گنجور

 
۸۰۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۳

 

... اگرچه بشت و سمش هست کشتی ولنگر

به موج دریا ماند چو برفرازد بال

به گردش اندر مانند چنبر فلک است ...

امیر معزی
 
۸۰۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۵

 

... همی کند به تو هر سال از آن یکی ارسال

سحاب و دریا رشک طفیل جود تواند

بلی طفیل جهاندیدگان بود اطفال ...

امیر معزی
 
۸۰۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۶

 

... در بهار و در خزان دارد جهان بر اعتدال

گه به دریا موج ها انگیزد از باد جنوب

گه به صحرا رنگ ها آمیزد از باد شمال ...

امیر معزی
 
۸۰۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸۷

 

... هزاران گردون آنرا نه بس بود میزان

هزار دریا این را نه بس بود مکیال

ایا ستوده تو را دولت و فزوده تو را ...

امیر معزی
 
۸۰۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۱۴

 

... پیش حلمش هست چون باد سبک خاک گران

فضل او افزون تر از دریا شناس از بهر آنک

هست دریا را کران و نیست فضلش را کران

لفظ او از خوبی و پاکیزگی دارد شرف ...

... از پی نعمت سزا باشد که آیم پیش تو

کز پی گوهر سوی دریا شود بازارگان

هرکجا ذکر تو و شکر تو گویم پیش خلق ...

امیر معزی
 
۸۰۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۱۵

 

... سعد علی عیسی خورشید انجمن

دریا و ابر خوانمش از بهر آنکه هست

موجش بهر مکان و سرشکش بهر وطن

معنی طلب نه صورت زیرا که شخص او

دریا و ابر زیر دراع است و پیرهن

از پای او عبیر شود گرد بر بساط ...

امیر معزی
 
۸۰۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۱۷

 

... گیتی به حقیقت خطر او نشناسد

دریا چه شناسد خطر لؤلؤ مکنون

ای گشته فلک بر مه منجوق تو عاشق ...

امیر معزی
 
۸۰۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۹

 

چیست آن دریا که هست از بخشش او در جهان

نیل و سیحون و فرات و دجله و جیحون روان ...

... صدهزاران خلق چون خضر پیمبر در جهان

آید از دریا بدین جشمه همی هر ساعتی

ماهی زرین تن سیمین دل مشکین زبان ...

امیر معزی
 
۸۰۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۲

 

... به یک لحظه ز آتش کرد ریحان

هم اندر آب دریا پیش موسی

بلا بارید بر فرعون و هامان

زمین را خشک کرد از آب دریا

ز بهر لشکر موسی عمران ...

امیر معزی
 
۸۱۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۴

 

... یال ها بفراختند از شام و روم و اصفهان

دهر چون آشفته دریایی و بدخواهان شاه

بازکرده چون نهنگان اندر آن دریا دهان

سربرآورده به زشتی و درشتی سربه سر ...

امیر معزی
 
۸۱۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۶

 

... دهر باشد زیر دستش هر کجا تابد عنان

گر بود رایش که دریابد زمان رفته را

چون ستاره گاه رجعت باز پس گردد زمان ...

... ایزدش روزی نکرد از هر چه بود اندر گمان

رزم تو دریای جوشان گشت و تیغت چون نهنگ

سر ز دریا برزد و ناگه کشیدش در دهان

آنچه با او شاه ماضی کرده بود از نیکویی ...

امیر معزی
 
۸۱۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۸

 

... گفتی آمد خسرو چین با سپاهی بی کران

ناپدید آمد ز دریا گوهرآگین یک صدف

گشت بر دریای جوشان آن صدف گوهرفشان

یا همی زد در شب تاری نگهبان فلک ...

امیر معزی
 
۸۱۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۳

 

... پشتم شده چون گردون اندر پی آن پروین

چشمم شده چون دریا اندر غم آن مرجان

دودی است مگر خطت گلبرگ در آن پیدا ...

امیر معزی
 
۸۱۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۰

 

... به کشتی بود کاروان را نیاز

که دریا شدست از دو چشمم روان

من امشب همی بر سر کوی یار ...

... اگر سازد از رای او نردبان

سخارا به خورشید و دریا و ابر

همی زد خرد پیش از این داستان ...

... زمانه ز بهر تو آرد پدید

همی زر وگوهر ز دریا و کان

به دریا و کان هر دو را مدتی

ز اسراف جود تو دارد نهان ...

امیر معزی
 
۸۱۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۹

 

... با حزم تو بیهوده بود چاره و افسون

اندر بر عزم تو چه صحرا و چه دریا

واندر بر حزم تو چه بالا و چه هامون ...

امیر معزی
 
۸۱۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۰

 

... زین عجایب خبر دهند همی

کوه و دریا و وادی و هامون

بیش باشد ز قطره باران ...

امیر معزی
 
۸۱۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۱

 

... از بهر زیور تو وز بهر مرکبانت

خیزد ز کوه و دریا یاقوت و در مکنون

در خاک همچو قارون رفتند دشمنانت ...

امیر معزی
 
۸۱۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۴

 

... فلک همیشه چنین بود و روزگار چنین

غرض چه بود فلک را که باز دریا برد

ز درج عز و شرف گوهری عزیز و ثمین ...

امیر معزی
 
۸۱۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۲۲

 

... ز مخبر همه نیکان به است مخبر او

اگرچه دریا در فعل خویش هست سخی

سخی تر است ز دریا دل توانگر او

به سان خلد برین است مجلسش گه بزم ...

امیر معزی
 
۸۲۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۲۵

 

... بازارگان که دست تو بیند به گاه جود

باشد محال بر لب دریا مقام او

تا ابر نوبهاری دیدست دست تو ...

امیر معزی
 
 
۱
۳۹
۴۰
۴۱
۴۲
۴۳
۳۷۳