنگر

نگردی از گرانی های بار زندگی غافل

به عبرت آشنا کن دیده و قد دوتا بنگر ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۷۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۴

 

... در دماغ بحر افتاد ازکجا بوی گهر

خاک افسردن به فرق اعتبار خودسری

قطره بار دل کشد تاکی به نیروی گهر

آبرو دست از تلاش کار دنیا شستن است ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۷۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۳

 

... بیدل نفسی چند چو مزدور حبابت

از بار نفس چاره محال است به سر گیر

بیدل دهلوی
 
۱۰۲۸۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۵

 

زین بحر بیکران کم هر اعتبار گیر

موج گهر شو و سر خود در کنار گیر ...

... این است اگر فسون هوس بعد مرگ هم

بار نفس چو صبح به دوش غبار گیر

تا خاک گشتن آب ز گوهر نمی رود ...

... هرچند کار چشم نمی آید از زبان

ای لب تو احولی کن و نامش دوبارگیر

مشتی غبار خود ز خیالش به باد ده

طاووس شو فضای جهان در بهار گیر ...

بیدل دهلوی
 
 
۱
۵۱۲
۵۱۳
۵۱۴
۵۱۵
۵۱۶
۶۵۵