گنجور

 
مولانا

اندر شکست جان شد پیدا لطیف جانی

چون این جهان فروشد وا شد دگر جهانی

بازار زرگران بین کز نقد زر چه پر شد

گرچه ز زخم تیشه درهم شکست کانی

تا تو خمش نکردی اندیشه گرد نامد

وا شد دهان دل چون بربسته شد دهانی

چندین هزار خانه کی گشت از زمانه

تا در دل مهندس نقشش نشد نهانی

سری است زان نهانتر صد نقش از آن مصور

در خاطر مهندس و اندر دل فلانی

چون دل صفا پذیرد آن سر جهان بگیرد

وآنگه کسی نمیرد در دور لامکانی

تبریز شمس دین را از لطف لابه‌ای کن

کز باغ بی‌زمانی در ما نگر زمانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قوامی رازی

گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی

نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی

یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی

معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی

برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت

[...]

انوری

بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی

بس راحتی ندارم باری ز زندگانی

ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی

وی یار ناموافق آخر تو با که مانی

جانی خراب کردم در آرزوی رویت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
خاقانی

کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی

ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی

راندی به گوش اول صد فصل دل‌فریبم

و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی

آن لابه‌های گرمت ز اول بسوخت جانم

[...]

سید حسن غزنوی

ای باد روح پرور زنهار اگر توانی

امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی

در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی

یابی مگر نشانی زان آب زندگانی

ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش

[...]

عطار

ای جان جان جانم تو جان جان جانی

بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی

پی می‌برد به چیزی جانم ولی نه چیزی

تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی

بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه