گنجور

 
۷۹۴۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۸۹

 

... از لباس خاک بیرون آمدم

نقشها بر آب بستم یللی

شبنم خود را به اقبال بلند

بر گل خورشید بستم یللی

بحر چون ماهی ز فیض پیچ و تاب ...

... بر دل مجروح از صبح وطن

مرهم کافور بستم یللی

تا نهادم پای بیرون از خودی ...

... از غم حلاج رستم یللی

چون حباب این قصر بی بنیاد را

یک نفس درهم شکستم یللی ...

... من همان مستم که در بزم الست

شیشه ها بر چرخ بستم یللی

کاسه خورشید و جام ماه را ...

... این غزل را صایب از فیض سعید

بی تکلف نقش بستم یللی

صائب تبریزی
 
۷۹۴۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۹۳

 

... هر چند که چون سپند جستی

موی تو سفید گشت بنمای

باری که ازین شکوفه بستی

دامان تو روز حشر گیرد ...

صائب تبریزی
 
۷۹۴۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در تعمیر تربت پاک امیرالمؤمنین علی (ع) و آوردن نهری از فرات به نجف به فرمان شاه صفی

 

... پیداست حسن سال ز آیینه بهار

برخیز چون گذاشت بنا کار ملک را

خواهد بنای دولت او بود پایدار

روی دلش بود به خدا هر کجا که هست

معمار رو به قبله بنا کرده این دیار

در طبع پاک طینت او انقلاب نیست ...

... بسیار ریختند درین خاک مشکبار

چون این طلسم فیض به نام تو بسته است

بر مدعای خویش نگشتند کامکار

منت خدای را که به نام تو بسته بود

بر مدعای خویش نگشتند کامکار ...

... ز اقبال بی زوال به کمتر توجهی

یک بنده تو کرد تمام این دو شاهکار

خاک ره ایمه اثناعشر تقی ...

... بی چشم زخم تاج جهانگیر ترا

زیبنده بود در ازل این لعل آبدار

تا دامن قیامت ای شاه دین پناه ...

صائب تبریزی
 
۷۹۴۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح حضرت رضا(ع)

 

... آب می گردد به گرد دیده ها پروانه وار

این شبستان خوابگاه کیست کز موج صفا

دود شمعش می رباید دل چو زلف مشکبار ...

... در رضای او رضای حضرت پروردگار

شکوه غربت غریبان را ز خاطر بار بست

در غریبی تا اقامت کرد آن کوه وقار ...

... روز محشر سر برآرد از گریبان بهشت

هر که اینجا طوق بر گردن گذارد بنده وار

می کند با اسب چوب از آتش دوزخ گذر ...

... چشمه کوثر به استقبالش آید روز حشر

هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار

از فشار قبر تا روز جزا آسوده است ...

... هر که از خاک درش با خود برد یک سرمه وار

بر جبین هر که بنشیند غبار درگهش

داخل جنت شود از گرد ره بی انتظار ...

صائب تبریزی
 
۷۹۴۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح حضرت رضا(ع)

 

... با زور باده عقل تنک ظرف چون کند

شبنم چگونه تیغ شود پیش آفتاب

سیلاب فتنه از دل خم جوش می زند ...

... زنهار چون حباب نگردی به گرد می

کز می بنای خانه تقوی شود خراب

بر گرد خود ز توبه محکم حصار کن ...

... روح الامین به روضه آن آسمان جناب

قندیل تا به سقف حریمش نبست نقش

دریای رحمت ازلی بود بی حباب ...

... نازد به خاکروبی آن آسمان جناب

بر هیچ کس درش چو در فیض بسته نیست

از شرم خویش در پس درمانده آفتاب ...

... ننهاده است بر سر مصحف کسی کتاب

گردون به نذر مرقد پاک تو بسته است

سررشته شعاع به قندیل آفتاب ...

صائب تبریزی
 
۷۹۴۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح شاه صفی

 

... که خون دوید چمن را ز لاله بر رخسار

شد از بنفشه زمین برهنه مخمل پوش

ز جوش سبزه و گل سنگ گشت میناکار ...

... که می توان همه جا چید گل ز فیض بهار

دهان غنچه هوا با گلاب شبنم شست

که مدح خسرو آفاق را کند تکرار ...

... نمی کند به عصا تکیه نرگس بیمار

ز بیم این که کشیده است تیغ بر شبنم

همیشه زرد بود آفتاب را رخسار ...

... ز مجلس تو چراغی است دولت بیدار

بنای قدر تو جایی رسیده از رفعت

که سبزه ته سنگ است این بلند حصار ...

... نقاب غنچه نیارد گشود باد بهار

اگر چه سلسله عدل بست نوشروان

که عدلش افکند آوازه در بلاد و دیار ...

صائب تبریزی
 
۷۹۴۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح شاه صفی

 

... از پاکدامنان نکند حسن احتراز

با آفتاب خفته به یک بستر آینه

گفتی که غوطه زد مه کنعان به رود نیل ...

... صد پیرهن چو طلق ببالد به خویشتن

گر بنگری ز روی توجه در آینه

دارد به دست و زانوی خوبان همیشه جا ...

... چون طوطیان شده است زبان آور آینه

هر کس به داغ بندگیش سرفراز شد

بندد به جبهه همچو شه خاور آینه

هر جا که رای روشن او افکند بساط ...

... تیغ ترا به دل گذراند گر آینه

بر دست و پای عکس شود بند آهنین

گر سایه کمند تو افتد بر آینه ...

... زان سان که آفتاب نماید در آینه

بندد به چهره پرده زنگار زهره اش

گر بنگری به دیده هیبت در آینه

خصم سیاهروی تو گر بنگرد در او

گردد سیاه همچو دل کافر آینه ...

صائب تبریزی
 
۷۹۴۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مرثیه شاه صفی

 

... کرد در کاشان سفر از عالم آن کوه وقار

رفت سال غبن از عالم زهی غبن تمام

سوخت عالم را به داغ غبن آن عالم مدار

چارده سال هلالی مذهب اثناعشر ...

... بر سر تاج زر او جیغه های زرنگار

گفتگویش وحشیان را بند بر پا می نهاد

طایران قدس را می کرد خلق او شکار ...

... چین نمی گردید هرگز از جبینش آشکار

غنچه سربسته پیشش نامه واکرده بود

در دل خارا خبر می داد از عقد شرار ...

... آن که می کرد از زمین بوسش جهانی افتخار

آن که چون شبنم به روی بستر گل تکیه داشت

کرد از خاک سیه بالین و بستر اختیار

آن که رویش بود عالم را بهار ارغوان ...

صائب تبریزی
 
۷۹۴۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح شاه عباس دوم

 

... هر که می بیند ترا در سایه پروردگار

تا به لوح آفرینش نقش ایجاد تو بست

بوسه زد بر دست خود کلک قضا بی اختیار ...

... دین حق قایم به توست از خسروان روزگار

از رسوخ اعتقادات آسمان بنیاد شد

چون بروج آسمانی مذهب هشت و چهار ...

... پادشاهان دگر دارند تاجی سر به سر

جز تو از شاهان که دارد بندگان تاجدار

سر به سر پاکیزه اخلاقند نزدیکان تو ...

صائب تبریزی
 
۷۹۵۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح شاه عباس دوم

 

... زره چه کار کند پیش تیغ خونریزش

نمی توان ره سیلاب بست با غربال

اگر به چرخ کند کوه حلم او سایه ...

... نه از برای زر و سیم و ملک و مال و منال

تلاش قرب تو با این کلام بی سر و بن

همان معامله یوسف است و قصه زال ...

... چه کم ز پرتو مهر بلند می گردد

اگر به شبنم افتاده ای دهد پر و بال

همیشه تا چمن افروز چرخ مینا رنگ ...

صائب تبریزی
 
۷۹۵۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح شاه عباس دوم و تاریخ اتمام بنای تالار عالی قاپو

 

... از کف خورشید شد اعجاز داودی عیان

هر طلسم یخ که سرما روزگاری بسته بود

جلوه خورشید پاشید از همش در یک زمان ...

... برف شد چون لشکر رومی پریشان در زمان

غنچه شد چون مریم آبستن ز افسون بهار

بوی گل چون عیسی از گهواره آمد در زبان ...

... نور عالمگیری از سیمای اقبالش عیان

در حریم دیده ها افکند بستر خواب امن

تا خم شمشیر او شد طاق ابروی جهان ...

... نیست غیر از شاه ایران هیچ صاحب بخت را

بندگان تاجدار از پادشاهان زمان

چون شد از تعمیر دلها فارغ از توفیق حق

کرد تالار فلک قدری بنا در اصفهان

وه چه تالاری که صبح دولت از پیشانیش ...

صائب تبریزی
 
۷۹۵۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - در مدح شاه عباس دوم

 

... خاک شد صحرای محشر از فروغ لاله زار

ریخت شبنم از رخ گلها چو انجم از سپهر

ابرها چون کوه شد سیار در روز شمار

ابر رحمت بست دامان شفاعت بر کمر

دید از گرد گنه چون خاکیان را شرمسار ...

... بر سپند آتش گلستان گردد ابراهیم وار

بهر مظلومان اگر نوشیروان زنجیر بست

می دهد دامن به دست دادخواه آن شهریار ...

... خاک را از جای خود برداشت جوش لاله زار

گریه شادی ز شبنم بر رخ گلها دوید

تا کشید ابر بهاران بوستان را در کنار ...

... صخره موسی است هر سنگی ز جوش چشمه سار

از بنفشه باغ ها پر شعله نیلوفری است

یا مه مصرست از سیلی شده نیلی عذار ...

... تازه رویان چمن محو تماشای خودند

هر گلی آیینه ها دارد ز شبنم در کنار

همچو زخم آب زخم سنگ می جوشد به هم ...

صائب تبریزی
 
۷۹۵۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در مدح شاه عباس دوم

 

... کز سر رهزن بود در راهها سنگ نشان

بستگی ز امنیت عهدش ز درها دور شد

نیست یک دربسته شبها غیر چشم پاسبان

از سیاست بود اگر زین پیش دولت منتظم ...

... منتظم شد بس که در دوران او وضع جهان

تیغ بندانش چو مژگان ناوک یک تر کشند

در شکست قلب دشمن یکدلند و یکزبان ...

صائب تبریزی
 
۷۹۵۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح شاه عباس دوم

 

... بگیر از گلستان برات نشاطی

نبسته است چندان که دفتر شکوفه

ز دست گهر ریز هر کف زمین را ...

... که دیده قلم کاغذ از خود برآرد

به هر شاخ بنگر مصور شکوفه

چو مریم که عیسی بود در کنارش ...

... ندیدی بر آیینه سیماب لرزان

به هر صفحه آب بنگر شکوفه

توان یافت فیض صبوحی دل شب ...

... اگر سیر مهتاب در روز خواهی

گذر کن به بستان و بنگر شکوفه

ز خون جام اهل نظر نیست خالی ...

... به هر جا رسی می توان واکشیدن

که شد بستر و بالش پر شکوفه

ندیدی اگر روز روشن ستاره

فروزان ز هر شاخ بنگر شکوفه

بیفشان زر و سیم کز باد دستی ...

صائب تبریزی
 
۷۹۵۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در مدح شاه عباس دوم

 

... با دو دست صبح می گیرد سر خود آسمان

بر کمر بندد چو تیغ پاک گوهر آفتاب

با تن تنها مسخر می کند آفاق را ...

... چهره اش زان است نورانی که نگذارد به شب

از دل بیدار پهلو را به بستر آفتاب

گرچه در زیر نگین اوست سرتاسر زمین

برندارد از سجود بندگی سر آفتاب

سجده می آرند پیشش گرچه ذرات جهان ...

... چون مه از انگشت پیغمبر دو پیکر آفتاب

شبنمی بی رخصت از گلزار نتواند ربود

در زمان دولت آن دادگستر آفتاب ...

... نخل مومین از گداز ایمن بود در آفتاب

بارگاه آن بلند اقبال را چون بندگان

هست با تیغ و سپر پیوسته بر در آفتاب ...

... توتیا سازد اگر از خاک آن در آفتاب

نیست گر از بندگان او چرا از ماه نو

می کشد در گوش گردون حلقه زر آفتاب ...

صائب تبریزی
 
۷۹۵۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - درتهنیت ورود شاه عباس دوم از مازندران به اصفهان

 

... آورده زیر خاتم اقبال وحش و طیر

صید مراد بسته به فتراک تابدار

از تیغ کج به گردن شیران نهاده طوق ...

... شبها به عهد دولت آن معدلت شعار

خصمش کمر نبندد اگر کوه آهن است

چون او به عزم رزم کمر بندد استوار

سرپنجه تعدی گردون ز عدل او ...

صائب تبریزی
 
۷۹۵۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح شاه عباس دوم

 

... دریده پرده گل غنچه ات ز خندانی

قدح به دست تو شبنم به روی لاله و گل

عرق به روی تو آب گهر ز غلطانی ...

... بلند شد ز لوای تو دین یزدانی

به چشم دیده وران نامه ای است سربسته

نظر به خلق تو صبح گشاده پیشانی ...

... به شیر پهلوی لاغر کند نیستانی

ز شوق بندگیت پاک گوهران آیند

ز امهات کمر بسته چون سلیمانی

به دور عدل تو کز بند شد جهان آزاد

به طوق فاختگان سرو کرد سوهانی ...

... ز انفعال سر آستین خود خاید

خرد به بزم تو چون کودک دبستانی

سرش ز فخر چو خورشید بر فلک ساید ...

... خط غبار نخیزد دگر ز روی بتان

به آب تیغ تو چون گرد فتنه بنشانی

کشی به پنجه قدرت به رنگ مو ز خمیر ...

... وگرنه نیست مرا سیری از ثناخوانی

مدام تا ز شبستان برج حوت نهد

قدم به بیت شرف آفتاب نورانی ...

صائب تبریزی
 
۷۹۵۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در مدح شاه عباس دوم

 

... چو صفحه ای که بر او خط کشند اهل بیان

سپهر بندگی آستانه او را

کمر ز کاهکشان بسته است از دل و جان

مسخر خم چوگان اوست گوی زمین ...

... شکوه دولت او خسروان عالم را

به دست و پای عزیمت نهاد بند گران

نگاه کج نتوانند سوی ایران کرد ...

... چو نال خامه نیاید ز آستین بیرون

به عهد راستی او بنان کج قلمان

رسیده اند به دولت ازو و اجدادش ...

صائب تبریزی
 
۷۹۵۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح شاه سلیمان و تاریخ بنای عمارت هشت بهشت

 

اصفهان شد غیرت افزای بهشت جاودان

زین بنای تازه سلطان سلیمان زمان

صاحب اقبالی که گر بر خاک اندازد نظر ...

... خاک زر گشتن ز اقبال شهان مشهور بود

زین بنا روشن شد این معنی بر ارباب جهان

تا کنون صورت نبست از خامه معمار صنع

شاه بیتی این چنین بر صفحه کون و مکان ...

... سبزه خوابیده می آید به چشمش آسمان

تا شبستان زراندودش نیفتد از صفا

شمع همچون لاله می سازد گره در دل دخان ...

... گر ندیدستی پری در شیشه چون گیرد قرار

در ته آیینه تصویرات او بنگر عیان

صورت دیوار او تقصیر در جنبش نداشت ...

... کز روانی وصف او جاری بود بر هر زبان

نیست جز فواره در بستانسرای روزگار

سرو سیمینی که با استادگی باشد روان ...

... یک قلم شد نسخ خط چون غبار گلرخان

چشم شبنم حلقه بیرون در گردیده است

بس که تنگی می کند بر جوش گلها گلستان ...

صائب تبریزی
 
۷۹۶۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در موعظه و تخلص به مدح نبی اکرم (ص)

 

... از گریبان فلک مانند عیسی سر برآر

شبنم از روشندلی آیینه خورشید شد

ای کم از شبنم تو هم آیینه را کن بی غبار

مشت خاکی از ندامت بر سر خود هم بریز ...

... زود خود را بر سر بازار جانبازان رسان

چون زنان پیر در بستر مکن جان را نثار

چون لب پیمانه می بوسد دهان تیغ را ...

... روز محشر در حضور حضرت پروردگار

یا زبان بندی برای این گواهان فکر کن

یا ز ناشایسته چشم و گوش و لب را بازدار ...

... تا بمانی زنده جاوید در دارالقرار

ربنا انا ظلمنا ورد خود کن سالها

تا چو آدم توبه ات گردد قبول کردگار ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۹۶
۳۹۷
۳۹۸
۳۹۹
۴۰۰
۵۵۱