گنجور

 
۹۹۰۱

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۳۶

 

... دل فدای ناله های زار او

بسته ی بند غمش جسم نزار

بسته ی بند ولایش صد هزار

در دل شب گر ز دل آهی کند ...

... دور از آن رخساره گرد و خاک کن

با تفقد بر گشابند دلش

عقده یی گر هست در دل بگسلش ...

عمان سامانی
 
۹۹۰۲

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۳۸

 

... جان فشان شمع رخ جانانه را

بسته ره آمد شدن پروانه را

نی ز اکبر نه ز اصغر یاد او ...

... جنیی جنت بجانش ضم شده

همتش رشک بنی آدم شده

جنیی در خاک و ذکرش در فلک ...

عمان سامانی
 
۹۹۰۳

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - قصیده انجمنیه عمان سامانی شعرای اصفهان در نیمه دوم سده ۱۳ هجری

 

دیگران را شور بستان بر سر و شوق چمن

ما و رندان غزلخوان و فضای انجمن ...

... جمله ماه ذوق و این فرخنده محفلشان سپهر

جمع شمع ذوق و این زیبنده مجلشان لگن

صاحب این انجمن پیری که از بس روشنی ...

... او به صدر انجمن مانند مه بر آسمان

دیگران بر گرد او صف بسته چون عقد پرن

آن یکی مسکین و در گنجینه طبعش نهان ...

... وان دگر پروین که چون اشعار شیرین سرکند

در مذاق طبع آمیزد به هم شهد و لبن

وان دگر دهقان که اندر مزرع دفتر ز نظم ...

... خواجه فرخ امین الدوله میر مؤتمن

بنده عمانم سلیل قطره آن استاد نظم

شیوه ام مدح تو سامان صفاهانم وطن ...

عمان سامانی
 
۹۹۰۴

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در منقبت محبوب کل و هادی سبل حضرت علی(ع)

 

... منگر به خاکساری و بی دست و پایی ام

آبی فراهم آور و بنگر شناوری

عشقم ز سدره صد ره بالا کشید و ماند ...

... بالله که ننگری به جهان از سر نشاط

ای نفس اگر به دیده تحقیق بنگری

وردانی آنکه عزت و ذلت کدام راست ...

... بهتر ز قاقمش کند آن خشت بالشی

خوشتر ز سندسش کند آن خاک بستری

در سر هوای حق و بجان شور احمدی ...

... صد بار بیش خورد سلیمان سکندری

قدرش به ملک امکان بس نامناسبست

آن در بزرگواری و این از محقری ...

عمان سامانی
 
۹۹۰۵

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - آیینه پاک

 

... یا نی کف معمار قضا از در صنعت

بنهاد بر او قنطره از صخره صما

چون کلبه استاد صناعت رخ گیتی ...

... آری عجبی نیست که از سردی این فصل

در قاف ببندد به درون بیضه عنقا

زاهد که به فردوس نبودش سر تمکین

حالی گه آن شد به دوزخ بنهد پا

مفتی که ز بشنیدن اوضاع جهنم ...

... بد سطح زمین سبزتر از طارم خضرا

بستان بدی از نغمه مرغان نواسنج

پر زمزمه بار بد و لحن نکیسا ...

... امروز هم از ژاله دمن هست گهرزا

آن روز به بستان همه گل بودی و سنبل

امروز به هامون همه خار استی و خارا ...

... ولوال بیاغازد در مرکب اعدا

و آنگاه به بستان کند اورنگ شهی نصب

زآن سان که شهان راست مر آن سیرت و یاسا

اکلیل خلافت بنهد باز به تارک

منجوق ریاست بفرازد به ثریا ...

... زاشکوفه فرستد سوی هر شهر خطیبان

تا خطبه در آن شهر بنامش کند انشا

وز سبزه گمارد بر هر قوم رسولان ...

... چون نظم من آویزه ای از لؤلوی لالا

اغصان شجر را همه پیرایه ببندد

سر تا به قدم جمله ز استبرق و دیبا

بر هر یک از اوراق ریاحین بنگارد

توصیف بهین آمر دین داور یکتا

داماد پیمبر ولی قادر بیچون

بن عم محمد علی عالی اعلا

ای آیینه پاک که یکتایی یزدان ...

... ای گشته به ذات تو خرد واله و شیدا

هی هی کیم آخر من آن بنده مسکین

کز جور زمان کوی تو را ساخته مأوا ...

افسر کرمانی
 
۹۹۰۶

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - آیینه یزدان

 

... نواخوان به هر جا مهی سرو بالا

تو گویی که ابنای گیتی سراسر

پی شادی و عیش گشته مهیا ...

... تنی امر این را ندادی دگر تن

کسی حکم آن را نه بنمودی امضا

هم از قهر و عنف تو ای میر غازی

هم از مهر و لطف تو ای شاه والا

به قعر زمین رخت بر بسته قارون

بر اوج فلک تخت بنهاده عیسی

به دریا فتد گر شراری ز تیغت ...

افسر کرمانی
 
۹۹۰۷

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - مهر درخشان

 

... هزاران غنچه خندان هزاران لاله حمرا

بیا ای دل ز فیض یوسف گل با طرب بنگر

زلیخای جهان پیر را بار دگر برنا ...

... مگر گردیده سوسن را زبان گویا به مداحی

که می خوانند در بستان مدیح شاه اوادنی

شهنشاه ملک چاکر امیرالمؤمنین حیدر ...

... علی مرتضی ای دست حق ای مظهر یزدان

ترا بستوده در قرآن خدای فرد بی همتا

تو بودی مقصد کلی او از عالم امکان

که فرموده است یزدان سبح اسم ربک الاعلی

تو آن زیبنده امری که گر خواهی کنی یکدم

مسا را صبح و دوزخ را ز قدرت جنت المأوی ...

افسر کرمانی
 
۹۹۰۸

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - جام جهان بین

 

... گویند بهم شرح دل افکاری هم را

گل جشن طرب چید دگر باره به بستان

گردید قرین باز همی عیش و نعم را

ابنای زمان نیز پی عشرت و شادی

یکسوی نهادند همه محنت و غم را ...

... از نغمه زیر و بم مرغان خوش آهنگ

بنواخته هر سو بنگر ساز و نغم را

شمشاد نگه کن که چه فرخنده و شادان ...

... هان دادگرا ای که بتأیید تو گردون

بنهاد ابر تارک من تاج همم را

پیوند تو با شاه عرب هست و لیکن ...

... لختی نظر انداز تو در ساحت گیتی

بنگر چه تقاضاست مر این دهر دژم را

شیران همه از گرسنگی مرده و روبه ...

... گرگان که بدندی همه بر خیل غنم چیر

هان چیره به گرگان بنگر خیل غنم را

کالای هنر بس که کساد است در این ملک ...

افسر کرمانی
 
۹۹۰۹

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - سُلطانِ اوادنی قُباب

 

... وز فروغ آتش روی تو قومی دل کباب

ای طراز قامتت در گلشن دل سر و بن

وای فروغ عارضت در کشور جان آفتاب ...

... چون بوهم آید مرا کاخ جلالت کاسمانش

بسته چون مسمار سیمینی است بر زرین طناب

قیرگون بودی چو جرم ماه مهر خاوری ...

... اندر این تاریک شب با خاطری زار و دژم

مرمرا بنمایی ار راهی نباشد بی ثواب

هست فردا گاه عید و بر در پیر مغان ...

افسر کرمانی
 
۹۹۱۰

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - جنت کوی او

 

... نیستی شام که همسایه بود مهر منیرت

مشک نابی و ز بن گشته عیان معدن سیمت

ظلماتی و ببر گشته روان جدول شیرت ...

... نشنیدند ز لوح ار اثر بانگ صریرت

تابع بنده امر تو اگر نیست پس از چه

محض تقدیر بود رشته تدبیر مشیرت ...

... افسر اردم زند از مدح تو جهلی است مجسم

که به قرآن بستوده است خداوند خبیرت

تا سما آمده سیار و سکون یافته غبرا ...

افسر کرمانی
 
۹۹۱۱

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - داور کشور جان

 

... اینک اشک و رخم آمیخته چون سیم و زر است

دیده زار ببین سوز درون را بنگر

که بر اسرار نهان این دو مرا پرده در است ...

... آفتابش چو یکی ذره نهان از نظر است

چهره بنمای که از بهر نثارت همه شب

چرخ را دامنی از اخترکان پرگهر است ...

... که ثنایت هم از اندیشه اوهام بر است

حلقه بندگیت را نکشد هرکه به گوش

دایم از دشنه جلاد قضا در خطر است ...

... جز به درگاه توام نی بدری روی نیاز

خاک اگر بستر ور خاره مرا زیر سر است

تا در این بادیه از هجر تو نام است و نشان ...

افسر کرمانی
 
۹۹۱۲

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - دامنی از اخترکان

 

ای سهی سرو که هر سوی بنازت گذراست

در گذرگاه توام دیده و دل منتظر است ...

... اینک اشک و رخم آمیخته چون سیم و زر است

دیده زار ببین سوز درون را بنگر

که بر اسرار نهان این دو مرا پرده در است ...

... آفتابش چو یکی ذره نهان از نظر است

چهره بنمای که از بهر نثارت همه شب

چرخ را دامنی از اخترکان پرگهر است ...

... که ثنایت هم از اندیشه اوهام بر است

حلقه بندگیت را نکشد هر که به گوش

دایم از دشنه جلاد قضا در خطر است ...

... جز به درگاه توام نی بدری روی نیاز

خاک اگر بستر و ور خاره مرا زیر سر است

سر نهادیم به پای تو و پا بر سر چرخ ...

افسر کرمانی
 
۹۹۱۳

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - عیش مُخَلَّدْ

 

... گل بوی و شفق روی و شررخوی و سیه موی

مویی که فریبنده مشک تتر آمد

بزمم همه از ماه رخش سطح فلک شد ...

... کز گفت تو عیشم همه زیر و زبر آمد

رو رو بنکن شکوه بکن شکر خداوند

کت باز به من دیده حسرت نگر آمد ...

... شکرانه این کت چو منی جان ببر آمد

سروی به چنین جلوه کجا خاست ز بستان

ماهی به چنین چهر کی از باختر آمد ...

افسر کرمانی
 
۹۹۱۴

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - سجده گاه عاشقان

 

... طوف کویت از چه ور این چرخ مینایی کند

می سزد گر بنده ای از بندگان حضرتت

بهر این فرعونیان اعجاز موسایی کند ...

... باید او جا در سر بازار شیدایی کند

لیلی حسنت اگر از پرده بنماید جمال

عالمی را سر بسر مجنون و صحرایی کند ...

... گر بدینسان چشم مستت باده پیمایی کند

از عدم بهر تماشای رخت بستیم رخت

کیست آن کو از رخت منع تماشایی کند

افسر کرمانی
 
۹۹۱۵

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - بهار و یار

 

... چنین به پاسخش آوردم این لطیفه نغز

که شد خیال توام گلبن و صنوبر و بید

مگو مرا ز بساتین که بی توام جنات ...

... اگر به روی تو لغزید پای دل از خشم

بناز ناز مسوزش که درد هجر کشید

تنم به بستر رنج است مبتلا که چرا

جدا ز کوی توام کرد روزگار عنید ...

افسر کرمانی
 
۹۹۱۶

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - میرغضنفرفر

 

... درون کانون خیال آزر نفس زوبین زبان خنجر

نهالانیم در بستانسرای عشقبازیها

که چون مجمر دخان عود و شرر شاخیم و آذربر ...

... شه کون و مکان مهدی که حکمش را و کلکش را

فلک بنده ملک برده قضا پنهان قدر چاکر

فلک صدر و زمان قدر و جنان قصر و جهان چاکر ...

... که از ایزد تو را باشد ثنای بی حد و بی مر

بود تا در سقر نیران بود تا در جنان گلبن

دل یارت چو گل خرم تن خصم تو در آذر

افسر کرمانی
 
۹۹۱۷

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - امام عوالم

 

... ز بس بر عقودم فتد عقدی از سر

بنالند بر من ضعیف و توانا

بمویند بر من فقیر و توانگر ...

... سرم را ز حسرت نه جز خشت بالین

تنم را ز محنت نه جز خاک بستر

به نیران رنجم چو عاصی مخلد ...

... امام عوالم ملقب به کاظم

که آمد مسمی به موسی بن جعفر

زهی ای که آید ز حکمت مبدل ...

افسر کرمانی
 
۹۹۱۸

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - کاشف غیب

 

... ز خفتگان به غفلت منم در این وادی

هوس مکان و طمع بالش و غضب بستر

از این مقام مگر اشتیاق یار عزیز ...

... نبی خصال و علی قدرت و خدا منظر

یگانه مهدی موعود حجة بن حسن

بزرگ مقصد یزدان ز اول و آخر ...

... عرض ز فیض تو آن صاف جوهر است که شد

صفای جوهر صافی بنزد آن چو حجر

به محضر تو قدر چاکری چنانکه قضا

بدرگه تو قضا بنده ای بسان قدر

خرد کجا و گمانت بلی نشاید زد ...

افسر کرمانی
 
۹۹۱۹

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - آیینه صبح

 

... چاکر خورشیدش آنچه ماه به خلخ

بنده شمشادش آنچه سرو به کشمر

ریخته مرجان دو لعلش بر سر مرجان ...

... ارقم پیچان او حمایل عرعر

آمده زاغش مقیم سایه گلبن

جسته غرابش مکان به شاخ صنوبر ...

... حله حمراش زیر دیبه اخضر

بسته به یک گلبنی دو گوی بلورین

هشته به یک عرعری دو پشته مرمر ...

... بر سمن از لاجورد هشته دو جلباب

بر قمر از آبنوس بسته دو چنبر

لاله حمرا نهفته زیر دو ریحان ...

... سعتر او را ز ارغوان همه بالین

سنبل او را ز اقحوان همه بستر

لؤلؤی شهوار او به حقه سیمین ...

... گلشنی آراسته که اینم عارض

گلبنی افراخته که اینم پیکر

افسر کرمانی
 
۹۹۲۰

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - ندای سروش

 

... ز خفتگان به غفلت تویی در این گیتی

هوس مکان و طمع بالش و هوا بستر

ندیده بازی ادوار چرخ شعبده باز ...

... ندانیا که فلک راست بازی دیگر

به کام یاران بنموده روزگار خرام

ز جان دشمن بگرفت آسمان کیفر

افسر کرمانی
 
 
۱
۴۹۴
۴۹۵
۴۹۶
۴۹۷
۴۹۸
۵۵۱