اندر شکست جان شد پیدا لطیف جانی
چون این جهان فروشد وا شد دگر جهانی
بازار زرگران بین کز نقد زر چه پر شد
گرچه ز زخم تیشه درهم شکست کانی
تا تو خمش نکردی اندیشه گرد نامد
وا شد دهان دل چون بربسته شد دهانی
چندین هزار خانه کی گشت از زمانه
تا در دل مهندس نقشش نشد نهانی
سری است زان نهانتر صد نقش از آن مصور
در خاطر مهندس و اندر دل فلانی
چون دل صفا پذیرد آن سر جهان بگیرد
وآنگه کسی نمیرد در دور لامکانی
تبریز شمس دین را از لطف لابهای کن
کز باغ بیزمانی در ما نگر زمانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حال و هوای انسانی و تجلیات روحانی میپردازد. شاعر از شکستها و غمها سخن میگوید که به پیدایش لطافت جان منجر میشود. او به دگرگونیهای جهان و ظهور جهانی جدید اشاره میکند و از بازار زرگران یاد میکند که با وجود زخمها و مشکلات، همچنان پر رونق است. دل انسان وقتی خاموش باشد، به دنیای درون و رازهای نهان دست پیدا میکند و شاعر بر این نکته تأکید میکند که با پاکی دل، انسان میتواند به سرنوشتی والا و جاویدان برسد. در پایان، شاعر از شمس دین تبریزی میخواهد که از لطف خود به او بنگرد تا زیباییهای بیزمانی را ببیند.
هوش مصنوعی: در آثار روحی و لطیف، جان انسان در چگونگی زندگی و عرضه خود شکسته و نمایان میشود. همانطور که این دنیا به پایان میرسد، دنیای دیگری در حال شکلگیری و تجلی است.
هوش مصنوعی: بازار طلا و جواهر را ببین که چقدر با طلا پر شده است، هرچند که به خاطر ضربههای تیشه، سنگزاری که از آن طلا به دست میآید، شکسته و خراب شده است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو با آرامش خود به مسئلهای فکر نکردی، دل من در سکوت بود. اما وقتی که موضوع به اندیشیدن تو رسید، همه احساسات و رازهایم باز شد، مانند دهانی که بسته بود و حالا باز شده است.
هوش مصنوعی: در طول زمان، هزاران خانه ساخته شدهاند، اما هیچکدام از آنها نتوانستهاند به شکلی در دل و وجود یک مهندس به عنوان راز باقی بمانند.
هوش مصنوعی: در ذهن مهندس، تصاویری پنهان از چیزی وجود دارد که عمق بیشتری دارد و در دل فردی دیگر نیز احساساتی نهفته است. این نشاندهندهی پیچیدگی و غنای معنایی است که در وجود انسانها نهفته است.
هوش مصنوعی: وقتی دل انسان پاک و صاف شود، میتواند به اوج کمال و فهم عمیق دست یابد. در این حالت، هیچ کس در این عالم بینهایت و غیرمادی از بین نمیرود.
هوش مصنوعی: از تبریز، شمس دین را با دعای دلخواه خود بخواه تا از باغی که زمان در آن معنا ندارد، چیزی به ما هدیه دهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی
نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی
یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی
معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی
برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت
[...]
بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
بس راحتی ندارم باری ز زندگانی
ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
وی یار ناموافق آخر تو با که مانی
جانی خراب کردم در آرزوی رویت
[...]
کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم
[...]
ای باد روح پرور زنهار اگر توانی
امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی
در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی
یابی مگر نشانی زان آب زندگانی
ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش
[...]
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.