گنجور

 
افسر کرمانی

صبح هنوز این عروس حجله خاور

پرده نیفکنده بود از رخ انور

لشکر چین تاختن نکرده به هندو

لشکر هندو تهی نساخته سنگر

تیرگی شب نرفته از رخ گیتی

روشنی صبح نادمیده ز خاور

آینه آسمان نه روشن و نه تار

ساحت غبرا نه صافی و نه مکدّر

ترک من، آن سنگدل حریف ستم خو،

ماه من، آن سرو قد نگار سمن بر

طرّه و رخ آب و تاب داده، درآمد

تا ببرد آب و تاب من همه یکسر

چاکر خورشیدش، آنچه ماه به خلخ

بنده شمشادش آنچه سرو به کشمر

ریخته مرجان دو لعلش بر سر مرجان

بیخته عنبر دو زلفش بر سر عنبر

بر رخ بیضا گسسته رشته پروین

بر زبر مه شکسته حقه گوهر

افعی غژمان او، معلق شمشاد

ارقم پیچان او حمایل عرعر

آمده زاغش مقیم سایه گلبن

جسته غرابش مکان به شاخ صنوبر

بر مه نورانیش دو هاله مشکین

در شب ظلمانیش دو زهره ازهر

رقص کنانش به ماه عقرب جرّار

حلقه زنانش به گنج افعی حمیر

نار خلیلش عیان و معجز داوود

مار کلیمش عیان و صنع سکندر

سوده الماسش گرد جزع یمانی

حلّه حمراش زیر دیبه اخضر

بسته به یک گلبنی دو گوی بلورین

هشته به یک عرعری دو پشته مرمر

کرده تباشیر را به غالیه پنهان

ساخته شنگرف را به مشک مستر

بر سمن از لاجورد هشته دو جلباب

بر قمر از آبنوس بسته دو چنبر

لاله حمرا نهفته زیر دو ریحان

سبزه بویا نهاده گرد دو عبهر

گشته سمن زار او چراگه آهو

و آمده آهوی او دچار به اژدر

بیضه کافور او به طبله زنگار

قرص تباشیر او به نافه ازفر

گرد دو گلنار او دو دسته سنبل

زیر دو نسرین او دو شاخه سعتر

سعتر او را ز ارغوان همه بالین

سنبل او را ز اقحوان همه بستر

لؤلؤی شهوار او به حقه سیمین

گوهر شب تاب او به مشک مقطر

چشمه زیبق ز مشکپایش جاری

پاره آهن به سیم خامش مضمر

عاج و طبرخون نهان نموده به سنجاب

نقل و طبرزد پراکنیده به شکر

گرد گلش نیش خار هیچ ولیکن،

گرد سیه نرگسش هزاران نشتر

غیر زنخدان و چهر او نشنیدم

چاه مقعر به اوج ماه منوّر

پسته درآمیخته به شهد مهنّا

فندقی انگیخته ز قند مکرر

گلشنی آراسته، که اینم عارض

گلبنی افراخته که اینم پیکر