مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۸
... خورشید دیگریست که فرمان و حکم او
خورشید را برای مصالح سفر دهد
بوسه به او رسد که رخش همچو زر بود ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۸
... ترک فلک گاو را بر سر گردون ببست
کرد ندا در جهان کی به سفر می رود
جامه کبود آسمان کرد ز دست قضا ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۶
... چو مست چشم تو نبود شراب را چه طرب
چو همرهم تو نباشی سفر چه سود کند
مرا زکات تو باید خزینه را چه کنم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۵
... بجهد کنده ز پا پاره پاره بگشایید
سفر کنید از این غربت و به خانه روید
از این فراق ملولیم عزم فرمایید ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۲
... بدود شاه جان به استقبال
چونک عشاق در سفر میرند
همه روشن شوند چون خورشید ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۶
... بر سر خم رفت جدا شد ز درد
در سفر افتند به هم ای عزیز
مرغزی و رازی و رومی و کرد ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۰
ای تو نگار خانگی خانه درآ از این سفر
پسته لعل برگشا تا نشود گران شکر ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۱
... مست و خراب و شاد و خوش می گذری ز پنج و شش
قافله را بکش بکش خوش سفریست این سفر
لحظه به لحظه دم به دم می بده و بسوز غم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۶
... او می کشدت جانب صلح و طرف جنگ
گه صحبت یاران و گهی اوج سفر بر
در تو نگران او و تو را چشم چپ و راست ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۳
... شب من روز شدستی زده رایت به سحر بر
هله برجه هله برجه که ز خورشید سفر به
قدم از خانه به در نه همگان را به سفر بر
سفر راه نهان کن سفر از جسم به جان کن
ز فرات آب روان کن بزن آن آب خضر بر ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۸
... چون که در جان منی شسته به چشمان منی
شمس تبریز خداوند تو چونی به سفر
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۹
... زیرا که بر دل همه خلقان موکلیست
بی کارشان ندارد و بی یار و بی سفر
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۳
... چه دیگ بهر تو پختست پیر خوان سالار
هزار تاجر بر بوی سود شد به سفر
ببرد دمدمه حکم حق ز جانش قرار ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۲
... مصادف صدف او گشت و شد یکی گوهر
نه یوسفی به سفر رفت از پدر گریان
نه در سفر به سعادت رسید و ملک و ظفر
نه مصطفی به سفر رفت جانب یثرب
بیافت سلطنت و گشت شاه صد کشور
وگر تو پای نداری سفر گزین در خویش
چو کان لعل پذیرا شو از شعاع اثر
ز خویشتن سفری کن به خویش ای خواجه
که از چنین سفری گشت خاک معدن زر
ز تلخی و ترشی رو به سوی شیرینی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۹
فغان فغان که ببست آن نگار بار سفر
فغان که بنده مر او را نبود یار سفر
فغان که کار سفر نیست سخره دستم
که تا ز هم بدرم جمله پود و تار سفر
ولیک طالع خورشید و مه سفر باشد
که تاز گردششان سایه شد سوار سفر
سفر بیامد وزان هجر عذرها می خواست
بدان زبان که شد این بنده شرمسار سفر
بگفتمش که ز روباه شانگی بگذر
که شیر کرد شکارم به مرغزار سفر
مراست جان مسافر چو آب و من چون جوی
روانه جانب دریا که شد مدار سفر
دود به لب لب این جوی تا لب دریا
دلی که خست در این راه ها ز خار سفر
به روی آینه بنگر که از سفر آمد
صفا نگر تو به رویش از آن غبار سفر
سفر سفر چو چنان یار غار در سفرست
تو بخت بخت سفر دان و کار کار سفر
همیشه چشم گشایم چو غنچه بر سر راه
چو سرو روح روانست در بهار سفر
چو شمس مفخر تبریز در سفر افتاد
چه مملکت که بگسترد در دوار سفر
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۱
... بدیده آری کاین درد می شود ناسور
وزین سفر به سعادت صبا چو بازآیی
درافکنی به وجود و عدم شرار و شرور ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۰
... ما یکی جمع عاشقان ز هوس
آمدیم از سفر ز راهی دور
ای که در عین جان خود داری ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۰
... شاه کریمی برسید از شکار
شد سوی آن خانه ز گرد سفر
در بزد از تشنگی و آب خواست ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۲
... گهیم همچو شکر بفسران گهی بگداز
چو ماه همره من شد سفر مرا حضرست
به زیر سایه او می روم نشیب و فراز ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۰
... خواب شدست نرگسش زود درآیم از پسش
کرد سفر به خواب خوش راه سفر بگیرمش