گنجور

 
۶۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۲

 

... متصل با کرم دوست چو آب و جگریم

چو مهندس جهت جان وطن غیبی ساخت

با مهندس ز درون هندسه ای برشمریم

چو سلیمان اگر او تاج نهد بر سر ما ...

مولانا
 
۶۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۳

 

... من بی دل شده مشکات توام

ای مهندس که تو را لوحم و خاک

چون رقم محو تو و اثبات توام ...

مولانا
 
۶۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۰

 

... زاده از اندیشه های زشت تو دیو کلان

سر اندیشه مهندس بین شده قصر و سرا

سر تقدیر ازل را بین شده چندین جهان ...

مولانا
 
۶۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۲

 

... آن شمس نه ای که در کسوفی

در آحادیم ای مهندس

تو ساکن خانه الوفی ...

مولانا
 
۶۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵۷

 

... چندین هزار خانه کی گشت از زمانه

تا در دل مهندس نقشش نشد نهانی

سری است زان نهانتر صد نقش از آن مصور

در خاطر مهندس و اندر دل فلانی

چون دل صفا پذیرد آن سر جهان بگیرد ...

مولانا
 
۶۶

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۳ - قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظن خود

 

... بنگر اندر خانه و کاشانه ها

در مهندس بود چون افسانه ها

آن فلان خانه که ما دیدیم خوش

بود موزون صفه و سقف و درش

از مهندس آن عرض و اندیشه ها

آلت آورد و ستون از بیشه ها ...

مولانا
 
۶۷

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۶ - در آمدن آن عاشق لاابالی در بخارا وتحذیر کردن دوستان او را از پیداشدن

 

... شحنه صدر جهان بودی و راد

معتمد بودی مهندس اوستاد

غدر کردی وز جزا بگریختی ...

مولانا
 
۶۸

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۷۳ - فیما یرجی من رحمة الله تعالی معطی النعم قبل استحقاقها و هو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا و رب بعد یورث قربا و رب معصیة میمونة و رب سعادة تاتی من حیث یرجی النقم لیعلم ان الله یبدل سیاتهم حسنات

 

... زین خیال آنجا برویاند صور

در مهندس بین خیال خانه ای

در دلش چون در زمینی دانه ای ...

... روز محشر صورتی خواهد شدن

چون خیال آن مهندس در ضمیر

چون نبات اندر زمین دانه گیر ...

مولانا
 
۶۹

مولانا » فیه ما فیه » فصل بیست وپنجم - فرمود لطف‌های شما و سعی‌های شما و تربیت‌ها که می‌کنید

 

... او را آن ایمان بود و زیادت بلک ایمان صدیقان داشت اما غرض او را ایمان انبیا و خاصان و عین الیقین بود و آن توقع داشت چنانک آوازه ی شیری در اطراف جهان شایع گشته بود مردی از برای تعجب از مسافت دور قصد آن بیشه کرد برای دیدن آن شیر یکساله راه مشقت کشید و منازل برید چون در آن بیشه رسید و شیر را از دور بدید ایستاد و بیش نمی توانست رفتن گفتند آخر شما چندین راه قدم نهادیت برای عشق این شیر و این شیر را خاصیتی هست که هرکه پیش او دلیر رود و به عشق دست بر وی مالد هیچ گزندی به وی نمی رساند و اگر کسی ازو ترسان و هراسان باشد شیر از وی خشم می گیرد بلک بعضی را قصد می کند که چه گمان بد است که در حق من می برید چیزی که چنین است یک ساله راه قدم ها زدی اکنون نزدیک شیر رسیدی این استادن چیست قدمی پیشتر نهید کس را زهره نبود که یک قدم پیشتر نهد گفتند آن همه قدمها زدیم آن همه سهل بود یک قدم اینجا نمی توانم زدن اکنون مقصود عمر از آن ایمان آن قدم بود که یک قدم در حضور شیر سوی شیر نهد و آن قدم عظیم نادر است جز کار خاصان و مقربان نیست آن ایمان به جز انبیا را نرسد که دست از جان خود بشستند

یار خوش چیزیست زیرا که یار از خیال یار قوت می گیرد و می بالد و حیات می گیرد چه عجب می آید مجنون را خیال لیلی قوت می داد و غذا شد جایی که خیال معشوق مجازی را این قوت و تأثیر باشد که یار او را قوت بخشد یار حقیقی را چه عجب می داری که قوتش بخشد خیال او در صورت و غیبت چه جای خیال است آن خود جان حقیقت هاست آن را خیال نگویند عالم بر خیال قایم است و این عالم را حقیقت می گویی جهت آنک در نظر می آید و محسوس است و آن معانی را که عالم فرع اوست خیال می گویی کار بعکس است خیال خود این عالم است که آن معنی صد چو این پدید آرد و بپوسد و خراب شود و نیست گردد و باز عالم نو پدید آرد و او کهن نگردد منزه است از نویی و کهنی فرع های او متصفند به کهنی و نویی و او که محدث اینهاست از هر دو منزه است و ورای هر دو است مهندسی خانه ای در دل برانداز کرد و خیال بست که عرضش چندین باشد و طولش چندین باشد و صفه اش چندین و صحنش چندین این را خیال نگویند که آن حقیقت ازین خیال می زاید و فرع این خیال است آری اگر غیر مهندس در دل چنین صورت به خیال آورد و تصور کند آن را خیال گویند و عرفا مردم چنین کس را که بنا نیست و علم آن ندارد گویندش که ترا خیال است

مولانا
 
۷۰

مولانا » فیه ما فیه » فصل سی و پنجم - صورت فرع عشق آمدکه بی عشق این صورت

 

صورت فرع عشق آمد که بی عشق این صورت را قدر نبود فرع آن باشد که بی اصل نتواند بودن پس الله را صورت نگویند چون صورت فرع باشد او را فرع نتوان گفتن گفت که عشق نیز بی صورت متصور نیست و منعقد نیست پس فرع صورت باشد گوییم چرا عشق متصور نیست بی صورت بلک انگیزنده صورت است صدهزار صورت از عشق انگیخته می شود هم ممثل هم محقق اگرچه نقش بی نقاش نبود و نقاش بی نقش نبود لیکن نقش فرع بود و نقاش اصل کحرکة الاصبع مع حرکة الخاتم تا عشق خانه نبود هیچ مهندس صورت و تصور خانه نکند و همچنین گندم سالی به نرخ زر است و سالی به نرخ خاک و صورت گندم همان است پس قدر و قیمت صورت گندم به عشق آمد و همچنین آن هنر که تو طالب و عاشق آن باشی پیش تو آن قدر دارد و در دوری که هنری را طالب نباشد هیچ آن هنر را نیاموزند و نورزند گویند که عشق آخر افتقار است و احتیاج است به چیزی پس احتیاج اصل باشد و محتاج الیه فرع گفتم آخر این سخن که می گویی از حاجت می گویی آخر این سخن از حاجت تو هست شد که چون میل این سخن داشتی این سخن زاییده شد پس احتیاج مقدم بود و این سخن ازو زایید پس بی او احتیاج را وجود بود پس عشق و احتیاج فرع او نباشد گفت آخر مقصود از آن احتیاج این سخن بود پس مقصود فرع چون باشد گفتم دایما فرع مقصود باشد که مقصود از بیخ درخت فرع درخت است

مولانا
 
۷۱

مولانا » فیه ما فیه » فصل شصت و سوم - هر علمی که آن به تحصیل و کسب در دنیا حاصل شود

 

هر علمی که آن به تحصیل و کسب در دنیا حاصل شود آن علم ابدان است و آن علم که بعد از مرگ حاصل شود آن علم ادیان است دانستن علم اناالحق علم ابدان است اناالحق شدن علم ادیان است نور چراغ و آتش را دیدن علم ابدان است سوختن در آتش یا در نور چراغ علم ادیان است هرچ آن دیده است علم ادیان است هرچ دانش است علم ابدان است می گویی محقق دید است و دیدن است باقی علم ها علم خیال است مثلا مهندس فکر کرد و عمارت مدرسه ای را خیال کرد هرچند که آن فکر راست و صواب است اما خیال است حقیقت وقتی گردد که مدرسه را برآرد و بسازد اکنون از خیال تا خیال فرق هاست خیال ابوبکر و عمر و عثمان و علی بالای خیال صحابه باشد و میان خیال و خیال فرق بسیار ست مهندس دانا خیال بنیاد خانه ای کرد و غیرمهندس هم خیال کرد فرق عظیم باشد زیرا خیال مهندس به حقیقت نزدیک تر است همچنین که آن طرف در عالم حقایق و دید از دید تا دید فرق هاست مالانهایه پس آنچ می گویند هفتصد پرده است از ظلمت و هفتصد از نور هرچ عالم خیال است پرده ظلمت است و هرچ عالم حقایق است پرده های نور ست اما میان پرده های ظلمت که خیال است هیچ فرق نتوان کردن و در نظر آوردن از غایت لطف با وجود چنین فرق شگرف و ژرف در حقایق نیز نتوان آن فرق فهم کردن

مولانا
 
۷۲

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

... آن کشیدیم ز ایام که گر شرح دهیم

نیست ممکن که مهندس کند ادراک صفات

چون دگر بی قدمان دست به هرکس نزدیم ...

حکیم نزاری
 
۷۳

حکیم نزاری » ادب‌نامه » دیباچه » بخش ۲

 

... چنان باد از هر هنر بهره مند

که حصرش نداند مهندس که چند

جهان را به دیدار او اهتزاز ...

حکیم نزاری
 
۷۴

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٢٠ - ایضاً له

 

... قادر نیافت کس چو تو برکار تربیت

مهر ترا مهندس فکر تو دوختست

بر هر دلی که هست ز مسمار تربیت ...

ابن یمین
 
۷۵

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵٣ - وله قصیده در مدح طغا یتمور خان

 

... آید سوی دعا و سخن مختصر کند

با صنعت مهندس دوران آسمان

از ماه گاه ناچخ و گاهی سپر کند ...

ابن یمین
 
۷۶

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٣٠ - ایضاً له در مدح علاءالدین محمد

 

... سخنورانش نیارند در شمار سخن

بکارگاه طبیعت درون مهندس فکر

ببافت کسوت مدحش بپود و تار سخن ...

ابن یمین
 
۷۷

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

... زمانه پرده صبح ارز شام می نکند

مهندس خرد من بنای خانه صبر

نهاد اول و آخر تمام می نکند ...

ابن یمین
 
۷۸

ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۵ - ایضاً له

 

... از پی حور ساخته رضوان

بهر حکمت مهندس تقدیر

بر ستونی نهاده آن بنیان ...

ابن یمین
 
۷۹

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب دوم » فصل سوم » بخش ۴ - الضلال المبین الفرقة الاولی

 

... کی دگرگون شود ز گردش ما

کی مهندس ز گردش بنیاد

مختلف گردد ای سقیم نهاد

شیخ محمود شبستری
 
۸۰

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۲۳

 

... اساس طاق جلالت که با فلک جفت است

مهندس ازلی بسته بر ستون دوام

سلمان ساوجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷