گنجور

 
۸۱

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴ - بازگشتن به حکایت پیل

 

... گشت قحط و جوعشان در راه زفت

ناگهان دیدند سوی جاده ای

پور پیلی فربهی نو زاده ای ...

مولانا
 
۸۲

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۴۱ - قصه عشق صوفی بر سفرهٔ تهی

 

... آب باشد پیش سبطی جمیل

جاده باشد بحر ز اسراییلیان

غرقه گه باشد ز فرعون عوان

مولانا
 
۸۳

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۴ - زجر مدعی از دعوی و امر کردن او را به متابعت

 

... ور کنی یک چشم آدم زاده ای

نصف قیمت لایقست از جاده ای

زانک چشم آدمی تنها به خود ...

مولانا
 
۸۴

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۷ - حکایت آن راهب که روز با چراغ می‌گشت در میان بازار از سَرِ حالتی کی او را بود

 

... مردمانند آخر ای دانای حر

گفت خواهم مرد بر جاده دو ره

در ره خشم و به هنگام شره ...

مولانا
 
۸۵

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۷۵ - تشنیع زدن امرا بر ایاز کی چرا شکستش و جواب دادن ایاز ایشان را

 

... ای نظرتان بر گهر بر شاه نه

قبله تان غولست و جاده راه نه

من ز شه بر می نگردانم بصر ...

مولانا
 
۸۷

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الاوّل » مناجات

 

... از ماه نور گیرد ارکان آسمان خود کیست آن سگی که بخار زمین بود

بخوان ملک القراء از کلام ربی الاعلی از بهر ارشاد سالکان جاده ای را که قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ملک جلیل واهب جزیل دارای جهان دانای نهان خالق جزو و کل رازق خار و گل پادشاه علی الاطلاق مالک الملک باستحقاق از بهر زنده کردن مرده دلان و تازه کردن پژمرده دلان چنین می فرماید که قل یا عبادی قل بگو ای محمد که قال ترا حلال است که قال تو از حضرت جلال است

حکما را بود به خوان جلال لقمه و نطق و سحر هر سه حلال

قل بگو ای قال تو بهتر از حال ای قال تو کمال کمال یا عبادی یا ندای بعید است یعنی ای دورافتادگان از جاده راه به وسوسه دیو سیاه که چون کاروانی در بیابان حیران شود بعضی گویند راه این سوی است و بعضی گویند از آنسوی است دیو گوید وقت خود یافتم برود از طرف دور که از راه سخت مخالف باشد بانگ می زند اهل کاروان را به آوازی که ماند به آواز خویشان ایشان و دوستان و معتمد ایشان به بانگ بلند و سخن فصیح مشفقانه که بیایید بیایید که راه اینجاست هان ای کاروان مؤمنان هوش و گوش دارید وغره مشوید که در آن بانگ فتنه هاست کاروان در آن حیرانی چون آن آواز مشفقانه خویشانه بشنوند همه سوی آن دیو روان شوند چون بسیار بیایند گویند که آنکه ما را می خواند اینجا بود کجا رفت خواهند که باز گردند که این خود غول بیابان بود رهزن کاروان بود دیو گوید حیف باشد که اینها را بگذارم که باز گردند بر سر راه باز از دور از آن سوی گمراهی او را بینند که آواز می دهد که بیایید بیایید از آن گرمتر که اول میگفت اینجا بعضی از اهل کاروان به گمان افتند که اگر او غمخوار ما بود و چنان که می نمود چرا نایستاد و آشنایی نداد به یک نظر به سوی آن دیو می نگرند که سوی او برویم و به یک نظر باز پس می نگرند آن سوی که آمده اند باشد که از آن طرف کسی پیدا شود بعضی که از عنایت دورند هم در آن بیابان ضلالت و عناد و فساد در پی آن دیو بر این نسق و بر این شیوه چندان بروند که نه قوت بازگشتن ماند و نه امکان مراجعت از گرسنگی و تشنگی همه در آن بیابان ضلالت بمیرند علف گرگان شوند و بعضی که اهل عنایت باشند در میان بیابان ضلالت تضرع آغاز کنند که ربنا ظلمنا ظلم کردیم از راه سخت دورافتادیم عجب باشد اگر ما خلاص یابیم حق تعالی فرشته ای را بفرستد بلکه نبیی را رسول معصوم را مصطفای مجتبی را تا از زبان حق ندا کنند ایشان را از طرف جاده راه راست که الذین اسرفوا ای بندگان حق که اسراف کردید و از راه سخت دور رفتید تو مپندار که همه اسراف آن باشد که چند در می بگزاف خرج کنی یا چند خروار گندم بی حساب خرج کنی یا میراثی مال بسیار بگزاف به عشرت خرج کنی اسراف بزرگ ان است که عمر عزیز که یک ساعته عمر را که به صد هزار دینار نیابند که الیواقیت تشتری بالمواقیت و المواقیت لاتشتری بالیواقیت یعنی چون وقت عمر مهلت دهد یا قوتها و گوهرها توان بدست آوردن اما به صد هزار یواقیت و جوهر مواقیت عمر نتوان خریدن

به زر نخریدهای جان را ازآن قدرش نمیدانی که هندو قدر نشناسد متاع رایگانی را ...

مولانا
 
۸۸

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

... گفتی صبور باشم امروز در جدایی

از جاده صبوری حالی جدا فتادی

از مدت فراقش یک هفته بیش نگذشت ...

مجد همگر
 
۸۹

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲

 

... اگر چو کوه سما قابل صدا باشد

سپهر جاده مقصود خود نیابد باز

گرش نه پرتو رای تو رهنما باشد ...

مجد همگر
 
۹۰

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳

 

... بدانکه مهر و مه از حضرتش نشان یابند

هوای جاده پر از گرد و پربخار شود

به شب عذار مه از گرد در تتق ماند ...

مجد همگر
 
۹۱

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶

 

... درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم

چو پای از جاده بیرون شد چه نفع از رفتن راهم

چو کار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم ...

سعدی
 
۹۲

سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۵ - مدح محمد بن سعد بن ابوبکر

 

... بطاعت بنه چهره بر آستان

که این است سر جاده راستان

اگر بنده ای سر بر این در بنه ...

سعدی
 
۹۳

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱ - سر آغاز

 

... وگر می کنی می کنی بیخ خویش

اگر جاده ای بایدت مستقیم

ره پارسایان امید است و بیم ...

سعدی
 
۹۴

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۸ - حکایت

 

... گرش رحمت حق نه دریافتی

غرورش سر از جاده برتافتی

یکی هاتف از غیبش آواز داد ...

سعدی
 
۹۵

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۱۴ - حکایت

 

... که در چشم مردم گزاری دراز

اگر جز به حق می رود جاده ات

در آتش فشانند سجاده ات

سعدی
 
۹۶

سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۴ - حکایت

 

... پیمبر کسی را شفاعتگر است

که بر جاده شرع پیغمبر است

ره راست رو تا به منزل رسی ...

سعدی
 
۹۷

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

... ما به قلاشی و رندی در جهان افسانه ایم

اندر این راه ار بدانی هر دو بر یک جاده ایم

واندر این کوی ار ببینی هر دو از یک خانه ایم ...

سعدی
 
۹۹

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

... نه مصطفی ز مبدأ فطرت مقدم است

پس هر که راست آمد و بر جاده میرود

هم فطرت مقدم فرخنده مقدم است ...

حکیم نزاری
 
۱۰۰

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۱

 

... مقصر جدا گشته غالی جدا

برون رفته از جاده ی معتدل

ره راستان است و فرمان بران ...

حکیم نزاری
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۳۰