گنجور

 
۹۸۱

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

... درحیرتم به کار تو کاندر چه مذهبی

مانی به هندویی که بوددر کفش ترنج

هر گه که بینمت بر آن سیب غبغبی ...

بلند اقبال
 
۹۸۲

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

... واجب اندر روی دلبر بلکه اوجب بینمت

مانی آن هندوی را کاندر کفش باشد ترنج

هر زمان کاندر بر آن سیب غبغب بینمت ...

بلند اقبال
 
۹۸۳

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۹ - در قناعت

 

... کسی را که نان جو اندر کف است

چنان دان که اندر کفش مصحف است

به نان جو ار کس قناعت کند ...

بلند اقبال
 
۹۸۴

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳۶ - در اطاعت از پدر ومادر

 

... مکانش چو جان داد در دوزخ است

شود آتش اندر کفش گر یخ است

به جان آنچنان آتش افروزدا ...

بلند اقبال
 
۹۸۵

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳ - قطعه

 

... غیر طلبکارها سپاه ندارم

کفش ندارم کلاه چون شودم نو

کفش چو نو گرددم کلاه ندارم

مال بود مار وجاه چاه از آنرو ...

بلند اقبال
 
۹۸۶

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۱ - در مدح خواجه کاینات محمدبن عبدالله صلوات الله و سلامه علیه

 

... بدر به هر مه هلال می شود از آن

تا که شود نعل کفش پای محمد ص

عارف کامل کسی بود که شناسد ...

وفایی شوشتری
 
۹۸۷

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۴۳ - تجدید مطلع

 

... به هر عضوی ز سر تا پا بهشتی را مجسم شد

کفش کافی دلش صافی به عهد خویشتن وافی

گواهش در صفا رکن و مقام و حجر و زمزم شد ...

وفایی شوشتری
 
۹۸۸

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند دوم

 

... عریان به خاکش آن بدن نازنین فتاد

خاتم برفت از کفش انسان که جبرییل

برزد فغان زدست سلیمان نگین فتاد ...

وفایی شوشتری
 
۹۸۹

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - و له

 

... باز گفتم با دلش دریا چو شبنم روز کرد

وز کفش کان را بتن مانند سیماب اضطراب

ای بت ناهید غبغب وی مه مریخ چشم ...

جیحون یزدی
 
۹۹۰

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح کنزالامجاد و فخرالاوتاد مروج الادباء آقا علی آقا زید عزه

 

... گاه گویم که دراین جشن جم و عید عجم

کفش و دستار تو آراسته از سیم و زر است

ولی اینگونه مواعید من او را در عید ...

جیحون یزدی
 
۹۹۱

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - وله

 

... آن صدرقدر قدر که صد همچو مه و بدر

یمن قدم و یسر کفش راست پرستار

حشوی زبرات وی و آفاق گرانسنگ ...

جیحون یزدی
 
۹۹۲

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - وله

 

... حدت ذهن من و کیک بشلوار عقول

جودت ذوق من و ریگ به کفش افهام

تا عرض راست بهر حال قوام از جوهر ...

جیحون یزدی
 
۹۹۳

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - وله

 

... کلک تا درکف او زنگ بشمشیر سپاه

قطره گر چکد از ابر گهر پاش کفش

چرخ از آن پهنه نیارست گذشتن بشناه ...

جیحون یزدی
 
۹۹۴

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۴ - وله

 

... آنچه گفتند چو در یکسره درگوش کشید

گرد کفش همه در چشم خطاپوش کشید

مقریانرا بصد اکرام درآغوش کشید ...

جیحون یزدی
 
۹۹۵

فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۲۷۱

 

قدت گل قامتت گل کفش پا گل

سخن گل معرفت گل مدعا گل ...

فایز
 
۹۹۶

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۱۰۶ - در اعطای تشریف شاهنشاهی به جناب دوست محمد خان معیّر الممالک

 

... یک ذره ی زنور رخش انجم سپهر

یک رشحه ی ز ابر کفش گوهر بحار

آمد نمونه سخطش موسم سموم ...

محیط قمی
 
۹۹۷

صفی علیشاه » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

... نیاب مظهر العجاب آمد

در کفش ذوالفقار خصم گداز

حامی دین بوتراب آمد ...

صفی علیشاه
 
۹۹۸

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲

 

... بسخن ریزد از لعلش شکر ها

بکفش باشد چون گویی این گردون

دهدت بازی چند ار بوی افلاطون

نبود چیزی پیشش خرد و قانون

نتوان بردن جانی ز کفش بیرون

جان کم ار گیری پیشش کندت افزون ...

صفی علیشاه
 
۹۹۹

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷

 

... ببری هر چه بتاریکیت افتد در چنگ

نگذاری ز پی پا و سری کفش و کلاه

همه بربایی و چون باد روی از درگاه ...

صفی علیشاه
 
۱۰۰۰

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر اول » بخش ۵ - در معنی‌ «انا و علی‌ من‌ نور واحد » و مجملی‌ از معراج و مقام ولایت‌

 

... نسبت ناسوت با لاهوت چیست

عالم امکان حقیر اندر کفش

عقل کل شد روح اعظم رفرفش ...

صفی علیشاه
 
 
۱
۴۸
۴۹
۵۰
۵۱
۵۲
۵۶