گنجور

 
ناصرخسرو

بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان

تا چونکه سال و ماه دوانند هردوان

من مر تو را نمودم اگرچه ندیده بود

با کاروان رباط کسی هر دوان دوان

از رفتن رباط نه نیز از شتاب خود

آگاه نیست بیشتر از خلق کاروان

خفته و نشسته جمله روانند با شتاب

هرگز شنود کس به جهان خفته و روان!

در راه عمر خفته نیاساید، ای پسر،

گر بایدت بپرس ز دانای هندوان

جای درنگ نیست مرنجان در این رباط

برجستن درنگ به بیهودگی روان

هرک آمده است زود برفته است بی‌درنگ

برخوان اگر نخوانده‌ای اخبار خسروان

بررس کز این محل بچه‌خواری برون شدند

اسفندیار و بهمن و شاپور و اردوان

مفگن چو گوسفند تن خویش را به جر

تیمار خویش خود کن و منگر به این و آن

ای از غمان نوان شده امروز، بی‌گمان

فردا یکی دگر شود از درد تو نوان

بدخو زمانه با تو به پهلو رود همی

حرمت نیافت خسرو و ازو و نه پهلوان

حرمت مدار چشم ز بد خو جهان ازانک

بی‌حرمتی است عادت ناخوب بدخوان

بازی است عمر ما به جهان اندر، ای پسر،

بر مرگ من مکن ز غم و درد بازوان

بفریفت مر مرا به جوانی جهان پیر

پیران روان کنند، بلی، مکر بر جوان

بسیار مردمان که جهان کرد بی‌نوا

از بانوا شهان و نکوحال بانوان

عمر مرا بخورد شب و روز و سال و ماه

پنهان و نرم نرم چو موشان و راسوان

ای ناتوان شده به تن و برگزیده زهد،

زاهد شدی کنون که شدی سست و ناتوان

از دنبه تا نماند نومید و بی‌نصیب

خرسند کی شود سگ بیچاره به استخوان؟

تا نیکوان هوای تو جستند با نشاط

جستی همی تو برتن ایشان چو آهوان

آن موی قیر گونت چو روز سپید گشت

از بس که روزهات فرو شد به قیروان؟

قیرت چو شیر کرد جهان، جادوی است این

جادو بود کسی که کند کار جاودان

پیری عوانی است، نگه کن، که آمده‌است

ترسم ببرد خواهدت این بدکنش عوان

اندر پدر همی نگر و دل شده مباش

بر زلف عنبرین و رخان چو ارغوان

گر نیستت خبر که چه خواهد همی نمود

بدخو جهان تو را ز غم و رنج و ز هوان

اینک پدرت نامهٔ چرخ است سوی تو

مر راز چرخ را جز از این نامه برمخوان

این پندها که من شنوانیدمت همه

یارانت را چنانکه شنودی تو بشنوان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

هان! صائم نوالهٔ این سفله میزبان

زین بی نمک ابا منه انگشت در دهان

لب تر مکن به آب، که طلقست در قدح

دست از کباب دار، که زهرست توامان

با کام خشک و با جگر تفته درگذر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
عنصری

گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان

گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان

گفتم که ساعتی ببر من فرونشین

گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان

گفتم که باد سرد زیان داردت همی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

بگشاد مهرگان در اقبال بر جهان

فرخنده باد بر ملک شرق مهرگان

سلطان یمین دولت میر ملوک بند

محمود امین ملت شاه جهان ستان

شاهی که پشت صد ملک کامران بدید

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

گویی که ماه و مشتری از جرم آسمان

تحویل کرده اند بباغ خدایگان

وز ماه و مشتری شده آن خاک پرنگار

نوری عجیب صورت و شکلی بدیع سان

نی نی ، که ماه و مشتری از وی ربوده اند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
منوچهری

آمد بهار خرم و آورد خرمی

وز فر نوبهار شد آراسته زمی

خرم بود همیشه بدین فصل آدمی

با بانگ زیر و بم بود و قحف در غمی

زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه