گنجور

 
مولانا

رحم کن ار زخم شوم سر به سر

مرهم صبرم ده و رنجم ببر

ور همه در زهر دهی غوطه‌ام

زهر مرا غوطه ده اندر شکر

بحر اگر تلخ بود همچو زهر

هست صدف عصمت‌ِ جان گهر

ابر ترش‌رو که غم‌انگیز شد

مژده تو دادیش ز رزق و مطر

مادر اگر چه که همه رحمت است

رحمت حق بین تو ز قهر پدر

سرمه نو باید در چشم دل

ور نه چه داند ره سرمه بصر

بود به بصره به یکی کو خراب

خانه درویش به عهد عمر

مفلس و مسکین بُد و صاحب‌عیال

جمله آن خانه یک از یک بتر

هر یک مشهور به خواهندگی

خلق ز بس کدیه شان بر حذر

بود لحاف شبشان ماهتاب

روز طواف همشان در به در

گر بکنم قصه ز ادبیرشان

درد دل افزاید با درد سر

شاه کریمی برسید از شکار

شد سوی آن خانه ز گرد سفر

در بزد از تشنگی و آب خواست

آمد از آن خانه یتیمی به در

گفت که هست آب ولی کوزه نیست

آب یتیمان بود از چشم تر

شاه در این بود که لشکر رسید

همچو ستاره همه گرد قمر

گفت برای دل من هر یکی

در حق این قوم ببخشید زر

گنج شد آن خانه ز اقبال شاه

روشن و آراسته زیر و زبر

ولوله و آوازه به شهر اوفتاد

شهر به نظاره پی یک دگر

گفت یکی که‌آخر ای مفلسان

کشت به یک روز نیاید به بر

حال شما دی همگان دیده‌اند

کن فیکون کس نشود بخت‌ور

ور بشود بخت‌ور آخر چنین

کی شود او همچو فلک مشتهر‌؟

گفت کریمی سوی بر ما گذشت

کرد در این خانه به رحمت نظر

قصه درازست و اشارت بس است

دیده فزون دار و سخن مختصر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۱۷۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

روز خورست ای به دو رخ همچو خور

تافت خور از چرخ فلک باده خور

باده خور و نیز مرا باده ده

خوبی احوال زمانه نگر

عدل جهاندار ملک ارسلان

[...]

امیر معزی

گر نکشی سر ز برم ای پسر

عمر برم با تو به شادی بسر

ور ببری پای خود از دام من

دست من و دامن تو ای پسر

بر سمن از مورچه داری نشان

[...]

وطواط

ای در تو مقصد اهل هنر

بر در تو حادثه نکند گذر

منهزم از خلق تو خیل فساد

منتظم از نطق تو عقد گهر

خدمت تو پیشهٔ هر کامگار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه