گنجور

 
۹۸۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۸

 

... نرفتی یک قدم با اهل ایمان در ره ایمان

به راه معصیت در گر ز میرانی و سرهنگان

به راه طاعت اندر چون ز کورانی و از کران

اگر چون خر به خور مشغولی و طاعت نمی داری ...

... تو در خزی و در دیبا چرا گویی سخن عریان

ز دیوان دور شو تا راه یابد سوی تو حکمت

سخنت آنگه شود بی شک سزای دفتر و دیوان ...

ناصرخسرو
 
۹۸۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۹

 

... زو بختیار گشتم و شد بخت یار من

گفتم به راه جهل همی توشه بایدم

گفتا تو را بس است یکی شاخسار من ...

ناصرخسرو
 
۹۸۳

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۳

 

... گر به دلت رغبت علوم الهی است

راه بگردان ز دیو ناکس ملعون

دل ز بدی ها به دین بشوی ازیرا ...

... حجت و برهان مجوی جز که ز حجت

تا بنمایدت راه موسی و هارون

نیست قوی زی تو قول و حجت حجت ...

ناصرخسرو
 
۹۸۴

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۴

 

... هرگز شنود کس به جهان خفته و روان

در راه عمر خفته نیاساید ای پسر

گر بایدت بپرس ز دانای هندوان ...

ناصرخسرو
 
۹۸۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۵

 

... بر سرت به جای خرد باران

گمراه شدی چو بر تو بگذشت

در جامه جبرییل شیطان ...

... دانات ز مشکلات فرقان

چون خیره شود سرت در آن راه

رهبر نبوی تو بلکه حیران ...

ناصرخسرو
 
۹۸۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۸

 

... قصد به برکندن آثار کن

دزدی و طرار ببردت ز راه

بریه بر آن خاین طرار کن ...

ناصرخسرو
 
۹۸۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۰

 

... پس حقیقت همه دیواند تو را حیوان

بلکه گر دیو سخن گوید و گم راه است

عامه گمره تر دیوند همه یکسان ...

ناصرخسرو
 
۹۸۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۵

 

... این با خوی نیک و نعمت و حکمت

اندر راه راست می کشد سازو

وان جان تو را همی کند تلقین ...

ناصرخسرو
 
۹۸۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۵

 

... فرزند توست نفس تو مالش دهش

بی راه را یکی به ره آرد به ره

هرگز نگشت نیک و مهذب نشد ...

ناصرخسرو
 
۹۹۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۷

 

... قول و عمل ورز و راست دار زبانه

راه نمایدت سوی روضه رضوان

گر بروی بر رهی در این دو میانه ...

... پیش ترنگ چغانه لحن ترانه

راه خران است خواب و خوردن و رفتن

خیره مرو با خرد به راه خرانه

از خور زی خواب شو زخواب سوی خور ...

ناصرخسرو
 
۹۹۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۱

 

... برخویشتن خود از چه نبخشایی

یک چند اگر زراه بیفتادی

زی راه باز شو که نه شیدایی

شاید که صورت گنهانت را ...

ناصرخسرو
 
۹۹۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۳

 

... لیکن اندر چاه ماند دون گر او را دون کنی

خویشتن را چون به راه داد و عدل و دین روی

گرچه افریدون نه ای برگاه افریدون کنی ...

... چون بیاموزیش با ماه سما مقرون کنی

شعر حجت را بخوان و سوی دانش راه جوی

گر همی خواهی که جان و دل به دین مرهون کنی ...

ناصرخسرو
 
۹۹۳

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۴

 

... عقل است به سوی صواب رهبر

با راه برت چون به خار خاری

چون با خرد ای بی خرد نسازی ...

ناصرخسرو
 
۹۹۴

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۶

 

... نزد عقلا جز همه خواری و نکالی

راهی است به دین اندر مر شیعت حق را

جز راه حروری و کرامی و کیالی

راهی که درو رهبر زی شهر کمال است

زین راه مشو یک سو گر مرد کمالی

بر راه حقیقت رو و منگر به چپ و راست

با باد مچم زین سو و زان سو که نه نالی ...

ناصرخسرو
 
۹۹۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۸

 

... درمان تو آن بود که برگردی

زین راه وگرنه سخت درمانی

حجت به نصیحت مسلمانی ...

ناصرخسرو
 
۹۹۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۹

 

... چو پر از شمع فروزنده یکی خاری

شمع تو راه بیابان بردو دریا

شمع من راه نمای است سوی باری

مر تو را لاجرم ایزد نه همی خواند ...

ناصرخسرو
 
۹۹۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۰

 

... عقل چه دارد در این حدیث گوایی

رای تو را راه نیست در سخن من

گر تو به راه قیاس و مذهب رایی

جز که مرا و لجاج نیست تو را علم ...

... جمله سؤال است و خواری است و گدایی

هرکه سوی جوی و چشمه راه نداند

بیهده باشدش کرد قصد سقایی

گر تو سوی گنج بانش راه ندانی

من بکنم سوی اوت راه نمایی

زیر لوای خدای جای بیابی ...

ناصرخسرو
 
۹۹۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۱

 

... از مکر و فریب و غدر تو ساهی

نازان و دنان به راه چون دونان

با قامت سرو و روی دیباهی

همراه شدی تو با من و یکسر

شادی و نشاط و روز برناهی

از من بردی تو دزد بی رحمت

دزدان نکنند رحم بر راهی

ای کرده نهنگ دهر قصد تو ...

... چاه این جسد گران تاریک است

این افگندت به کرم و گمراهی

اکنونت دراز کرد می باید ...

ناصرخسرو
 
۹۹۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۴

 

... تو از رقص آن خر چرا سوکواری

چرا نسپری راه علم حقیقت

به بیهوده ها جان و دل چون سپاری

به راه ستوران روی می به دین در

به چاه اندر افتادی از بس عیاری ...

ناصرخسرو
 
۱۰۰۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۵

 

... به دانش حله دین را طرازی

دل گمراه را زی راه دین کس

به از تو کرد نتواند نهازی ...

ناصرخسرو
 
 
۱
۴۸
۴۹
۵۰
۵۱
۵۲
۱۰۱۶